دو شعر از احمد مطر / ترجمه ابراهیم حاج محمدی

دو شعر از احمد مطرIMG_6641

ترجمه ابراهیم حاج محمدی

 

متَاهَهُ الأموَاتِ

 

بَعدَ قـَتلِی

سَلَّمُوا التّابُوتَ, مَختُوماً لأهلِی.

دَفـَنَتنِی أمرأَهٌ ثَکلَى,

وَ أهلِی

َدفَنُوا الشَّخصَ الَّذِی حَلَّ مَحَلِّی..

هِیَ مِن أجلِ ابنِهَا

تَبکِی عَلَى تُربَهِ قَـَبرِی

وَعَلَى تُربَهِ غَیرِی

هُم یَنُوحُون لأجلِی..

وعـَـلَى قـَبرِ ابنِهَا….شـَیخٌ یُصَلِّی:

رَبِّ ثـَبِّت لِیَ عَقلِی..

إنَّنِی شـَـیخٌ عـَـقِیم..ٌ

مِثلُ هَذَا کَیفَ صَار ابناً لِمِثلِی؟

—-
برهوت مردگان

 

مرا کشتند و بعد از آن،
به اهل و خاندانم،
جعبه ای سر بسته بسپردند و گفتند اینْسْتْ،
آری اینْسْتْ
تابوت همان مردی،
که داغ مردن او را به دل دارید …
زنی ، کِش مرده بُد فرزند دلبندی
به خاکم کرد.
کسانم لیک،
شخصی را دگر جز من
به زعم اینکه، اینک این منم، من مرده ی آنها !!!
سپردندش به خاک و،
بر سر قبرش برایم نوحه سردادند!
آنسان، کان،
زن بیچاره بر قبر من از اندوه فرزندش،
سرشک از دیده گانش سخت جاری بود.
ولی بر قبر فرزند همان زن،
پیر مردی با خدای خویش نجوا داشت:
خداوندا، کریما، سخت حیرانم.
چو من پیر عقیمی را
چنین فرزند، چون باشد!!!
کُلَّمـَا حَـلَّ الظّـلامْ
جَـدّتی تَروِی الأسَـاطیـرَ لَنَـا
حَتَّى نَنـَامْ .
جَدَّتِـی مُعجِبَـهٌ جِـدّاً
بِأسلــوبِ النّظـام !!!
شب چونکه می رسد ،
مادر بزرگ من ،
بس قصّه ها که بر سر هم می کند شگفت !
تا اینکه ما به خواب عمیقی فرو رویم .
دل بسته بس عجیب ،
مادر بزرگ من ،
به ترفند این نظام !!!

اشتراک گذاری: