محمود شجاعی در کنار یدالله رؤیایی، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی و هوشنگ آزادیور یکی از شاعران امضاکننده بیانیه «شعر حجم» و یکی از نمایندگان «شعر دیگر» بود. وی دوشنبه (۲۰ مهر ۹۴) درگذشت.
یادداشت قاسم آهنین جان به مناسبت درگذشت محمود شجاعی شاعر «شعر دیگر»
بعونک یا لطیف
محمود شجاعی ترک همه گفت.
ماندهای که بنگری، باخبر شوی و بشنوی مرگ را؛ مرگ عزیزی، مرگ کسی که عزیزتر است و حال نیست تا صدایش پناهی باشد غریبان را.
محمود شجاعی هم رفت. هنرمندی برتر بود و سالکی خدایی. به سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد در اَهر، اولین سوال و چراییِ هستی را به کودکی و در مرگ و کنار جسد پدر یافت. از همان روز به حیرت رفت و تا روز رفتن غرق این حیرت بود و حیرت رکن اصلی شعر و سلوکش بود.
تپشهایی عالی در هنر داشت. نمایشنامه نوشت و مورد توجه قرار گرفت. موسیقی را به حدّ دقیق تحت نظر استادان مجرب آموخت در جوانی. پیانو مینواخت اما سازی دیگر برگزید؛ ساز سوختگان «تنبور» و چون پنجه بر سیم ساز میکشید جان را به شعله میبرد.
نقاش بود و شاعر. در مجلاتی چون طرفه، جزوه شعر، اندیشه و هنر، تماشا و دفترهای روزن شعرهایی چاپ کرد و همچنین در کنار بهرام اردبیلی، بیژن الهی و… درخشید در دو کتاب «شعر دیگر».
در اوج شاعری بود که یکباره ترک همه گفت و به خلوت شد و به مرگ تعلقات تن داد و این واقعه در سال ۱۳۴۹ بود. برخی مطبوعات مرگ او را اعلام کردند و پندار بسیاری بر این بود که محمود شجاعی مرده و این راز بر من بیژن الهی گشود که محمود زنده است.
در همان سال ۴۹ سلوک باطنی خویش آغاز کرده بود در جوار پیری روشنضمیر و تا امروز به سلوکش وفادار بود و عاقبت در غریبی و تنهایی ندای مَلَک را لبیک گفت و پران به سوی یار رخ سوی او نهاد.
نمیدانم در کدامین سال از دهه ۷۰ بود که یافتمش در خانهای کوچک متعلق به حاج مطهر در دروازه دولت. متین بود و آرام و موقر. هیچ حاشیه و هیاهویی نداشت. با آن همه بزرگی تنها بود. پریزاد، دخترش، رفته بود. پرواز کرده بود. تمام فضا خاکستری بود. عالم پریشانی و شیدایی بود و به قول محمود زخممان تازه بود و اشکی داشتیم و این تمام خوشیمان بود و تنها پای کارمان تا آخر تنبوری بود که در دستان محمود به صدا میآمد به الحان گون به گون گورانی و حیرانی و چه نغمههای ربانی که ندانی و کس نداند این همه.
نمایشنامهای داشت با نام «مرگهای پس از شنوایی». تنها یک نسخه بود. به من سپرد تا چاپش کنم در ماهنامه کلک. در قلندریها که داشتم نمایشنامه گم شد و ناپدید. چند سال بعد یافتمش و به محمود بازگرداندم و عاقبت چاپ شد توسط دیگران. قبل از این محمود مجموعه شعری داشت که به همت مرحوم بیژن الهی چاپ شده بود به نام «از آبی نفسهای کوتاه» و کتاب بسیار درخشید میان اهل شعر.
من دیگر به تهران نرفتم. مکالمه و مکاتبه داشتم با محمود تا مرگ بیژن الهی به تهران رفتم. داستانهایی پیش آمد که ناراحت شدم و برای تشییع جنازه بیژن به مرزنآباد نرفتم. مرگ بیژن قرار بود بساط و اسبابی برای دیگران فراهم کند و همین دلگیرم میکرد. به کرج رفتم یک ساعتی به دیدن محمود. روز قبل خبر مرگ بیژن را به او گفته بودم. برای همین حرفی میان ما نگذشت و بیشتر سکوت بود و حیرت.
مرتب مکالمه داشتیم تا چاپ «عطر غریب غزال مشرقها» پیش آمد. به ناشر پیشنهاد چاپ کتاب محمود «رخهای کوچک همیشه به سوی» را دادم و محمود هم پذیرفت و کتابش امسال از چاپ درآمد.
و آغاز فاجعه مرگ شاعر دیشب بود که باخبر شدم محمود بستری شده در بخش آی سی یو ولی با سماجت خود را ترخیص کرده و به خانه رفته (بوی مرگ به مشام میآمد). قرار بود به محمود زنگ بزنم و از او بخواهم به بیمارستان بازگردد اما میدانستم محمود آمده تا در خانه به تنهایی بمیرد. برای همین گفتم محمود بوی مرگ را شنیده و داستان تمام است و دیگر نیازی به اصرار من نیست.
صبح امروز سوار بر موتور بودم و با خود زمزمه میکردم: خرقه مگذار زمین / پیر اَهر. خبر رسید که محمود رفت.
محمود شجاعی به قطع و یقین از ارکان هنر برتر و شعر دیگر بود و به دوستان ارجمندش بهرام اردبیلی و بیژن الهی پیوست و میرود که جسدش قرار گیرد در بهشت سکینه کرج.
«در برابر شمعون» و شعرهایی دیگر از محمود جزو شاهکارهای شعر مدرن فارسی است.
امروز بعد از مرگ بیژن الهی و محمود شجاعی دوستان باعزت و عزیزم چقدر تنها و غریب ماندهام من و باز به قول محمود آن زخم قدیم تازه شده، سر باز کرده و اشکی که یاری میدهد در لحظههای ماتم.
روحش شاد و روانش قرین رحمت.
منبع: خبرگزاری ایسنا