شعری از یانیس ریتسوس ترجمه: زلما بهادر
فسانه
ما یک شب
فانوسی گیراندیم و
کنار جاده نشستیم
تا از رهگذران بپرسیم :
او پیراهنی به رنگ رویا بر تن داشت
و دو گوشواره ی درخشان آبی
شما ندیده اید ؟
هیچ کس او را ندیده بود
جز پیرزنی که در انتهای دهکده
میان دخمه اش نشسته
و با انگشت اشاره
آن سوی درختان را
نشان ما می داد
مادر نجار
رودخانه را نشانه رفته بود
آن پایین
زیر درخت
دو ستاره ی آبی
برق می زدند …
Myth
At night we lighted the oil lamps
and took the roads asking the passers-by
She wore a dress we said
in the color of dreams Didn’t you see her?
She wore two light blue earrings
No one had seen her Only in the cabin at the end of the village
the old woman the lumberjack’s mother pointed her finger
and showed us the river behind the trees
Down to where two light blue stars flickered