شعر و متن: احمد بیرانوند
عکس: مریم احسانی
این بار با مریم احسانی بر سر بحث نور مجادله داشتیم که عکسش را گذاشت وسط و من دیدم باید از نور بگویم که با هم می خوانیم:
«نور فهمیده»
نمی دانم برای یک عکاس نور از چه اهمیتی برخوردار است. یعنی می دانم اما نمی توانم پشت دوربین تمام عکاسان دنیا بروم و ببینم نور را چگونه می بینند… ببینم از نور چه می خواهند یا چه چه چیزی نمی خواهند.
گاهی برای یک عکاس، نور روز کافیست، گاهی منابع نور دیگری نیاز است، گاهی ماهیت سوژه تمام کارکرد و ارزش نور را رقم می زند.
در عکس مورد نظر من، این نور است که عکس را با خود می برد. یعنی می گوید:
من چیزی ورای عکسم، چیزی ورای شعر. نوری که قاب عکس را برنمی تابد و به دنبال حیات مستقل است و تو تلاش می کنی سوژه ات را به نور سنجاق کنی و بگویی شیء مرده، در کنار نور زنده می شود. شبیه الله النور و السموات و العرض. انگار که جهان را برای اهل نظر، با فتوشاپ نور اضافه پاشیده باشند.
نور بافت نیست. رنگ هم نیست. تاکید است. یعنی این جا، جایی است که من اندیشیده ام. یا به عبارتی بیشتر اندیشیده ام. یا باز به عبارتی دیگر، جایی که من اندیشه ام قد نمی دهد.
وقتی نور زیاد می شود یعنی عکاس نمی فهمد.
یعنی چیزی در آن جا بوده که او و دوربین کم آورده اند.
اما وقتی نور کم است یعنی عکاس می فهمد و مخاطب است که نمی فهمد.
نور مرز فهم عکاس است از نافهمی بیینده.
نور چیزی است که دوربین دریافته است و بین فهم عکاس و مخاطب در آمد و شد است…
این ها را فقط سربسته گفتم تا بدانی نور برای فتوشعر حکایتی متفاوت در پیش دارد که باز هم خواهم گفت …
…ادامه دارد
فتو شعر شماره چهار:
عنوان:
مرخصی پوست
متن:
پوستش را که می اندازد
مادر
رِحَمش را آویزان می کند.
و می گوید:
وقت استراحت تن کجاست؟
آیا حوض
دریا می شود
که تمام شوم؟
حاشیه:
زنی که پشت پرده است، شکل فراموشیست.
و تمرین می کند که شکلش فراموش شود.
عنوان عکس از نگاه عکاس:
توی موج تن