دو شعر از سمیرا سلیمانی مطلق

دو شعر از سمیرا سلیمانی مطلق
شعر اول
بله درست است
شاعر این شعرها خودم هستم
و این هم امضای من است
اما این خانم که در این عکس
دستانش را حلقه کرده دور گردن شما، من نیستم
اشتباه گرفتید،آقا
من اصلا موهایم شرابی نبوده
هیچ وقت لنز سبز نداشتم
و این کیف دستی قرمز
هرگز متعلق به من نبوده است
حتما اشتباهی رخ داده
ویک نفر از ما در این عکس خودش نیست.
شعر دوم

بازی بلد نبودم
حواسم به خشت ها بود
که درست بچینم شان
تا خانه ای شود
با دو پنجره
یکی رو به شرق
یکی رو به جنوب
تا نه تو
دل تنگ شوی
نه من!
هنوز حواسم به خانه ست
به باغچه اش ،
که درخت توت بکارم یا بلوط؟
به این فکر میکنم
چطور خستگی را
از شانه هایت بتکانم
که…
دست ِ آخر
به شانه ام می زنی
حواسم برمی گردد
چقدر شادی
چقدر خنده به صورتت می آید
می ایستی
” بردن” شکلت را عوض می کند
بعد
با چمدان هایت دور می شوی
پلک می زنم
دورتر می شوی
وبا هر قدمت
خشت ها
یکی
یکی
از دستم می افتند.

اشتراک گذاری: