یک نامه از شاعر جوان ” رضا صارمی ” به منصور خورشیدی
هستی انسان شاعر در گرو معرفتی است که فلسفه ی نگاه او را در بالا ترین شکل ممکن نشان دهد . در رابطه با دوستان یا شاعران تا در شعر و در نثر او بروز و ظهور پیدا کند. واقعیتی که شاعران و نویسندگان حرفه ای قادر به حلق موقعیت های جدید در عرصه ی کلام هستند .
نامه ای که می خوانید از شاعرجوان و هوشمند معاصر “رضا صارمی”به منصور خورشیدی است . به تصور من آن چه موجب شد تا این نوشته شکل بگیرد . خوانش نامه ی رویایی به منصور خورشیدی بود . که تحریک ذهن برای تحریر این نامه شد و تقریر آن چه پیش روی شما دوستان و شاعران قرار دارد .
منصور خورشیدی
دایره فقط از بالا دایره است .
پای آن نامه جا برای امضا نبود: اگر خوانده افتاد و از چشم و پسند گذشت آن وقت است که خطابی ست معاصر به سابقون حجم پس به نام آن خطاط ، به نام آن کلمه که آغاز بود و تنها بود و خدا بود من ” یدا…رویایی ” نیستم و نمی شوم فقط به این برهان که “رضای صارمی” هستم و شده ام .
از آن عرفان یک نفره به بعد این طفل یک شبه ره صد ساله رفت تا با خوانش یک جمله به درکی متعال از “حجم ” برسد: جمله این بود: ” دایره فقط از بالا دایره است:” جمله وزنی داشت که زیر فلسفه اش پلک خواباندم. جمله دلالگی ها بر من کرد. جمله جملگی ها در من کرد. جمله از بالادست بود.
اجازه بده نامه ام به تو تمام شود. به آن همه کلمه دستور آرام باش بده. سکوت صادر کن بر شنوایی. این خطاب معاصر است به آن ” آبی ناگهان ” پس انگشتم را به وقت اجازه نشکن ، از آن جمله به بعد آنچه اراده بود این بود که در یک جست: با طی الارضی سرشار از ناگهانگی:با خیزی به سرعت یک آن: فاصله را با پلک بزنم:
فاصله ای که پیمودنش با خیزی تند از من ماضی تا من حال استمراری یک جوانی طول کشید و جوانی آنی بود. آنی کوتاه که با تمام شدن آن جمله گرامی تمام شد. جمله نبود: فاجعه بود ” : دایره فقط از بالا دایره است. ” بعد از آن نقطه که استادم در غایت جمله حک کرد و آن عرفان را عمومی نمود: بعد از همان نقطه عزیز بود که : من ریسک برخاستن از” رضای صارمی ” را به جان پذیرایی کردم که برخاستگی : پیوستگی به آنجا بود که می گفتند بالاست و من درک درستی از آن نداشتم .
به هزار جهد که کردم بر علیه جامعه برخاستم. (جامعه دراز بود به دراز)بلند از بالا زیبا بود. بالا در برخاستن به چشم من تجاوز کرد. چشم من در تجاوز از زیبا به مراتب ، تر بود. تر یعنی آن جوانی که یک بازدم از رضای صارمی بود به محض عبور از آن نقطه استادانه از من یک پیرانه سر نساخت. اگر به اینم کشانده بود پایانم بود. جوان تر شده بودم. طوری که انگار اولین واژه مادرزاد بود هر چه واژه جا می گرفت در فن جدیدم به وقت شنیدن ،
از راه آن همه کتاب مقدس به خود آموخته بودم که در تصادم تو با توده چیزها و در هنگامه های بحرانی مواجهه با اطراف : ” رفتار با چیز موازی ست با نفی چیز” ،
آن آموزگار نقد را سروده می کرد تا سطر از سرعت و فرم از چالاکیدن جا نماند تا این عبور مو به مو با مو شکافته شود در وقت های اجرا ، من در این پیمایش کلامی چه در سرایش چه در وضعیت قرائت و تاویل حتی جانم را جا می گذارم تا مکث من مرگ من نباشد.
فضایی که جا گذاشته را با لامسه مردمکم با دستی همه جانبه با گوشی تیز از گرگ با آخرین رضای صارمی که در عرفان دارم می خوانم ، دیداری شدید تجربه می کنم به وجهی که حدقه تهی شود از پیشدیده ها و چشم من خصم من باشد اگر تمام حقیقت تمام این حرف نباشد: با این رفتار و این ها که از او عزیمت گرفته تا شیوه شود برای چیزی که از شعر بیشتر است.
کشف حجاب می شود و نیزه های مردمک به هرچه می رسند از آن جز عریانی باقی نخواهد ماند. از آن خطاط و خطوط همدستش که تو منصور خورشیدی خواناترین آنانی آموخته ها دارم با آمیخته ها که هر چه گفته تر شود ناگفته تر می شود. آوانگارد از گارد جلوتر است. پس حجم و مخاطبش از عصر و مردم پیش اند. و در فضای پیشی گرفتن است که غربت معاصر درک می شود. این اسپاسمان تا این دم مغفول که نوستالوژی پیش تاختگان را رسمی می کند.
دریافته ای مدرن و پیش تاخته ای معاصر است که حاصل جستن های من از وضعیت ضد هنری مخاطب توسط من به عصر بعد از متن است که مولف حجم در آن فضا مخاطب خود را پشت سر گذاشته تا آوانگارد باشد و تنها باشد و کلمه باشد و خدا باشد که خدا تنهاست .
بیش از تقریر: منظور من از شعر چیزی علاوه بر این دانایی هاست. توضیحش پاسخ به پاسخ این نامه. بیش از تقریر: منظور من از شعر چیزی علاوه بر این دانایی هاست. توضیحش پاسخ به پاسخ این نامه.
حاشیه بر امضا: بوسه پذیرم با دست باش امضا: بعد چهارم
رضا صارمی
دی ماه ۱۳۹۲