شعری از متین گودرزوند
او هی سوال می پرسد
از من و نقابم (که از من به من شبیه تر است)
– شب را بیشتر دوست داری یا روز را؟
– روز
(دارم به روز های با تو فکر می کنم)
او با پاکت سیگارش بازی می کند
چند نخ سیگار بهمن توی پاکت کِنت
درست مثل من و نقابم
زل می زنم به آینه ی چشمهایش
و در آن به نقابم که کیش می دهد و دهن کجی…
که چیرگی یعنی.
فکر می کردم هنوز تا سیاهی مطلق، کمی راه مانده باشد، اما ….
مات؟
جرزنی را ترجیح می دهم و یک حرکت بر می گردم به عقب.
Ctrl+z=undo
_ روز را بیشتر دوست داری یا شب را؟
_ شب.
.
.
.
( هـــــــی! دارم به شب های با تو فکر می کنم! )
چشم هایش ،
سیاهی مطلق ،
کیش.
چشم هایش ،
سیاهی مطلق ،
مات.