چند شعر از منصور خورشیدی
- شعر اول: از جلوه های مست
عطر سریع نور
از تپش میدانچههای مدور
زیباتر از عزیمت تن
روی تابوت گریزان وقت
آهسته فرود میآید
و ماه نهفتهی رگها
پناهی در هوای هیچ میجوید
طنین حس با سکوت طبیعت
آمیخته میشود
آنگاه ستارهای از دور
در اضطراب دقایق
نور به فکرهای پراکنده
میریزد
***
- شعر دوم: امیر کودکی کوه
سایه به سایه
مصیبت معصوم
با کثرت دهانهای درد
به فوارههای جوان
کمال میبخشد
آن گاه
امیر کودکی کوه
روی پروانههای سنگ
لیلای دیگری
مرده بردار میکند
***
شعر سوم: پندار محال
در تقاطع دو فصل
پاییز خنده ها
یکریز
روی لبانتان می ریزد
وقتی جهان بلند
کوتاه در نگاه شما
تاب می خورد
ترنم تمام آب ها
مست و بی تاب
ترانه می شود
در اندوه مهتاب
***
شعر چهارم: حدیث ماندن
چیزی تازه در من می جویند
فکرهای بی وقت
وقتی هجوم می آورند
گریختن نمی توانم
ماندن اما بهانه می خواهد
عبارتی از نگاه تو
به عاریه برمی دارم
که پنهان خود را
حدیث ماندن
در پرده های تو بنشانم
تا حدیث ماندن را
ترجمه کند
***
شعر پنجم: خاتون
نیلوفرانه قد می کشی
با خندهئهای مدام
روی مهتابی های بلند
کنار سایه روشنی در اطاعت ماه
بگو: راه از کدام سمت
به ماه باز می شود
این گونه میان حلقه های آتش می رقصی