دو شعر از مهری محبّی (مهرسا)

دو شعر از  مهری محبّی (مهرسا) کنتاکی، آمریکا

یک سال نوری

 

سخت است،

نه،

      محال…

«بمیر از آنجا

سبز شو کنج همین دیوار!»

… گوش هایم زنگ می زند گاهی

صدای قدم هایت هنوز…

 

نمی شود،

حتی پدربزرگ صد ساله ام

سی سالگی اش را هرگز از یاد نبرد!

دلم کمی آلزایمر می خواهد

                                 … و «تو»یی که شبیه دیروز نیست!

 

جمعه

 

باران می آید،

دلم یک جرعه خیابان ولیعصر می خواهد

و توهّم دستانت

… کوچه هایی که هرگز بن بست نبود!

الفبای آشنایی،

و چشمانی نجیب،

باران می بارد،

فقط

یک دل سیر امامزاده صالح… !

…بوی باران می آید

نه بوی سبزه،

نه بوی خاک،

بوی تمدنی خوره وار به جان تنهایی ام!

خاک می خواهم

… خاک،

و «تو»یی که در انتهای مینی بوس صندلی ات را به من تعارف می کنی…

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید