شعری ازرویا زرین
(راه یافتگان به مرحله نهایی جایزه ادبی آوانگارد)
سپاس های من
برای تو که چشم هایت را بسته ای
و با چشم های بسته با من برمی گردی
به ابتدای همه چیز
تا جهان مرا ببینی
رویا های مرا اتاق مرا
و کلماتی که در این اتاق فرود آمدند
تا جهان زیباتر شود می شود
من رویا هستم
تابستان ۵۱ به دنیا امدنم حتمی بود
و این تنها یکی از به دنیا امدن هایی ست که به یاد می اورم
اردی بهشت ۸۳ بود که مردم
و این یکی از مردن هایی بود که سلیمان را به یادم می اورد
هشتاد و پنج هم بود که باید می مردم
در میدان کشتارگاه مردم
و رویایی دیگر از بستر خیابان بلند شد
که مردن را فهمیده بود
و حالا که ۹۲ است
دیگر درکی از نبودن در من نیست
من هستم
و حالا مطمئنم
از موسیقی رنگ هایی که ادمی ادمی صدایش می زند
پس به یاد بیاور
جهانی را که به فرمان من نبود
حالا گاوی ست
که لانه ای میان شاخ هایش به تاجی می ماند
و این آیه ای ست که به کتابتش مو های ام سپید روح ام سپید
و گردنم از گردنبندی کبود بالا می رود
تمام این سالها که نبودم
دعا کردن برای دستهای خودم
برای زانوان خودم را بازی می کردم
و حالا بازی را بلدم و هر روز
میان شاخ های گاوی که زمین زدنم را بلد نیست
گنجشک می شدم
پس به یاد بیاور
جهانی را که به فرمان من نبود
و حالا خال کوبی کوچکی ست روی شانه ام
وقتی می رقصم
وقتی حریر بنفش لیز می خورد
و عطر اطلسی می پاشد از جایی که تمام شده ام
به یاد بیاور
جهانی را که به فرمان من نبود و
حالا اب نبات ابی کوچکی ست زیر زبانم
پس دیگر گریه نمی کنم
مگر اندوهی را که بشود هفت شبانه روز تمام گریست
حرف نمی زنم
مگر کلمه ای که افتابش اب کردن زمستان را بلد شده باشد
نفس نمی کشم
مگر از هوایی که ادامه تو باشد از همه سو
به یاد بیاور مرا
که رویایی پنهانی ام در همه چیز
حالا چای ات را بنوش عزیزم
و انی نگاهت را بردار
از این توهّمی که چای است تا توهّمی که پنجره است
تنها از همین پنجره است که می توانی ببینی
موج بر می دارد همه چیز
و از شکلی به شکل دیگری می رود
من مطمئنم از توهّم بودن همه چیز
و از بس که مطمئنم
از توهّم تنهایی می خندم
خندیدن انتخاب نا گزیری ست عزیزم
تو
چای ات را بنوش