سلام محمد
سال ۱۹۵۴ میلادی در کرکوک به دنیا آمد
در سال ۱۹۸۸ میلادی مجموعه شعری از او منتشر شد به نام ” هر پسینگاهی میبینمات با پیراهنی زرد رنگ”
شهر راز
شاعر: سلام محمد
مترجم: م. سامال احمدی
گروه:
چه کسی گل را کشت؟ چه کسی از زندگی گورستان خنده ساخت
چه کسی خواب مقدس را سوزاند
چه کسی بهار آرزو را دزدید
چه کسی … چه کسی؟
چرا گل را کشت؟ چرا از زندگی گورستان خنده ساخت
چرا خواب مقدس را سوزاند
چرا بهار آرزو را دزدید
چرا … چرا؟
کی گل را کشت؟ کی از زندگی گورستان خنده ساخت
کی خواب مقدس را سوزاند
کی بهار آرزو را دزدید
کی … کی؟
صدا:
در شبی سرد و سیاه
با کلید آذرخش اندیشه، دروازهی ابر را گشودم
خواستم به جای خواب دیدن، سری به شهر راز بروم
در این سوی دروازهی ابر
جمعی فرشتهی زن دیدم، بدون پستان
همچون بردههای وانکوخ
لخت در اطراف آتشی
میچرخیدند
و گاهگاهی
آهسته فریادی دلخراش میزدند
بر روی شعلههای بلند آتش
کف دستی میرقصید
در میان آن کف دست، صدایی میگفت:
خدایا
کی با نور مهر خویش
میسوزانی تاریکی این نفرت تاریک را
و ما را به خود باز میگردانی
سر بر آسمان بلند کردم
پوستری نگاههایام را مکید
بر روی آن نوشته شده بود: درب نخست
توجه:
( شهر راز هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت درب دارد. و فاصلهی هر درب از درب دیگر هفت
هزار و هفتصد و هفتاد و هفت سال شمسی است.)
تا من آن پوستر را خواندم
نه آتش مانده بود
نه کف دست
و نه زنهای فرشتهگون
درب نخست را گشودم، وارد شدم..
گروه:
نفهمیدی چه کسی گل را کشت؟
چه کسی از زندگی گورستان خنده ساخت؟
چرا خواب مقدس را سوزاند؟
چه هنگام بهار آرزو را دزدید؟
صدا:
وقتی که وارد آن اتاق شدم
منجمد شدم در یخبندان
هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت قرن
تکه سنگی از یخ بودم
و آنگاه که بیدار شدم
عیسی را دیدم، شاخهای آتش برایام آورد
احوال زمین را از من پرسید..
گفتم زمین!
یا دار و زندان و اتم و دلهای تاریک!
جناب عیسی!
دستم را بگیر، من را به حضور خداوند برسان
من از آن زمین بیزارم
من نمیخواهم یک بار دیگر به آنجا برگردم
و ناگهان تاریکی چشمانام را پوشید
آرام آرام سرد شدم
و در نخستین درب مردم.
گروه:
هیچ کس نمیداند چه کسی گل را کشت
چه کسی از زندگی گورستان خنده ساخت
چرا خواب مقدس را سوزاند
و چه هنگام بهار آرزو را دزدید.
منبع: نهوشهفهق، کۆواری ئهدهب و ڕۆشنبیری، ژماره ۶۸، ئایاری ۲۰۰۹، چاپخانهی ئاراس، ههولێر