مقدمه بر شعر دیگر زنان
سمیرا کرمی
شعر زنان ما سعی دارد تا به مرحله سلطه ابژهها و اشیابرسد اما گفتمان مسلط بر غالب شعر زنان ما گفتمان یک هستی عاشق است که در ارتباطش با جهان دنبال تکامل من شخصی و خود است و هنوز نیمهی گم شده را نیافته ، در جستجوی نیم دیگر در کلمات است و یا در حالت دیگر، مالیخولیا و افسردگی وضعیت هایی هستند که موجود سخنگو در آنها امر نشانه ای را گم می کند که این وضعیت راوی در شعرهای متفاوت در دهه هفتاد و هشتاد در شعر زنان ما دیده شد. اما ضرورت شعر زنان امروز ما، چه باید باشد چه میتواند باشد و چگونه باید شعر زنان بر نگاه خیرهاش به پنجره چشم ببندد و این “خود” گم شده در اشیا، روزمرگی، عشق و تنهایی از ارتباطی تازه با جهان هستی سخن براند. و تا چقدر این زنانگی تغلیظ شده در جامعه امروز ما که در تقابل با جوامع دیگر هم عصر ماست توانسته شعر و هستی شعر را، از ماهیت به نماد کشیدن این زنانگیها به ماهیت نشانه ها، چند صدایی، مرگ مولف و…نزدیک کند. آیا باید به جستجوی کشف آوانگاردیسم مستقل از زنانگی باشیم و جریان شعر زنان باید مسیری مستقل از مسیر ادبیات داشته باشد.
شعر زنان یا هر شعری باید بتواند خود را با تئوری ها سازگار کرده مثلاً چنانکه میبینیم با بررسی شعرهای دهه چهل و پنجاه درمییابیم که شعر زنانما از حضور مطلق و خدا گونهی معنا به سمت چند صدایی میرود اما در بستر چند صدایی نیز باز تحت سلطه گفتمان هستی عاشق فرو میغلطد به طوری که شعر و شاعر تنها مصرف کنندهی است.هایدگر میگوید دیگر وقت سرودن از تنهایی و عسرت نیست پس یکبار دیگر باید گفت که ضرورت شعر معاصر ما چیست؟ دوربینی که در خانه یا یک فضای بسته میچرخد و صدای غالب شعر، بازتاب تنهایی و عسرت است.چرا در شعر معاصر ما جنبشی زنانه یا فمنیستی شاعرانه، شکل نگرفته استو مگر میشود از فمنیست و زبان شاعرانه گفت و از ژولیا کریستوا نگفت. کریستوا معتقد است که سوبژه یا فاعلیت یا همان ذهنیت باید جایگزین این خود شود او معتقد است که اشخاص ،تابع انواع پدیدهها همچون فرهنگ ، تاریخ ، بافت ، روابط و زبان شان هستند و این عناصرهستند که انسان را تشکیل می دهند.
دو دیدگاه مهمی که کریستوا مطرح میکند یک آلوده انگاری(abjection) است که از مفاهیم مهم در نظریه کریستوا ست و در نظریه سوبژکتیویته و نقادی ادبی اش از آن استفاده می کندآلوده انگاری ،به عنوان یک فرآیند،با بیرون راندن آن چه که برای «خود» یک «دیگری » فرض شده ،وسیله ای برای دفاع از مرزهای سوبژکتیویته فراهم می آورد.مهمترین مصداق آلوده انگاری از دیدگاه کریستوا مادر آلوده است: سوژه خود را در جدایی/یگانگی ناممکنی با تن مادر در مییابد .سوژه از آن تن متنفر است زیرا استقلال او را در خطر میاندازد اما تنها به این دلیل که قادر به رها شدن از آن نیست .آن تن، تن بدون مرز، تنی که این سوژه ی آلوده از آن نشات گرفته،ناممکن است.کودک از هر سو به بن بست برخورد می کند؛از سویی جست و جو برای یگانگی خود شیفته وار با عشق اولیه اش و از سویی نیاز به صرف نظر کردن از این یگانگی به منظور تبدیل شدن به سوژه.وی باید بخشی از خودش را – تا جایی که هنوز با مادرش یکی است- از یاد ببرد تا به یک خود بدل شود.کریستوا بیشتر آفرینش ادبی را ابزار این هوشیاری می داندیعنی گونه ای از والایش آن چیزی که دیگری آلوده انگاشته شده است. اما اغلب این آفرینش های ادبی سویه ی تاریک بشریت را نشان میدهند. .
و ایده دیگر که “شخص مالیخولیایی” است با بازگشت چیزهای از دست رفته و عرصه ی خودشیفته وار تصاویر ذهنی ، و نه ورود به عرصه ای از ابژه ها و نشانه ها ، چالش مضاعفی دارد . شخص مالیخولیایی با روی گرداندن از امر نمادین ، کردار دلالتی ، بدون وحدت نفسی که امر نمادین عرضه می دارد به سر می برد . سوژه در واپس روی از امر نمادین به حالت خود شیفتگی بر می گردد . به نظر می رسد که ساختار خودشیفتگی وجوه اشتراکی با رانهی مرگ دارد . رانه ی مرگ دو جزء دارد یک جزء آن به صورت بیرونی و در قالب تخلیه ی مخرب محض انرژی نمود پیدا می کند ، که میل به کشتن دیگران را بر می انگیزد و جزء دیگر به صورت درونی و در قالب یک فروپاشی خود زنده میلی به بازگشتن به یک حالت غیر ارگانیک و ثبات بدون تغییر است که مصادف است با میل به نابود سازی خود.رانه ی مرگ در اینجا اشاره به غریزه ی خودویرانگری دارد . هم خودشیفتگی و هم رانه ی مرگ به نوعی به تهدید فروپاشی سوبژکتیویته منجر می شود . سوژه توانایی منسجم ساختن تجربیاتش را از دست می دهد و در معرض خطر فروپاشی بیشتر قرار می گیرد . افراد مالیخولیایی همین فروپاشی مرزها ، شکاف خوردن یا تکه تکه شدن خود را تجربه می کنندو در شعر امروز ، آگاهی کاملندارند.در اینجا نا خودآگاه که قلمروی امیال ، رانش ها ، تنش ها ، انرژی و سرکوب هایی است که به سطح خودآگاه نرسیده است،این تنش های مالیخولیایرا تقویت میکند اما در شعر زنان ما این فروپاشی سوبژکتیویته رخ نداده است . و انسان و روح انسانی بیشتر سوژه است تا یک «خود» آگاه به کنش و عمل خویش و این بار انتزاعی حجیم، شعر امروز زنان را در وضعیتی منزوی و البته فراگیر نشان می دهد. شعر زنان ما شعری با فضای انتزاعی است که از واقعیت ها و عینیت های دنیایی که در آن زیست میکند بیگانه است و سانتیمانتالیسم و فضای فانتزی، شعر را، از جوهر اصلی خود و آوانگاردیسمی که در بستر کلیت شعر و ادبیات جریان یافته باشد، دور کرده است. واضح است که با توجه به جامعه شناختی زنانه ممکن است شاخصه هایی در شعر زنان شکل گرفته باشد و ناخودآگاه زنانه در برخورد با هستی ، اشیا و وقایع زندگی روزمره خود را به رخ کشیده باشد، و گر چه نباید به دنبال زنانگی در شعر باشیماما اگر زنانگی رخ دادو بازی های زبانی و عبارتی با موقعیت های زنانه در شعر نمودار شد به طوری که در برخی شعرها با زبانی برهنه ” و این منم/ زنی تنها / در آستانه فصلی سرد”فروغ، و یا در شعرهای دیگر بازبان مخفی و درونی تر“لباس ها را اتو می کنم /بروم طلاق بگیرم”آتفه چهارمحالی، دیده شده است اما در هیچ شعری نمی توان اثری از فمنیست دید در واقع بین به تصویر کشیدن یک موضوع و خراش انداختن و مخدوش کردن آن تفاوت بسیار است.
۲۶ بهمن ۹۲