شعری از هدی قاسمی
اگر چشم هایم دو پرنده بود …
اگر چشم هایم دو پرنده بود …
لطفا خاکستری!
حتما بلندپرواز … کمی هم جسور
آنقدر که برای نشستن در نگاه تو تردید و هراسی نماند …
و بی نظیر
آنچنان که پرنده شناسان را از زیر و رو کردن تمامی کتاب های مرجع عاجز کند …
پرهاشان سبک، بالهاشان تیزتک و گریزان از هرچه قفس
جز شاخسار سبز نگاه تو
که بی دام و دانه … بی فکر و فریب شکار
به بندشان کشد
گرفتارشان کند
و هوای هرچه دلهره را از خیال شب و بوران و طوفانشان پاک کند
و آغاز هر فصل کوچ
به چنان خلسه های پرطراوتی دچارشان کند
که رعشه های آشیانه های خالی
و چروکیدگی سرانگشتان علفزار زرد در آخرین وداع با دسته مرغان مهاجر
و چشمان نیمه مرطوب آسمان پرغبار پاییز را
جز به خواب نبینند
و مومنانه
دل آسوده دارند
که دنیا را بین دو فصل قسمت کرده اند:
بهار … تابستان …