شعری از حامد خلجی
این روزهای ابری اتاق
کی خواهد بارید
و سقف پروازم کی خواهد پرید
من من بدم
با همان رویا
اما همه چیز جلو رفت
غیر از قایق به چشم نشسته ام
غیر از کودکی که با بادبادک اش
روی لبانم راه می رفت و می خندید.
هر روز
در نقطه ی تاریک احساسم
پلکم می پرید
و انگشتانم به یادم می انداخت
تو همان کودک هستی
بخند به دنیا
دست های دنیا کوچک تر از ان است
تا تو را بگیرد و ببرد.
باز می توانی
در خودت غرق شوی
و کف های دریا
تمام رویاهایت را کف مالی کنند
امواج دریا با روبان قرمزی دلتنگی هایت را
به گوش ماهی ها برسانند.