شعری از سهیل نصرتی (برگزیده جایزه شعر تجربه گرا)

شعری از سهیل نصرتی (برگزیده جایزه شعر تجربه گرا)

 

«وِمِنْهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(البقره، ۲۰۱)

 

زن، تشابه اسم و زبان و نشانه در منحنی های تن بود

زن، شفقت و حافظه ی یک ایده ی مبارزه به شکل بی مادری

زن، چون آن خورشیدی که تمام نمی شود چیزش

نه این ها کلن چرت اند آتنا

آتنا ای هجای سنگین انسان و متولد شصت و خرده ای در خیابان انقلاب

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

از مشارک ما چه حاصل

که شکل های تو در کوچه های خوارزم و کاج و زعفرانیه در کافی شاپ می خندیدند

چه از تبار زنانگیت باقی ماند

تو را چگونه به جا بیاورم وقتی غذایت جز مصیبت و انکار نیست

از چه جهت بیداری را برای چند لحظه به آرزو نشستی

آتنا در جیب هایت لاک و رژ لب گذاشت مادرت؟ آیا می دانی رنگ لباس عیدت را؟

چندین بار از مادرانگی گذشتی تا با چشم های مصممت مریم بدکاره غسلشان کند

دوره دوره ی شعار نیست آتنا

بگذار از بدی هایمان بگویم

آتنا ای هجای سنگین انسان و متولد شصت و خرده ای در خیابان انقلاب

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

در معده و سینه های خشکت هزاران مشت شعار می دهند

هزاران گلسرخی ها و فرخ زادها و مختاری ها و امیرانتظام ها و زینالی ها

تو که دست خطت نشانه ی ایمان است و صدایت چند کتاب مقدس

تو که مادر خودت هم هستی

ای عاطفه ی مکرر

آنان نمازشان را روی جنازه های تو می خوانند

تنهای تو چه معصومانه زیباست

تن های تو در ذهن انسان های معمولی که زندگی معمولیشان را می کنند تن است

تن های تو از تاریکی حمام های زندان می ترسد؟

روزه گرفتن بر تو واجب نیست آتنا

تو به بلوغ نرسیده ای که دستی صدایت را نوازش کند

تو برگشته ای به قنداقت

بی آنکه مادری لالایی ات شود و دستی از قضا تکانی داده باشدت

دارم شعار می دهمت آتنا

چطور از زنانگیت کم کنم که بیش از این گریه نکنی

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

بخوان به نام شعری بی وزن

که چه آسان تو را از یاد خواهیم برد شکل بی صداترین پلیفونیک چهره ات

طرح شماتیکی از بهت چهره ات در زندان بفرست

برای معماری پارلمان های جهان

آتنا آتنا در نمازشان به یاد تو می افتند و ربنا آتنا آتنا فی الدنیا حسنه

غمت در وایبر و فیسبوک به اشتراک گذاشته می شود

و فراموشی در ما یک آنارشیست بار می آید

تو را به شعار ما چه

آن دم که با تمام شمایلت به رهگذران فکر می کنی و زندان به اندام منقلب تو

به آخرین کودکان کار تاریخ فکر نکن

به پایان خط مشروطه فکر نکن

به خودت فکر کن

که خالکوبی از کابوس ها و منحنی تمامیت زنانگیتت دفاع خواهد کرد

آتنا ای هجای سنگین انسان و متولد شصت و خرده ای در خیابان انقلاب

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

آتنا فی الدنیا حسنه و فی الفور از دهان تو قتل های زنجیره ای دیوانه می شوند

و فی افور کمربندش را می بندد

و فی الفور به مرخصی می رود

و فی الفور کلیدی از جاکش خانه اش را برای لویی شانزدهم می سازد

شعار چطور فاصله می گیرد از ما آتنا

وقتی نماد و ایهام و سمبول و کوفت و درد برایمان می رقصند و حافظ و شاملو می خوانند

تا با گذار از این رویداد ها

با شکلی فهیم نجفی و نامجو به گوشمان  برسد

آری دختر جان

موهایت را به دست زندانیان سیاسی سپرده ای تا تعریفشان کنند

بند می اندازند که تازه بمانید در بند

چه شهرهایی بی تو خواب رفته اند

چه زندگی هایی ادامه دارند در لباس ها و کفش های مختلف در خیابان ها

آتنا ای هجای سنگین انسان و متولد شصت و خرده ای در خیابان انقلاب

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

آتنا آتنا در نمازشان به یاد تو می افتند و ربنا آتنا آتنا فی الدنیا حسنه

ای زنی کم تشابه به مثابه یک حزب

تمام دردهای چندین سال قاعدگی را یکجا فراموش کرده باشی

هی چیزی بکشی و ضل الله بخوانی و زیر دوش با تمام سلول های مصلوبت نعره بزنی

که های مادر چرا مرا از همانجایی که آوردی به بالا نمی کشی؟

و شعارهای مخالفان را بزایی

سوسیالیسم را بزایی

کمونیسم را بزایی

مارکسیسم را بزایی

فمنیسم را بزایی

و اسم فرزندانت را زندانبانان یا صلواتی ها انتخاب کنند

آتنا ای هجای سنگین انسان و متولد شصت و خرده ای در خیابان انقلاب

سینه بندت نماد کسوف و خسوف یکجا بود و غمت مادری دخترزا در دوران زنده بگوری

آه ای شرف از دست رفته ی مردان مبارز ایران و شعرهای شعار زده ی ما

چگونه تو را واگویم

که مستحق دست های بی چروک ما به وقت شعرهایی از این دست نیستی

چگونه تو را تصور کنم از پشت دیوارهای بی سایه

که هزار بار بر گنبدهای تو نماز می گذارند و دوباره خلقت می کنند

ای آزمایش مکرر

تلقین مکاشفه

راز یک شهروند خیابانی که نام کوچه شان را از یاد می برد مدام

ببین چگونه به شعار می کشانمت

آتنا

به قنوت بستند زیبایی ات را

مرا در چشم هایت بمیران

از غمت اجتنابی نیست

آتنا

بگریان مرا و بخندان ما را

که چه مزخرف بود هر آنچه آرزو داشتیم

و قنا عذاب النار

ما که نوشتن بلد نبودیم

 

 

 

سهیل نصرتی

 

اشتراک گذاری: