شعری از مریم عبدی
تن داده ام به تخت های تنم
بستری در سفیدی ها
جملههایم بیهوش
یکی پشت دیگری منم
و تو کلمهای قوز کرده در اداره ای
از جمله های ناقص
مرخصی
ساعت اداری در دهانت
خمیازه می…
چرت می زنند پروندهها
«باید» عیادت دردهام می آید
«حتمن» از شک وارد می شود
با دسته هایی گلی شیمیایی
وچشم هایی که تبصره خورده اند بدون لب
لبهای جوهری اش روی لب هام
نقطهای کورست در چشماندازی وسیع
کشوری پهناورم
هرگوشهام درد
در طبقهای مستأجرست
حتا کولیها
یا رگهایی که میزنند به ایل
کوچ میکنم به هر روز
با لبهای اداریات تاریخ میزنی
در دفتری که نمایندهی صامتهاست
سابقهام
تمام هفته را زیر بالشم میگذارم
بالا میآید جمعه از پلهها
تا بریزد خفگی در گلوی روزهای ولگرد
ساعت اداری
زنی مشکوکم
ارجاعی برون متنی
با چارقد و اسب
ییلاق میکنم در قلب ویرگولها
ونقطهها چادرند در سفیدی صفحه
آشفته از میزهای محترم
تن دادهام به وطن
همخوابه با مرزها
درجنگ سطرها
کشتارجمعیام
وقتی که زیر من
امضای دیگریست.