شعر کوردستان: پرویز ذبیح غلامی، یونس رضایی، شعیب میرزائی

پرویز ذبیح غلامی

ترجمە: فاتمە فرهادی



۱)

در مرده شورخانه

همه چیز برق میزند

هم گلوله ی توی جمجمه ام

هم آوازهای مرده شور .

(۲)

در می زنم

در را به روی خودم باز می کنم

خودم را به خانه تعارف می کنم

سرم را روی شانه ی خودم می گذارم و

گریه می کنم

نمی دانم خبر مرگ چه کسی با من است؟

(۳)

هر شب از تلویزیون بیرون می آید

در رویای قالی ها مین می کارد

و در تنهایی پیراهن ها

مرده .

صبح که به تلویزیون بازمی گردد

در یک آن

گوینده ی اخبار سیاسی می شود.

(۴)

درخت ها نمی دانند جنگ چیست

اما کلاغی که صورت سرباز را به منقار می گیرد

و برای جوجه هایش می برد

می داند

می دانم که می داند

(۵)

تو ماهی ساده لوحی هستی

در اعماق دریای نفت

صیادی که به رویت لبخند می زند

به صید دریا آمده است

(۶)

آفتاب و مرده شور خوابیده اند

کلاغی

لبخند مرده را به منقار می گیرد و

می پرد

یونس رضایی

ترجمه:  کامیل نجاری

خانه ای که هر رجش از زمان

هر اتاقش از جاودانگی – برای تو

که شبیه لحظه ای هستم در هزارەی نگاهت …

آیا زمانم من … کە بگذرم بر دیدەگانت

که بمیرم رهگذر آسا و گذشته باشم؟

شاخه ای از جاودانگی زمانت بر منقارم

یعنی

پرندەام و

در گذرت کز میکنم ..

در قفست

که هر اتاقش زمان

و هر رجش جاودانگیست.

چه رها

منقار بر مردمک ساعت صیقل میدهم

و خودم را در تو می یابم…

ـمردانه

می میرم

میگذرم

به افق خودم

به جان خودم

به جان تو…

شش شعر از شعیب میرزائی

برگردان : شروین پیرجهان

۱

دروغ دروغکی  نگاە می کنیم

دروغ دروغکی لباس می پوشیم

دروغ دروغکی در صف بنزین و نان و اب و هوا و بازار می ایستیم  داد می زنیم

دروغ دروغکی بە همدیگر تلفن می کنیم

دروغ دروغکی عرق می خوریم  مست می کنیم  گریه می کنیم

دروغ دروغکی  پول می شماریم  می شمارندمان

دروغ دروغکی عاشق می شویم

دروغ دروغکی می بوسیم بوسیدە می شویم

دروغ دروغکی همیدیگر را به خانه می بریم

دروغ دروغکی پوست بە پوست  می شویم  ویران می ریزیم  می میریم

دروغ دروغکی

زندگی دروغی چینی ست  رفیق میدونی ؟

۲

اندازه ی جهنم دوستم داشت و می سوختم

خودش می گفت

می گفت :

تو از اسمان  مردتری

وگرنه من خودم کفترخانه ی تمام سنندج و غروبها بودم

اندازه ی تمام ماهی ها دوستش داشتم و  خفه می شدم

خودم می گفتم

می گفتم :

تو و زن از ماهی لیزترید

وگرنه او خودش راننده ی تمام تهرانها و خرابه ها  بود .

۳

که میرسد

یعنی می اید

با عجله روی یک مبل عوضی مینشیند

قرصی عوضی تر را           بالا میندازد

می گوید :

تمام غروبها پرند از عوضی هایی

که روی مبلهای عوضی مینشینند

مردهای عوضی       خیابانهای عوضی تر

وقتی می اید

با عجله

خودم را عوض میکنم و از غروب بیرون میزنم

میگوید :

چه خوب میشد اگر غروبها  ، مبلها ،    مردها را

عوض میکردیم.

۴

ماشینی  پیرانهای بی کسیت را بار بزند

صنوبری خودش را به کوچه ی علی چپ بزند

اب انار بگیرد

یا درختی پیشمان  وسط بیمارستان بنشیند

“دکتر عرق خورخانه ها ”

در من دستهایش را بشورد و بگوید :

عرق سلامت

پاییز سلامت

خودتان سلامت

۵

مست و پاتیل جاده را گم شوی

خودت را وسط شبی دو نفره پیاده کنی

با لبخند برایشان لبالب عرق بریزی و

وسط هردوتا شان

دراز به دراز وسط بوسه هایشان  بالا بیاوری .

۶

از جاده خسته تر

این خطوط را سفید می روم      تا

/ نروم /       

نمی دانی

عافیت                     گورش کجابود؟

-: از چنار               از چنار چه ؟

از چنار مردی را کشیده بودند

                                       د

                                       ا

                                       ر

دار  سنگدل است

بنویس درخت

این روزها جرثقیل

کارهمه ی ما را……. میکند و

کلاغ از سربیکاری

جلو باران 

کلاه میریزد.

اشتراک گذاری: