شعری از باقر یگانه

شعری از باقر یگانه

خیابان گردی

۱

افسونت در این نرده­ها می گیرد وَ کشتی­ات راپیش می بری

ای یالقوز !ای دم جنبانک!استخوان سینه­ات    خرد و خاکشیر  وَ دهانت، دهانِ

               بیخ دیوارهاست    تیپا خورده و مرتعش

و دمت را لای پاهات قایم کرده­ای ای شیطنت­های نوجوانی و سر زندگی­های جوانی    پرپرزنان

 

۲

از انتهای خیابان که _دهان گشوده_

سگ سارانی پیش می­آیند و هلهله می­کشند وَ غایبند

و من که آماج خنده­های زنانه­ام اینک

وزوزکنان می­چرخم و داغ می­شوم

و دور می­شوم و نزدیک می­شوم

و می­پیچم به کعب­های تو

روزه   پیچیده به بالای درختان

و مطب­ها لخت و عریانند

ما معلق زنان    در طول خیابان

مکیف به هوشی سرشار

می­بالیدیم به زن­هامان

به صورت­های ور آمده­امان

و دل خوش بودیم به باران،لیموهایی که ما را

                             غرق می­کردند

 

۳

من عاشق پاهای توام

عاشق انگشت­های تو (در کفش)پشت این شاه پسندهای مخملینه   کنار این چهار راه مشتعل

 

که دری به برزخ فراسوهاست دری به سپلشت­های در راه

دلم می­خواهد با پاهای تو بدوم وَ با شکمت راه را بند بیاورم

دلم می­خواهد قره­نی بزنم وَ بر کاپوت ماشین­ها

                                                    بخوابم و

در بلبرینگ­ها تمام کنم

ترهات نمی­بافم

دلم     می­خواهد

و این چیز کمی نیست

من عاشق پاهای توام ـ دنباله­دار و گوشتی ـ

و پریشانی­های دل مکعبی­ات

 

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید