برای ارتباط با ما و ار سال آثار می توانید از ایمیل زیر استفاده کنید:
avangardha@yahoo.com
لطفن به همراه اثر، عکس و مشخصات و در صورت تمایل شماره تماس خود را نیز ارسال کنید.
برای ارتباط با ما و ار سال آثار می توانید از ایمیل زیر استفاده کنید:
avangardha@yahoo.com
لطفن به همراه اثر، عکس و مشخصات و در صورت تمایل شماره تماس خود را نیز ارسال کنید.
باسلام من علاقه مندبه داستان ونمایش نامه هستم و در این زمینه کارهم دارم ودوست دارم در این زمینه ها با شما همکاری کنم .
سلام درود بر شما خواستم بدانم که به چه نحوی میتوانم اثار خود را برای شما ارسال نمایم ……… با تشکر فراوان مرجان مخبریانی
باسلام
لطفااعلام نماییددرصورتی که بخواهم اثری رسال کنم به چه صورت باید عمل شود. مقدمات کاروارسال کاربه چه صورت بایدانجام شود؛ تا اولین کار ارسال شود.
م کیوان(ف معطوفی)
۱۴/۴/۹۳شب خوش
دوست عزیز
سلام
آثار به آدرس مذکور ارسال شود. عکس و شماره تماس هم ضمیمه شود. بعد از بررسی در صورت تایید اثر در نوبت انتشار قرار می گیرد.
مانا باشید
باپوزش-آدرس مذکور در چه محلی ست؟
آیاهمین باکسی ست که اکنون دارم ایمیل می قرستم یا…
با سپاس
م کیوان
۱۷/۴/۹۳
سلام استاد ..برای ار سال آثار می توانید از ایمیل زیر استفاده کنید:
avangardha@yahoo.com
اگر بخواهیم کلماتی(شعر) بر نگارندهگاه شما بنگاریم
چه باید کرد؟دست به دامن که شویم؟
خــــِـــر کدامیک را بچسبیم؟
سلام
انجمن پریسکه سرایان ایران برگذارمی کند:
جلسه پریسکه خوانی ،نقد ،کارگاه آموزشی با حضورهیت ریسه انجمن واساتید رشته ادبیات دانشگاه
هرهفته یکشنبه ها ازساعت ۱۶تا ۱۸
مکان: پل مدیریت ،روبه روی دانشگاه امام صادق علیه السلام ،خیابان علامه جنوبی ،کوچه ۲۶(شهیدحق طلب) ساختمان پردیس سلامت
ورود برای عموم آزاد است.
در جنگل
طوفان که میشود
هیچ درختی تنها نیست
در پشت هر درخت، درختیست
در جنگل
درختها
یا ایستاده میمیرند
یا روی شانهی هم
کاش جنگل بودی وطن
تا برای مردن دنبال شانه نگردم
کاش جنگل بودی
تا شیرها در تو حکومت کنند
چه شعر زیبایی است…
سلام برهمه گی شما دوستان عزیز شاعر تبریک جهت سایت خوبتون
اگه وقت کردید به عضویت انجمن پریسکه سرایان ایران دربیاید واشعارکوتاه خودتون رو اونجا به نمایش بذارید وبلاگ انجمن پریسکه سرایان واقعا وبلاگ متفاوتی است روزانه بیش از ۳۵۰۰ نفر در داخل وخارج ازاین وبلاگ دیدن می کنند.
ازوبلاگتون لذت بردم
باسلام ودرود
چه طوری باید عضو شد؟
درود مرسی
سلام وصدسلام خانم راز عزیزبرایتان ایمیل فرستادم البته نمی دانم بدستان رسیده یا نه؟ به هرحال خوشحال میشم با شما تماس بگیرم درمورد کتاب شما وکتاب شعر خودم به نام (پرنده ای که آشیان نداشت)
ازلطف شما سپاسگذارم.
ba drod adabeyat jahan jay beshtar sokhan darad
پریسکه شعرامروزه وظرفیت بالایی داره وهمین باعث شده که خیل مشتاقان شعر به سمت این قالب جدید کشیده بشن.
با احترام دعوتید به درختانی کلاغ خور…
به نام خدا
دانشجویان کُرد بار دیگر در تاریخ روزنامه نگاری ایران درخشیدند اما این بار بی نظیر:
با سلام: خوشبختانه با تلاش و فعالیتهای مستمر و پی گیر عده ای از دانشجویان کرد دانشگاه شهید مدنی آذربایجان اولین فصلنامه ی علمی – تخصصی پنج ادبیاته ی ( کردی ، فارسی، عربی ، ترکی و انگلیسی ) « واژؤ » با مدیر مسؤلی ” مولود خوانچه زرد ” از شهرستان بوکان و سردبیری ” هاشم ضیاء ” از شهرستان اشنویه، در سراسر دانشگاههای کشور انتشار یافت، لازم به ذکر است که این نشریه برای اولین بار در تاریخ روزنامه نگاری ایران و کردستان است که در سراسر دانشگاههای ایران در رابطه با زبان و ادبیاتهای دیگر اقوام و ملل ایرانی به شیوه تحقیقی- علمی و آکادمی به منصه ی ظهور می رسد، این فصلنامه در رابطه با موضوعات ادبیات تطبیقی، نقد ادبی و زبانشناسی می باشد که به شیوه ای علمی و پژوهشی وارد میدان ادب و فرهنگ ایرانی گشته است. این فصلنامه زیر نظر استاد مشاور و اساتید دانشگاه و دانشجویان کرد ، ترک، فارس و عرب ارشد و دکترا داوری می شود. این فصلنامه در صدد انسجام هر چه بیشتر ملی ، فرهنگی و ادبی تمام ایرانیان می باشد.امروزه که ادبیات تطبیقی در سراسر جهان به شیوه ی علمی و آکادمیک وارد عمل شده است امید است که سایر ادبیاتها و زبانهای اقلیتهای داخل کشور ما نیز از این کاروان ادب و فرهنگ و گفتگو عقب نمانند و در این زمینه فعالانه بکوشند، بدین خاطر از استادان و دانش پژوهان سراسر کشور خواستار کمک و مساعدت علمی شان برای هر چه پربارتر کردن واژؤ هستیم؛ به این امید که واژؤ مقدمه و سرآغازی برای گفتگوی فرهنگی ، ادبی ، هنری و زبانی میان تمام ایرانیان و در کل گفتگوی تمدن میان همسایگان و در کل جهانیان باشد. لازم به ذکر است که هم مدیر مسؤول و هم سردبیر نشریه ی فوق؛ آموزش وپرورشی ( دبیر عربی ) و دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات عرب می باشند. انتشار این فصلنامه واقعا برای محافل فرهنگی و ادبی ایران مایه ی خوشحالی و استقبال هموطنان عزیز ما در ایران و کردستان گردید لذا خواهشمند است که این خبر را اطلاع رسانی کنید… با تشکر
بسیار عالی . سه ر کوتو بیت
سلام
خانم سمیرا کرمی عزیز شاعر پر اوازه لر
همیشه بیادتیم و اثر برایت می فرستم
برادر همیشگی شما
عزیز کلهر
دخترانم ارنی کا و استاتیرا و فلونیا و پسرم ایستازیس
سلام می رسانند
ترجمه فرانسه به فارسی شعر “پل الوآر”—عزیز
همین جا /کسی خوابیده /که در زنده بودن خود /شک ندارد
که هر پگاهان /برای هر جنبنده ای /زیباست
آنگاه که مرد /فکر کرد بر می گردد
به جهانی که افتاب از نو طلوع می کند
اما من ، ناتوان زنده بودم /برای دیگران و برای خودم
که به سمت گور بارهایی مشترک می بردیم
زنی با صورتی صورتی مرا سرخ می پنداشت
سلام
می خواستم مطلع شوم به چه طریق میشه شعر فرستاد برای نمایش در سایت؟
یا امکان عضو شدن هست؟؟؟
آقا حل شد
درودها برشما
با عرض سلام و ابراز صمیمانه ترین احترامات
رجبی هستم مولف و نویسنده رمان با توجه به اینکه نسخه الکترونیکی رمان جدید بنده با نام سکوت فرشته ها را به مردم هدیه کردم خواهشمندم با درج این خبر در همیاری جمعی برای ارسال یک میلیون نسخه الکترونیکی از این کتاب همراه شوید. طبعا” انتظار بنده از شما دوست فرهنگیم بیش از دیگران است. با تشکر و امید به توفیق هر چه بیشتر جنابعالی لینک دانلود کتاب در وبلاگ http://www.lockedopen.blogfa.com/ درج شده است.
موفق تر باشید
سوال : اگه عکس نباشه کارو رد می کنید ؟ ما چندان راغب به دیده شدن نیستیم !!!
سلام اشعارتون فوق العاده ست برای ارسال شعر محدودیتی نداره؟؟؟
باتشکر
سلام جطورمیتونم عضو شم یا شعرهارو به ایمیل ارسال کنید
باتشکر
درود
از خوشحالی در پوستم نمی گنجم ممنونم شعرامو زدید توی سایت ممنونم ممنونم
روی اعلامیه به جای عکس مادر یک شاخه گلایول بود
با سلام و ادب
در جایزه ی ادبی آوانگاردها شرکت کردم و تائیدیه ی دریافت اثرتان ایمیل شده برام امااسمم در لیست اسامی شرکت کننده نیست.
لطفا رسیدگی بفرمایید.ممنونم.
پری ناز سعیدی -زنجان- ۰۹۱۹۱۴۱۸۴۷۶
mardomak5200@yahoo.com
با سلام و ادب
در جایزه ی ادبی آوانگاردها شرکت کردم و تائیدیه ی دریافت اثرتان ایمیل شده برام امااسمم در لیست اسامی شرکت کننده نیست.
لطفا رسیدگی بفرمایید.ممنونم.
پری ناز سعیدی -زنجان- ۰۹۱۹۱۴۱۸۴۷۶
saeidi.p2@gmail.com
سلام و عرض ادب . احتراما از جنابعالی دعوت میگردد در نشست آزاد شعر، غزل و ترانه خوانی (بزم کلمات) که با حضور جمعی از شاعران به خصوص آقای دکتر بهروز یاسمی در تاریخ ۱۶ و ۲۳ شهریور ۹۲ از ساعت ۳۰/۱۶ در فرهنگسرای ملل ( پارک قیطریه تهران -۲۲۲۱۲۳۹۲ تلفن) برگزار می باشد شرکت فرمایید . حضور شما را در این برنامه صمیمانه گرامی میداریم ./ فرهنگسرای ملل .
این رمان من استhttp://ketabnak.com/comment.php?dlid=48077
فراخوان نخستین جشنواره ملی هم نگاران
رشته های جشنواره:
۱- شعر
۲- داستان کوتاه
۳- وبلاگ نویسی
.
موضوع جشنواره:
۱- چهرهای ملی ایران ( امام خمینی ره – میرزا کوچک خان جنگلی – رئیسعلی دلواری – دکتر شریعتی و …)
۲- دفاع مقدس و مقاومت
۳- چهارده معصوم
۴- شهدای هسته ای
۵- حماسه سیاسی – حماسه اقتصادی
۶- خلیج همیشه فارس
شرکت در هر ۳ رشته جشنواره مانعی ندارد.
شرایط شرکت در رشته ی شعر:
۱- محدودیتی در قالب اشعار وجود ندارد.
۲- – محدودیتی در تعداد آثار ارسالی وجود ندارد.
۳- اشعار ارسالی در قالب کتاب به چاپ خواهد رسید. و همچنین در سایت برای استفاده ی عموم قرار خواهد گرفت.
۴- ارسال آثار در قالب word یا pdf به آدرس hamnegaran@gmail.com شامل نام نویسنده، نام اشعار ، اطلاعات تماس شاعر و آدرس
شرایط شرکت در رشته ی داستان کوتاه:
۱-محدودیتی در تعداد آثار ارسالی وجود ندارد.
۲- داستان های ارسالی در قالب کتاب به چاپ خواهد رسید. و همچنین در سایت برای استفاده ی عموم قرار خواهد گرفت
۳- ارسال آثار در قالب word یا pdf به آدرس hamnegaran@gmail.com شامل نام نویسنده، نام داستان ها ، اطلاعات تماس نویسنده و آدرس
شرایط شرکت در رشته ی وبلاگ نویسی:
۱- تعداد وبلاگ های ثبت شده برای هر شرکت کننده نامحدود است.
۲- شرکت کنندگان بایستی لینک وب سایت هم نگاران را در پیوند های وبلاگ قرار دهند.
۳- شرکت کنندگان بایستی بنر مربوط به جشنواره را در بالای وبلاگ قرار دهند.
۴- تمامی وبلاگ های مرتبط با موضوع جشنواره می توانند شرکت کنند .
۵- ارسال آدرس وبلاگ را به همراه مشخصات کامل خود شامل نام و نام خانوادگی و اطلاعات تماس به ایمیل hamnegaran@gmail.com
داوران جشنواره:
اساتید مطرح کشوری داوران جشنواره هستند که در خبرهای بعدی جشنواره از طریق خبرگزاری ها و سایت هم نگاران اعلام خواهد شد.
جوایز جشنواره:
به نفرات برگزیده هر رشته نیم سکه بهار آزادی ، تندیس جشنواره ، لوح تقدیر و کتاب جشنواره اعطا خواهد شد.در ضمن بر اساس قرعه ۳ پلاک طلا به ۳نفر تقدیم خواهد شد.
زمان بندی جشنواره:
اخرین مهلت ارسال آثار: ۱۵ دی ماه ۱۳۹۲
معرفی برگزیدگان: بهمن ماه ۱۳۹۲
رونمایی از کتاب شعر و داستان جشنواره: اعلام خواهد شد
قرار دادن آثار ارسالی در سایت هم نگاران: بهمن ماه ۱۳۹۲
راه های ارتباط با دبیرخانه :
ایمیل:
Hamnegaran@gmail.com
سامانه پیام کوتاه:
۲۳ ۲۳ ۲۳ ۵۷۱۶ ۳۰۰۰
وب سایت جشنواره:
http://www.hamnegaran.ir
چندشعر کوتاه
————-
چه سخت است
دیداردرخانه شیشه ای دل
وقتی که ایمان ترک بر می دارد
—————————–
صورت یک دروغگو… چه صورتی است؟
که درمیان خطوط درهم وکشیده اش جای حقیقت خالیست…
————————-
دیگر نمی توانم درآینه تظاهر کنم
چشمان سرخ از گریه ام دستم را رو می کند
——————————-
چند شعر کوتاه
——————-
پوست تنم ازعشق ترک برمی دارد
وخورشیدغرورتوهمچنان سخت برکویردلم می تابد
———————-
اشکهایم با صدای بلند خنده هایم جاری می شود
تااین یقین دردآورراآینه باور کند
که من غمی در دل ندارم…غمی دردل ندارم
—————-
ازنشخواردروغهایت لذت می بری
مثل حیوان جونده ی ازعلف …
————————
پرواز خیال باطلی نیست
وقتی به امید شکستن قفس
می توان فرداها راسپری کرد…
—————-
دربارهٔ وبلاگ
خیام، نابغهٔ پرسشگر شرق
ganjoor.net/khayyam
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
mehre1.blogfa.com
این وبلاگ شخصی، غیر سیاسی و غیر مذهبی است!
دربارهٔ خِرَد و اخلاق جهانشُمول است.
mehrays.blogspot.com
اخلاق را معارفی و کاریست همگانی
اخلاق ز عقلانی و لازمی ز برای عقلانی
اخلاق فراتر ز آیینی و همه را وایستاری
اخلاق را جهانی و رایی ز برای زندگانی
————————————
مراحل موفقیت یک خلاقیت یا نوآوری:
۱- نخست مردم مسخرهمیکنند.
۲- بعد انتقادمیکنند.
۳- در نهایت میپذیرند!
=====================
۱- هوا ۲- آب، ۳- خوراک ۴- پوشاک ۵- سرپناه ۶- عشق ۷- دانش ۸- عدالت ۹- معنویت ۱۰- آزادی… =»
۱۰ لزوم RMU / RaMU
Reason and Morality Universal:
خرد/عقل و اخلاق جهانشمول
=======================
© استفاده از مطالب با ذکر نشانی و نام وبلاگنویس مجازست.
=======================
طرح مطالب و نظرات دیگران در اینجا، الزاماً مورد تایید وبلاگنویس نیست.
+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
مردم در ارتباط با رژیمها/حکومتهای ایدئولوژیک از سکولار تا مذهبی:
۱- آنهایی که استثمارگرند که در حال خام و خوابگرد کردن مردمند.
۲- آنهایی استثمار میشوند که خامان خوابگرد شدهاند.
۳- آنهایی انگل منش هستند که از یک یا دو گروه ۱و ۲ تغذیه میکنند.
۴- آزادگان خیامی منشند و در هیچ گروه از سه مورد فوق نیستند.
…
خیامی منش انسان آزاده غیر ایدئولوژیک است.
انسان آزاده، عقایدش را حق مطلق نمیداند
ساعت وبلاگ به وقت ایرلند است
سلام
شما می توانید برای ترجمه هر نوع متن و کتابی با موسسه ایران تایپیست همکاری کنید .
با مترجمهای متخصص
ترجمه کاملا تخصصی
قیمتی مناسب
تحویل فوری
هر زمان که شما بخواهید
هنگام ثبت نام برای استفاده از تخفیف از کد معرف ۴۳۰۷ استفاده نمایید
http://www.irantypist.com
با سلام، أواخر إبان ( ٢٨ ) شعری تحت عنوان أن سو تر ….. و با مشخصات برایتان، شعر زنان پشرو إرسال داشتم ، أیا دریافت داشته اید در چه مرحله ای است؟ با تشکر
ایام
——-
چه روزهای گیجی
تکرارایام درکندی
چرخش عقربه های ساعت محوشده
سایه خسته وغمگینم
آرام وغریب
درانتظار روشنی است …
باسلام ودرود بسیار
جدای اینکه اززحمات شبانه روزی شماعزیزان سپاسگزاربوده,خداقوت گفته
نهایت سپاس خودرابابت انتشاردوشعرازاین بنده حقیر
درسایت وزین “آوانگاردها”اعلام داشته؛وازخداوندیکتا
برای شما خوبان آرزوی بهروزی و پیروزی مسئلت دارم
بانهایت احترام
ارادتمندمهرتان مهیارسنائی
ما هم از همکاری و لطف شما بسیار خرسند و سپاسگزاریم.
به امید روزهای خوب برای شما دوست عزیز
با سلام . من یک شاعر سمبولیستی هستم . چگونه میتوانم برخی از اشعار خود را روی سایت قرار دهم ؟ با تشکر
با سلام و احترام. شعرو عکس خود را برای سایت بفرستید تا در نوبت بررسی و انتشار قرار بگبرد
درباره وبلاگ
اِی مسیحایی که هماره بر داغی
پَروایی ز مردم کم و بسیارند فَحاشی
اِی مسیحایی که پیامت بر پاکی
پَندایی ز مردم کم و بسیارند خَراشی
—————————
خیام، نابغهٔ پرسشگر شرق
ganjoor.net/khayyam
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
این وبلاگ شخصی، غیر سیاسی و غیر مذهبی است!
دربارهٔ خِرَد و اخلاق جهانشُمول است.
mehrays.blogspot.com
اخلاق را معارفی و کاریست همگانی
اخلاق ز عقلانی و لازمی ز برای عقلانی
اخلاق فراتر ز آیینی و همه را وایستاری
اخلاق را جهانی و رایی ز برای زندگانی
© استفاده از مطالب با ذکر نشانی و نام وبلاگنویس مجازست.
==================
طرح مطالب و نظرات دیگران در اینجا، الزاماً مورد تایید وبلاگنویس نیست.
…
خیامی منش انسان آزاده غیر ایدئولوژیک است.
انسان آزاده، عقایدش را حق مطلق نمیداند
===================
جناب پیامبر اسلام:
هر کس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نکند، دروغ نگوید و خلف وعده ننماید، جوانمردیش کامل، عدالتش آشکار، برادرى با او واجب و غیبتش حرام است
===================
ساعت وبلاگ به وقت ایرلند است
کلبه ی چوبی نمی فهمد
دنیای من خالی تر از دنیای پوشالی ست
تقویم ِ من لبریز ِ از تقدیر ِ اِشغالی ست
حس ِ پرستوبودن و کنج قفس ماندن
حس ِ من و پرواز و درد ِ بی پر و بالیست
حتما خدا هم خوب می فهمد که این عالم
با این همه ریز و درشتش باز هم خالی ست
این آسمان را کلبه ی چوبی نمی فهمد
باران و برف و سیل وقتی از بداقبالی ست
من فکر میکردم که با یک مشت وزن و حرف
شاعر شدن آسان تر از ترفند ِ نقالی ست
مرداب هرگز رود و دریا را نمی فهمد
مرداب در خلوت همیشه غرق ِ خوشحالی ست
اما همیشه چشمه ها چون روح ِ سرگردان
در پیچ و خم های زمان ، تصویرشان عالی ست
اکرم بهرامچی
این جمعه هم آزرده و تعطیل می چرخید
دنبال ِ صور ِ دور ِ اسرافیل می چرخید
قلب خیابانهای سرد شهر خالی بود
در آدمک هایش مِه و قندیل می چرخید
آنقدر غم بارید تا سطح زمین پر شد
حالا نگاه مبهم ِ یک ایل می چرخید
دنیا زمین را باز هم محکم تکان میداد
گهواره ای در خواب های نیل می چرخید
آخر ترک خورد انجماد ِ کهنه ی دنیا
انگار در متن زمان قربیل می چرخید
در آسمان ِ این کویر ِ تشنه ی بی ابر
یک قطره باران مثل اسماعیل می چرخید
دنیا دگرگون شد و رعدی دهر را پیچید
دیدند آیاتی که با ترتیل می چرخید
دیدند در این جمعه های خسته ی بی مرز
آمین ِ یارب یارب ِ تعجیل می چرخید
اکرم بهرامچی
سلام
لطف کنید نام برندگان جایزه شعر را اعلام کنید.در ضمن اگر این دوست ان سایت نیز دارند معرفی نمایید
سلام
چقدر زمان میبره تا اشعار ارسالی در صفحه سایت قرار بگیرند ؟
با سلام.اگر ماهیت سایت شما ادبیات پیشروی ایران است ایا شعری که من ارسال کردم پیشرو نیست . برای شما و سایتتان متاسفم و این اشتباه من بود که شما راجدی تلقی کردم.
سلام. جریان چی بوده ؟ آقای بنازاده شاید شعر شما یه مشکلی داشته یا قابل چاپ نبوده به خاطر این نباید ماهیت سایت رو زیر سوال ببری
ماهیت سایت پیش از این زیر سوال حیرون شده ؟!!!
ظاهرن دوستان “اثار “( با عرض شرمندگی از اثر خطاب کردن بعضی متن های این سایت ) ساده تر ، بی دغدغه تر ، روان تر ، ( هرچه خودمونی تر و به دکلماسیون طبیعی زبان کوچه نزدیک تر باشه – که این خود بحثی ست -) رو ترجیح میدن !
(ما را …از بس گفتند زبان شعر امروز می باید به زبان امروز مردم نزدیک باشد ، لابد حافظه های تاریخی شان کارایی خود را برنتافته و پاشیده از هم ! که دوره ی بازگشت را برده اند از یاد )
ملالی نیست … باشد تا عروج کنند
درود. لطفن شعرم رو که براتون ایمیل کردم نمایش بدید تا مورد نقد قرار بگیره. خیلی ممنون
با درود دو شعر از اینجانب برایتان ارسال می گردد …
اصلن برو پابند شبهای دهاتی شو
با روسریهای بلند شهر قاطی شو
چون درد نامشروع بودن در تن بودن
مثل جنون شعر یک احساس ذاتی شو
بگذار من حداقل پیراهنت باشم
شطرنجی دیوانهواری بر تن دردت
تو قصهی شلوار یک فصل غمانگیزی
پاییز یک شب خستهتر از پا درآوردت
آنوقت پرتت کرد اینجایی که من هستم
جایی که میخواهم بگویم بیتو من هیچم
جایی که تو تاکی و من نیلوفری معصوم
تو طعم مشروبی ومن دور تو میپیچم
من مست میافتم به روی بیکسیهایت
تو حکم حد کوچه را در جام میریزی
بیتالمقدس میشوم تو صهیونیستی که
دنیای بیرحم خودت را پام میریزی
بگذار یک گوشه تفنگت را و وحشیتر
حتی به این دیوار سنگی هم تجاوز کن
دستی بکش بر شانهی میدان آزادی
دنیای من را مملو از حس تناقض کن
دریاتر از آنی که در یک نیمه ی لیوان…
خالیتر از آنم که نیم دیگرت باشم
اصلن برو پابند شبهای دهاتی شو
بگذار من تنها پلی پشت سرت باشم …
فتحت شدم سنگر به سنگر تا در جنگجویی آخرش باشی
کشور گشایی کار سختی نیست وقتی که تو اسکندرش باشی
بر روی انگشت تو می چرخد دنیا…اگر کفر است باکی نیست
حتا خدا هم تحت امر توست آنجا که تو پیغمبرش باشی
دنیای عاشق ها همینطور است معشوق خود را می بردتا اوج
جان می دهد در پای او بی شک آنکس که تو در باورش باشی
این زندگانی چیز زیباییست مثل تئاتری دلپذیر آنگاه
که چون تویی نقش اول ان و عاشق ترین بازیگرش باشی
خوشبخت خوشبختم چرا که نه؟؟؟ وقتی تو را در قلب خود دارم
مرداب هم دریای بی مرزی است آنجا که تو نیلوفرش باشی
من با زمانه آشتی کردم به برکت همراهیت بانو
فتحت شدم سنگر به سنگر تا در مهربانی آخرش باشی
مه لقای ایران
ای آنکه خالق تو بر خویش مرحبا کرد
آن پیشگو چه کس بود نام تو مه لقا کرد
روز نخست آنـی از جلوه پـری گفت
تو آن زمان نبودی وصف تو از کجـا کرد
تو چشمه دان چشمت جاریست بر زمرد
وان پیکرت ، بلـوری کز شاخ گل نما کرد
زلف تو چون کمندی دلها از آن ببندی
مـوّاج چون حـریـری کان باد در هوا کرد
در وصف خوبرویی از هر دهان حدیثی
چون نقطه ای دهانت خوش ختم ماجرا کرد
آنکس بدید رویت کی تافت رو ز سویت
یکروی گشته چون دف ، غافل خود از قفا کرد
شبهای میهن ای مه هرچند تیره تر شد
تقـدیر کن ز تقـدیر کز شب تـرا رهـا کرد
زان آفتی که این باغ خشکید از سمومش
این هم ستم که گل را از بوستان جدا کرد
از این خزان خویان وز جورشان میاندیش
از اقتضای طبعست ، با گل خزان جفا کرد
این نغمه (فغان) است شوری زدش به آواز
هر کس که نیک دیدی باید که حق ادا کرد
سلام
[گل]
با مطالب جدید در خدمت دوستان
بُزُرگَپ (۵۱) در ایران، یک فقیر چگونه میتواند ثروتمند و مرفه شود؟
mehre2.blogfa.com
سلام . میخواستم ببینم شعرهایی که در سایت چاپ میشن بعدا در کتابی چاپ میشوند یا خیر . این کار به شناخته شدن شاعران جوان کمک میکند با تشکر
با سلام واحترام خاص-
صفحه اول سایت شما، دربخش معرفی اشعار، (داخل بلوکها)بسیارگیج کننده وسرگردان است! توصیه میکنم درزیر عکس، ابتدااسم صاحب اثر، یک وقفه-وباحروف مناسب… سپس بصورت منظمی، نام اثر، وسپس ۴خط کار وی، بصورت منظم و قابل رهگیرکار وچوب خط… ارایه شود. درواقع، عکس ونام ونام کار وچند خط اول، طراحی وچینشی ارشدوهدایت کننده پیدا نمایندو چشم وذهن ازسرگردانی خارج شوند. این عامل برای سرعت تصمیم… بسیارموثر است(درواقع درطراحی صفحه ورودی سایت نیزپیشرو واوانگارد باشید.) ضمنا آرم بسیارگنگ وگیج کننده ای دارید! من سالهای طولانی فعالیتهای طراحی تخصصی در رشته….دارم( ).مایل باشید، ارتباطی تر آرم رابهرنظر می توانم صمیمانه( )کمک کنم بسیارارشدوقدرتمندگردد!ایمیل من را دارید. روز خوش-م کیوان- ۱۳/۵/۹۳
با سلام واحترام-
برای زن شجاع وشهیر ادبیات ایران در سالهای۲۰تا ۵۰ که در وضعیت مخاطره امیزجسمی قراردارد( بانو سیمین بهبهانی) ارزوی سلامتی وفراخوان دهی تا ادای دینی شده باد- شبی بسیار زیبابرای همیاری کنندگان- دوباره می سازمت….-
با احترام- بیمارستان بستری این زن برجسته وتاریخی ایران، برای هر گونه ادای دین:
بیماستان پارس- بلوار کشاورز- بخش ای سی یو
سلام شاعر. با احترام دعوتید به صرف یه غزل
با احترام- فوت تندیس گرانقدر ادبیات سده اخیر، خانم سیمین بهبهانی را عمیقا به اهالی ادیب این سایت تسلیت می گویم. در انتظار زنان قدرتمند جایگزینی دراین حوزه می نشینیم- م کیوان
سلام خسته نباشید خواستم یه نمونه شعر تقدیم کنم اامیدوارم به دل دوستان بنشینه………
کرمی که میخزید زیر باران
چتری طلبید ز دست یاران
بادست اشارتش نمودند
این است سزای برگ خواران
—
باسلام واحترامی صمیم
زادروز آخرین شعله نیمایی ایران، فروغ فرخزاد رابه خوانندگان محترم تبریک می گویم. م کیوان
—
باسلام-۹۳/۱۰/۱۳ سالروز درگذشت نیمایوشسج، به چالش گیرنده بنیاد، ساختارها، ومفاهیم شعرراکد کهن راتسلیت می گویم. م کیوان
یوشیج صحیح است! پوزش..
سلام وبلاگ دسیسه های بشارت به روز شد دعوتید به شعر!
لطفا از شهروز مرکباتی لنگرودی شعر بذارید
سهراب سپهری قلندر پاپتی شعر ایران
به جرات باید نوشت تا کنون کسی از اصحاب قلم ، ادبیات ،و فکر سهراب سپهری را خوب نشناخته اند ، همه غرق در واژه های چند بُعدی سپهری هستند ،یا غرق در خیال های بس بسیار عمیق او ،یا به دنبال آنچه که گفته است ویا نوشته است .اماکمتر کسی است ذات انسانی سهراب را بشناسد ، برخی ها او را متعلق به شرق می دانند و عرفان خاص آن ،برخی ها در ناتورالیسم شعر سهراب سپهری ساده انگارانه و سطحی به تاویل و تفسیر پرداخته اند ویا آمده اند از سهراب فقط تفاوتها را آموخته اند.سهراب سپهری شاعر زمان ما نیست ، آرمانگرایی شعر سهراب به مردمانی ارتباط دارد که حتی حشره ای در امنیت کامل آسمان زندگیشان در نوردد و خود به پایان برسد. ،زمان در شعر سهراب فقط بر رفتن و جاری شدن دلالت دارد و اشتباه استراتژیکی آدم ابوالبشر را درلحظه ی هبوط به این سیاره را شاید پشتوانه ای بر نماندن در این خاک، علت گریزمی داند . .با این نگاه سوالی طرح می شود ،کسی مثل سهراب سپهری که آنسو اندیش است پس چرا در ورطه زمینی ها اینگونه به توصیف می نشیند و می سراید ؟ من فکر می کنم سهراب آنچه که در این جهان دیده است سایه های واقعیتی بوده در جهان سومی دیگرکه ما هنوز به کنه ذات آن نرسیده ایم و از بیان واقعییات آن عاجزیم.سهراب اگرباید برود به سمتی که درختان حماسی پیداست ، پس چرا تا کنون کسی به درک قطعیت این مکان مد نظر شاعر نرسیده است ، مکانی که شاعر دم از آن می زند حماسه درختان اتفاق افتاده است ، درختانی که در وسعتی بی واژه همواره تسبیح گویانند ،سهراب این قلندر پاپتی بدنبال کفش هایش می کردد ، کفش هایم کو؟/چه کسی بود صدا زد سهراب؟قلندر شعر ایران منبع صدا را هم نمی شناسد اما به این راز مگو آگاه است که بانگ رحیل را روزی بی شکل وشمایل می زنند وباید رفت. سهراب سپهری در آرمانشهر خود سرگردان نیست!چرا که سهراب چشم سومی دارد که دیگر شاعران ایران ندارند و آن چیزی جز نگاه ازلی به اشیاء و تمرکز ابدی بر خلفت نیست .سهراب سپهری اتوپیاگراست اما آرمانشهر او روزی به وجود خواهد آمد که ما برای پدید آوردن آن آرمانشهر لباس واقعیت بر اندام خیال سهراب بپوشیم که این امر با توجه به آشوب های کنونی در جهان معاصر منتفی است وباید دوباره به عنصر خیال برگشت .ذات انسانی سهراب تاثیر پذیر از تفکر شخصیت هنری و سیاسی کسی نبوده است و او توانسته بعنوان نماینده فکر خود در عرصه شعر مدرن ایران بار دیگر مرزهای فکر وبالندگی را به روی ادبیات ایران بگشاید ، سهراب سپهری نشان داد که ادبیات ایران ظرقیت های مختص به خود را همواره حفظ کرده است و اگر بخواهد دریچه ای تازه از دیدگاهی نو ویا منحصر بفرد باز گشایی کند ،تمام قابلیت ها را از لحاظ زبانی ،فضای ادبی ،وساختاری را داراست .سهراب سپهری به گفته شاملو اگر بچه بودای برژواست و نحله فکری اش را بودیسم می داند ،اما سپهری بر خلاف شاملو می سراید :من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ /جا نمازم چشمه /مُهرم نور / من وضو با تپش پنجره ها می گیرم /…درست اینجا نگاه الهی سهراب با عناصرناتورالیستی (طبیعت گرایی ) گره خورده است اما به هیچ وجه نمی توان سهراب را بودایی دانست ،چرا که سهراب را مولانای ثانی هم می دانند.نگاه انسانی سهراب شامل حال طبیعت هم می شود ، یعنی هر انچه به انسان نسبت می دهد از گیاه ، رودخانه ، آئینه ، درخت ، دریغ نمی کند،همه را دریک سطر در یک هدف برای خلق زیبایی هایی متفاوت می انگارد .انگاره های سپهری در شعر معاصر ایران و جهان بی همتاست،زیرا جغرافیا در شعر سهراب یکدست است از خاک سیلیک تا شهر بخارا یا کاشان ، او برای همیشه در همه ازمنه های تاریخ در همه امکان پراکنده شده است وتکه های این آئینه جهان بین و این جام را می توان از کویر تا دریا یافت.سهراب یک ضرورت تاریخی است ، چرا که طبیعت نیاز داشت دیگرگونه سروده شود ،عشق در شعر سهراب به سیلان گرفتار شده است ودرست نمی شود نقطه ای متمرکز را نشانه رفت جز اینکه اقرار کنی که سهراب سپهری همه خود عشق است .راهی که او طی کرد را نمی شود در هزار سال شاعری طی کرد در عجبم که او چگونه توانست به این مرتبه از آگاهی برسد که ما ازدرک آن ناتوانیم.فرض کنیم مولانا زنده است دیگر به سراغ شمس نمی رفت وسراغ از سپهری می گرفت قابل درک است ؟سپهری کمتر از شمس تبریزی نیست اوبا زیرکی تمام توانسته است با زبان مدرن تفکر شایسته ی خود را بر متقدمین استیلا ببخشد وبرای متاخرین نیز تکان دهنده باشد .سپهری فیلسوف نیست اما شاعرانه فلسفیده است در شعر معاصر ایران ، حکمت متعالیه نخوانده است و غرق در نگاه نیچه نیست اما تجربه تاریخی او از شعر و هنر ایران از اوقله دیگری ساخته است ، هرچند سپهری با واژگان دم دستی شعر می سراید اما عمق آنها از لحاظ معنایی و محتوایی بسیار عمیق وپرمغز است و اگر کسی دیگر بیاید به سادگی تحت تاثیر سهراب سپهری قرار بگیرد بی درنگ در حوزه سانتی مانتالیسم ادبی به ابتذال کشیده می شود ودر گرداب کلیشه چرخ می شود.سهراب سپهری با وجود غول های ادبی هم عصر خود مثل : نیما ، شاملو ، فروغ ، اخوان ثالث،و…دیگر گونه درخشید. قلندر پاپتی شعر معاصر ایران قبل ازاینکه کفش هایش را پیدا کند به انتهای انسان رسید و مرگ را پایان کبوتر نمی دانست .سهراب غرق در رقص پروانه ها بود ، غرق در کاشان و گلستانه و حاشایی از روسپیان بخارا نداشت ، سهراب اگر انسان را فراز معناها نمی انگاشت این همه بزرگ نبود.معناگرایی دراندیشه سهراب نامحدود است و سهراب برای نخستین بار توانسته است این عنصر را بر همه عناصر شعری رجحان ببخشد بی آنکه توازن بین عناصر به هم بخورد ،اورا همواره من جادوگر شعر ایران می دانم ،چراکه با کلماتی که حتی کم سواد ترین افراد جامعه با آن سر وکار دارند مفاهیمی را مطرح می کند که فیلسوفان را به فکر وادار میکند وشاعران را به بازنگری در واژها ،که شاید در معنا، گونه ای برخورد های سهل الممتنع رخ داده است . سهراب سپهری هرچند آرمانگراست ولی به دنبال آرمانشهریست که برای اولین بار تمام اجزاءکائنات در آن نقش آفرینی می کنند که همه چیر در حوزه شاعرانگی محض اتفاق می افتد ، یعنی می شود رد پای سهراب را در همه جای آن مشاهده کرد ،سهراب ویترینی از خوبی هاست ، از طبیعت جامع و تامی که در هرجای عالم هستی می توان سراغ از آن را گرفت و منتقدین شعر معاصر ما مدت بیش از سی سال است به اشتباه سهراب را ناجوانمردانه متهم می کنند که تعلق خاطر زیادی به عرفان شرق دارد .این اشتباه بزرگی است ، مگر نیلوفر فقط در شرق می روید ، مگر سنجاقک بر برکه های هند پرواز میکند ، مگر راز گل سرخ در کاشان است ،ویا نسب او به بخارا می رسد یا خاک تپه های سیلیک ؟اصلا این طور نیست ،سهراب نگاهی جهان وطنی دارد و تمامی منتقدان ادبی امروز ایران در مورد سهراب ، به ناروا او را متهم به تعلق خاطر به عرفان شرق کرده اند ، نگاه سپهری به همه جهان ماست همانطوریکه به هند سفر کرده است به غرب هم رفته است ، شاید سفر هند بر زندگی سهراب تاثیر بیشتری داشته اما اینگونه نیست که سهراب سپهری در خاک پاک ایران ریشه داشته باشد وهندویی بودایی فکر کند ، در صورتیکه جذیه های شعر سپهری جهان وطنی است .
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد .
زندگی /مهربانی /سیب /ایمان /شقایق/..همگی برای جهان ما مفاهیمی ثابت دارند ودیگر نمی توان سپهری را یک متشرق دانست
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
سهرای زمین و جهان را در هستی مطلق به اندازه یک ناحیه می بیند یک حومه کوچک از کائنات /اما زاغچه را چنان بزرگ می پندارد که عالمی در پنهان شده است و یا باغچه را ، سهراب را ماهنوز به درستی درک نکرده ایم .شاعران و یا متشاعران سانتی مانتالیسم از بس که سهراب ساده نویسی کرده است برای شروع به سراغ این حجم عظیم ناشناخته از رویا ،فکر ، فلسفه ،واندیشه های ناب بشری می روند ، اما وقتی می خواهند بنویسند به فلج فکری در حوزه شعر سهراب دچار می شوند .سهراب قاعدتا اندیشه ای ازلی دارد که گستره ی آن از طبیعت فرش شده است تا جستجو برای رموز خلقت ، فکر می کنم همواره سهراب سپهری برای رمز یابی و رمز گشایی از جهان ما خون عرق کرده است .انطباق زندگی سپهری بر شعرش از او شاعری ساخته که می شود گفت در عمر نسبتا کوتاهش همه چیز ها را سرود ورفت تا مارا با خودمان مدتها تنها بگذارد تا بهتر ببینم وبهتر بگوییم .چشم هارا باید شست /جوردیگری باید دید .
خدا میداند فقط زندگی می کنیم
ماهی تنت لیز دستانم می شود
زیر این سقف نداشته خانه ام !
ملحفه ها بوی بهار نارنج شیرازت می دهند
خدا میداند فقط زندگی می کنیم
طول خیابان را
جایی پیش می آید
دستت را ول که می کنم
محکومم عشق را نفهمیدم
گناه را در آغوش کشیده ام
همین سیبی می شوم کرمو
هیچ دهانی گازش نمی گیرد ..
دورم می دهی حالا
روی خواب همین تخت
تا من خودم را عوض نمی کنم .
حمید رضا اکبری شروه
نازنین دلدار!
با تقدیم سلام و درود و عشق و احترام
فرارسیدن سال جدید۱۳۹۴ و بهار طبیعت را
به درگاه حضرت عالی و هم قطاران نازنین
تبریک و تهنیت می گویم..
در پناه ایزد یکتا هماره ایام بهروز و
پیروز باشید.
ارادتمندم!
داستان کوتاه کوتاه
تمرین
یه سوال دارم
بپرس پینوکیو
من که آدم نیستم،پس چرا خر شدم!؟
فرشته مهربان لبخند زد:برای اینکه بزودی
قراره آدم بشی
سلام به همه . خواهش میکنمنظرت ن رو درباره این قطعه که در زیر آمده بیان کنیبد . از نظراتتون خوشحال میشم .
به نبرد خواهیم برخواست ؛
آزاد و رهاو به دور از هر تعصبی
تنها برای صلح ؛ تنها برای آزادی
و در این بین افتخار میکنیم
برای کسانی که برای آن گوهر بشرت
پیروزمندانه جنگبدند
و اکنون در بین ما نیستند .
به شادمانی و غریو برخاسیته از پیروزی
که میجنباند خون شفاف را در رگانی منجمد
آزادی بدین شادی میماند
و یا حتی ژرف تر از آن
امیر بنازاده عزیز
با احترام و بنا به درخواست حضرت عالی اطاعت امر می شود:
شاعر یا نویسنده در درجه نخست باید “صحیح نگاری” را بلد باشد.
دوم : پای آزادی و صلح که در میان باشد،مهیار سنائی نخستین گام را بر خواهد داشت..که داشت!
سوم : تلاش کنید که شعر از “حالت روایی” خارج بشود.
این دو اصل(عدم صحیح نگاری واژه ها-حالت روایی به خود گرفتن شعر) شاید از نگاه دیگران(مخاطبان اثر:غیر از کارشناسان شعر و نثر و داستان)حائز اهمیت نباشد،اما از نظر سرایش و قواعد ادبی حائز اهمیت است.
سپاس برای خلق و اشتراک..سپاس!
مهیار سنائی جان مرسی از نظرت. درسته . هنگام تایپ کردن شعر به املای واژه ها دقت نکردم . باز هم ممنون از نظرت ، شادمانم کردی . مرسی ….
این هم یه نمونه دیگه از اشعارمه :
همزمان با پایان یافتن شادی کودکان
این فرصت را یافتم تا به هرکجایی که میخواهم
آزاد و سبک بال بگشایم.
نالان و غمگین و فسرده از سرما
بال های خونین خود را در هوا تاب میدادم
تا لکه های خونینم آرام بشویانند
تن لطیف و زیبای فرانسه را.
باز اوج گرفتم و باز فرود آمدم
بر ایفل تو اوج گرفتم
و در رود تپنده ات پایان یافتم.
آن لحظه سفرم پایان یافته بود.
سفرم پایان یافته بود
چون به هر کجای تو رفته بودم
لیک میدیدم که لکه های افتخار
چگونه خاک پاکت را آلوده میکنند
کاش از تبار تو بودم ای فرانسه.
کاش هر زمان که بال میگشودم
تا شگفتی محضت را دربرکشم
و با نیروی خیالم بر تو جولان دهم
در پایان به اجبار تو را ترک نمیکردم.
دریغا از این همه پرنده چون من
حفره ای به فراخی جای یک تکه سنگ بزرگ
قلبم را خونین و مجروح ساخته بود
اما ای پاریس مگر میشود بر آسمان تو چرخید
و سالم بازگشت.
اگر مجال میافتم که تمام تو را در آغوش خود فروبرم
رایحه ات را آسمانت را خورشید سرخ تو را
غروب محوآلود تو را ای مادر تمام تخیلات بشری
کاش مرا هم در تو جولانی بود.
شادی یاس آلود پوچی
شاعری تخیلات افسون جادو
همه در برابرت هیچند
اگر روزی بتوانم تمام خود را فدایت کنم
پس تمام وجودم چه ارزش خواهند داشت
برای همیشه ماندن و بودن در تو.
چه ارزشی داشت شاعری ام اگر روزی
فقط روزی میتوانستم به سویت آیم
در جو مه آلودت پای گذارم
و پاریس را با همه هیبتش درنوردم.
اکنون ایستاده ام در برابرت و زانو زده ام
تا اگر مرا نیست نفوذی در تو
مرا در راه خود در راه افتخار
قربانی کنی. ای پدر مقدس ژوپیتر!
سر فرود آورده ام تا این نوابغ کوچکت
با خشت و سنگ متلاشی ام کنند
فکر و تخیل و اندیشه ات
اندیشه ناتوان و عاجزم را مختل کنند.
حاضرم برای یکدقیقه تنها یک دقیقه
بال گشودن بر اسکله گاههایت
هرچه دارم و ندارم را فدا کنم.
کاش مانند آبی به رگ هایت فرو میشدم.
چرا کسی نظر نمیزاره ؟
نظر بدین خواهشا . مرسی
با سلام . این اشعار خوبه اما در چه سبکی قرار میگیرند ؟
سمبولیست یا پست مدرنیست ؟
چنین اشعاری در ادبیات ایران شاید بی مانند باشد .
آقای بنازاده لطفا کمی از سبک نوشتاری اتان توضیحاتی در سایت قرار دهید . بلا تشکر . .مسلما هر این اشعار برای هر خواننده ایرانی غریب و زیباست .
مثنوی از مهدی احمدی
.
.
ای که تو در عصر حجر مانده ای
شعر مرا با چه زبان خوانده ای
شعر من از عمق دلم پا گرفت
در دل هر بیت غمی جا گرفت
کرده همی یاد مرا او نشان
هرشب من تا به سحر خون فشان
من که خیالت نرود از سرم
یاد تو با بال و پرش در برم
حال بیا فاصله را کم کنیم
خانه و دل خالی از این غم کنیم
حیف ازاین قهوه ی شب مانده ام
فال تو را باز ز خود رانده ام
حال مرا فال تو می داد سک
دامنه ی قلب مرا داد شک
سخت گرفتار شدم در قفس
میله و زنجیر و دلم هم نفس
مهر تو در عاطفه ام پر کشید
دایره ی درد مرا سر کشید
عمق همین دایره را دیده ای
شاخه ای از درد مرا چیده ای
باز ببین یاد تو آمد وسط
خاطره در خاطره ها،خط به خط
درد تو هی حنجره را سیخ زد
یاد تو را باز به من میخ زد
گشتی هکر ! رمز دلم را زدی
خسته شدی زود ! چرا جا زدی
زحمت بسیار ولی بی ثمر
عمر خدا داده چه دادی هدر
مهدی احمدی
۱۳۹۴/۰۱/۰۳
ساعت
۰۵:۲۵
خانه ات آباد چرا پر زدی
رفتی و بر بام دگر سر زدی
دورشدی ازمن و بد خسته ای؟
دربدری، نادمی، سرگشته ای؟
باز بیا سوی دلم ، خانه ات
تا که ببوسم لب وهم شانه ات
شانه به شانه بشوی همره ام
تا که دراین راه(بمی) جان دهم
زود بیا زود بیا ای گلم
ای به گلستان منی بلبلم
گرچه هراسان همین دوری ام
دوری تو مرکز دل شوری ام
کفتر من بودی و دل لانه ات
رفتی و من ، دشمن بیگانه ات
حال که آشوب برم کرده ای
خاک جدایی به سرم کرده ای
من که دو چشمان خودم بسته ام
خسته از امواج زمان گشته ام
کاش بیایی به کنارم طلا
من که به دل شوری شدم مبتلا
باز بیا ، باز بیا ، جان من
شاخه گلم خشک،شوگلدان من
زود به پرواز رسیدی بیا
یا نرسیدی با وی آی پی بیا
حیف نباشد ! من با اصل را
ناز نکردی ! تو بکردی رها
ای که تو تاتاری زدی ریشه را
بخت یاری ام پر ز اندیشه ها
پشت همین کوه و کمر خانه ام
درس هوابرد ولی خوانده ام
ای که تو آلاله ای من لاله رو
می شنوی ناله ی من پس’بدو’
با انقلابی که تو کردی به پا
نهضت مشروطه شدش بی نما
منتظرم منتظرت بی امان
وقت نداری، جز همین یک دمان
۱۳۹۴/۰۱/۱۶
مهدی احمدی
س. . . ۱۶:۴۵
ازمجموعه ی
یک سپید،یک غزل
به نام خدا وباسلام خدمت همه ی شما عزیزان.قبلا پیامی فرستاده بودم وجوابی نیامد.خواهشمندم بفرماییدبرای فهم درونمایه های شعری علی احمدسعیدیا همان آدونیس به چه منابعی یا نوشتارهایی ودر کجاها دسترسی داشته باشم؟ آیا شما خوبان می توانید دراین باره کمک یا راهنمایی ام کنیدومتون موردنطربرای فهم اشعارآدونیس را به ایمیلم بفرستید؟خدایارتان.
سلام میخوام بدونم شعر بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود مولانا ک همچنین توسط شجریان و… خوانده شده
تفسیرش چیه،نمیدونم چطور پیدا کنم،بیشتر بیت اول مد نظرم،یعنی بیت اول واسم کفایت میکنه…مناسبتی داره ابن عایا؟؟
نیاز دارم واجبه ممنون میشم اگر اطلاع بدید بهم
هه ردی شه فیق”یکی از شاعران سبک نو کردستان است.در بسیاری از سایتها’روزنامه ها و مجلات در مورد آثار ادبیش مطالبی نوشته اند.در مجلات و روزنامه های معتبر کردستان شعر’داستان و نامه های ادبیش منتشر شده .مولف کتابی به نام “تندیسی از استخوان” است.در بسیاری از شهرهای کردستان
شب شعر برگزار کرده است.تعدادی از شعرهایش به زبانهای عربی و انگلیسی ترجمه شده است.
همانند بیابان نشینان میدانم..
درآسمان ما باران نمی بارد..
زمان برای ما سالهاست که خوابیده..
عمرما تمام شده و اما خودمان هنوز اینجاییم..
اما..
آن زنهایی که بی اجازه شوهرانشان به شهر گل فروشها می روند.
همان اتومبیل های زیبایی که به گلهای باارزش می خندند..
همه مسافرهایی که در داخل کشتی
دست خداحافظی تکان می دهند..
همان اسب سوارهایی که به همدیگر میگویند :
همانند سرعت اتومبیل های گران قیمت حرکت کنید..
به خوشبختی می رسند…
و ما را امیدوار میکنند
که همه ی راهها به خوشبختی میرسند..
اما ما جوانهای کوچه های فقیر هستیم..
همیشه پیاده ایم…..
……………….
من دلواپس عشق تو هستم
تو دلواپس ایمانت
ای کاش نگرانی تو
کاری به نگرانی من نداشت
من می دانم کلاغ هم شاعری را دوست میدارد
که به او بگوید
کلاغ فلبش سیاه نیست
کلاغ نیز دوست دارد شاعرها قلبش را ببینند
اما من مثل شاعران کلاسیک نمی گویم
سیمایت ماه است و در شب نمایان می شود
تو با این چادر سیاه
شب را به کوچه آوردی
…………………..
…………………………………
این ستاره دریایی سرمست است
می رقصد و به دور خودش می چرخد
تو نیز ماه بیداری هستی در این شب
در برابر این میزده که شیفته خودش است
اطرافش کشیک می دهی مبادا بیفتد
اما تو دو چشم خیس نیاز داری که ببینیش
هزار بال خیس می خواهی که در آن شنا کنی
به دو پاروی دیگر از استخوانت نیاز داری
قایقت را در آن نجات دهی
به کَفن خودت نیازداری که از آن بادبانی دیگر بسازی
تا قایقت را به ساحل برسانی
چونکه همیشه اشک هست
که در چشم ها نگه داشته شده
و زمین در آن غرق می شود
…………
هنوز در جستجوی الماس هستند
امریکائیها و انگلیسی ها
اما لازم است شمعی برای عشق روشن کنند
نه به یاد قربانی ها
امریکایی ها و انگلیسی ها
توانستند دل انسان را به یاقوت تبدیل کنند
توانستند روح انسان را به طلا تبدیل کنند
توانستند در مقابل مرگ سپاهی قدرتمند باشند
توانستند از خاکستر انسان ، انسان بسازند
آنها همه چیز را در قمار بُردند و عشق را باختند
باید برای عشق شمعی بیفروزند
نه بخاطر تلاش مذبوحانه مدنیت
باید به خاطر عشق شمعی بیفروزند
نه به خاطر غرق شدگان
نه برای خاطر کشته ها
چونکه آنکه تایتانیک را به جهان شناساند
آنکه دنیا را در اشکش غرق کرد
غرق شدن عشقی بود
نه غرق شدن یک کشتی
………
در سکوت شب های تابستان
تنها صدای جیرجیرک شنیده می شود
در شب های دلتنگ پاییزی
تنها صدای خش خش برگ ها به گوش میرسد
که ناامیدانه از درخت سقوط می کنند
در شب های دلتنگ بهار
آن نسیم زیبایی نمی بخشد
که بوی برگ و گل را از دور بهمرا می آورد
اکنون جاده مثل شب های تاریک زمستان خالیست
من نیز آواز تنهایی سرمی دهم
همه چیز با تو رفت
حتی آن اسب هایی که
در داخل تابلوها
باخود ارابه می کشیدند
…………
وقتی گل منزلت بزرگ می شود
با همان خاک او را در حیاط می کاری
بچه مغزت که بزرگ می شود
از مدرسه ای به مدرسه دیگر منتقلش می کنی
خرگوش هایت که زیاد می شوند و
کوچه را برایشان دو برابر بزرگتر می کنی
اما من در مقابل این تنگ آب شیشه ای
که زندگی در داخلش جایش تنگ بود
به دریا بازش گرداندم
من که در این عصر می بینم
گوشت آبزیان از همه انواع گوشت ها گرانتر است
در غذاخوری ها
قلبم دلفین است و
سینه ام حوض ماهی
……
…………………………………………………
در کنار جاده ها خواب عمارت ها را می دیدیم
در کنار جاده ها به کارتُنی فکر می کریدم که روی آن بخوابیم
از دست پلیس ها به خیابانی فکر می کردیم
که در آن به کارتُنی بیندیشیم
سرما مثل گلوله استخوان هایمان را سوراخ میکرد
سرما مثل تریاک با خونمان در هم آمیخت
آن هنگام که مثل گرد وخاک خیابانها را آلوده می کردیم
آن هنگام که دود سیگارهایمان
مثل فغان به آسمان میرفت
یادشان افتاد که ما خیابان ها را زشت کرده ایم
اما پدر
ما که جایی نداشتیم که با آرامش در آن بخوابیم
در اتاق جراحی
برای همیشه به خوابی ابدی رفتیم
………………………………………………….
آن پلنگ که در بیابان گرفتار شده
از داخل تابلوها فرار کرده است
آن ماهی که روی شن ها خفه شده
از رودخانه نقاشی ها
خودش را به بیابان پرت کرده
دوست داشتم ماهی و پلنگ ها را به زادگاهشان بازگردانم
اما در شعری دیگر طعمه پلنگ می شوید
در داستانی دیگر
ماهی تو را به قلاب می گیرد
صدای قاچاقچی مرا از این شعر پراند
وقتی کشتی غرق می شد
ما مردان دنیای واقعی
تا اینجا شما را رساندیم و در هم شکستیم
بفرمائید ببینیم شما مردان رویا
در قایق کاغذی
مسافران را عبور می دهید
به سرزمین رویاها ؟؟
………….
گاهی وقت ها
گاهی وقت ها آن ماهی که از عمق دریا آمده است
در حوضی شیشه ای خفه میشود
گاهی وقت ها گل در باغچه آفت می زند و
گاهی وقت ها در میان بتن نیز می روید
گاهی وقت ها از آتش رهایی می یابیم و در میان خیسی شراب می سوزیم
من سرمیز رویا می شوم و تو می رقصی
اما تو نیستی
درختی که باد تکانش می دهد تو می شود
دنیا چقدر حوادث وارونه دارد
گاهی وقت ها در اقیانوسی خشمگین و دیوانه نجات پیدا میکنیم
اما در پیکی کوچک غرق می شویم
تو نگاهش کن اکنون
آن کشتی خودسر که از برمودا آمده است
آن اقیانوس پیمای سرسخت که هزاران بار
از گرداب های بزرگ گذشته است
از این لیوان شراب نمی تواند عبور کند…
…………
………………………………………………………………….
بگذار خدا آنگونه وظیفه شیطان و فرشته ها را در هم بیامیزد که عشق را به صلیب بکشیم و بخندیم به من چه ؟
بگذار خدا مثل گدایی در به در این ستاره را در فضا سرگردان کند به من چه ؟
کلاغ ها مثل لاشه گنجشک ها مترسک ها را بخورند به من چه ؟
هدهد زبان سلیمان را انکار کند به من چه ؟
بگذار خدا همه این کهکشانها را آنگونه بهم بکوبد که هیچ ستاره ای، همسایه خود را نشناسد به من ؟
من تنها گرفتار توام
مثل آن پروانه ای که به چراغی مبتلاست و در رویایش می سوزد
و این تو بودی که با ترانه ای تاریکی را در هم شکستی
مثل آن عنکبوتی که در قلبش را از تارهای توری می بافد
گفتی خواب دیدم
امروز باد سیاهی خواهد وزید و درخت و سنگ این دنیا را ویران می کند
خواب دیدم امروز یکی از فرشتگان خداوند اینجا کشته خواهد شد
خواب دیدم ستاره ای در دل شب خواهد شکست
اکنون نوبت من است که بگویم
دختری را می شناختم که در خواب مرد
…………………………..
از غلطیدن در درون خون خسته شده است
این ستاره
نیاز به قرص آرامبخش دارد .
………………
وقتی گل منزلت بزرگ می شود
با همان خاک او را در حیاط می کاری
بچه مغزت که بزرگ می شود
از مدرسه ای به مدرسه دیگر منتقلش می کنی
خرگوش هایت که زیاد می شوند و
کوچه را برایشان دو برابر بزرگتر می کنی
اما من در مقابل این تنگ آب شیشه ای
که زندگی در داخلش جایش تنگ بود
به دریا بازش گرداندم
من که در این عصر می بینم
گوشت آبزیان از همه انواع گوشت ها گرانتر است
در غذاخوری ها
قلبم دلفین است و
سینه ام حوض ماهی
……………
……………………………………………..
ماهی ها به آرامی شنا می کنند
دختران در ساحل برایشان غذا پرت می کنند
مرغابی ها همانند قایق کاغذی،
در آب باد آنها را می برد
پیرمرد بغل دستم گفت : منظره زیبائیست
اما من متنفرم از مرغابی و ماهی و قایق کاغذی
تو چرا نمی آیی ،
سنگی را در این مرداب مغزم بیندازی
…………………………………………….
آن هنگام که تو در بالا بودی
در رودخانه به آب می زدی
آن زمان من برایت شعر می نوشتم
و در رودخانه در آب می انداختم
آنزمان که تو در پایین چشم انتظار بودی
آن زمان که من در پایین مشتاق بودم
باد قایق کاغذی را با خود برد
…………………………………..
دولفین به این فکر میکرد
وقتی انسان بچه انسان دیگر را سر می بُرد
چه هراسی دارد از بچه او
سنجاب به این می اندیشید
وقتی انسان در هواپیما انسان دیگری را به پایین پرت میکند
چه هراسی دارد از افتادن درختها
گاوها به این می اندیشدند
انسان، انسان را قربانی می کند
انسان زمین را میدوشد
پلنگ ها به این فکر میکردند
انسان ها پوست یکدیگر را نیز می پوشند
چگونه از پوست پلنگ ها پالتو درست نمی کنند!
روباه ها به این می اندیشدند
انسان از بودن انسان دیگر بر چوبه دار لذت می برد
دیگر اوچه فایده ای دارد!
الاغ ها نیز به این دل خوش کرده بودند
انسان بار به دوش انسانی دیگر میگذارد
خرگوش ها می گفتند آدم ها
آدم ها از پوست سر یکدیگر سینه بند می سازند
اما بلبل دانا در قفسش
آنکه که سرش را می جَوید
حتی مجسمه آزادی زندانیست
در قفس امریکا
………………
سربازها از جنگ بر میگردند..
بی پا..بی سر..بی دست..
سربازها از جنگ بر میگردند و
سرود خونین میخوانند..
آواز سربازها پر از
ترس و تاریکست..
اما من با وجود این همه تاریکی..
چشم انتطار همان خورشیدی هستم..
که توی نقاشی های بچگیم..
داشت طلوع میکرد..
چشم انتظارم به نقاشی های
دوران کودکی برگردیم…و
شب را با هزاران ماه
نقاشی کنیم…..
………….
این چه تنهائیست
کلاه من دلتنگ سر توست
این چه بی تو بودنیست
دستکش هایم نیز
به یاد دست هایت خوابش نمی برد
بازگرد
دستکش و کلاه را بهانه کن
…………
………………………………….
با آن چاقو که در سینه اش است
تا کجا می تواند پر بگیرد ؟
هر روز مثل نان بی نرخ
در میان ازدحام بی حوصولگی را به اتاقش می بُرد
همه روز به دوبال می اندیشید
که از آسمان زمین نگُذاردش
قلبش همانند یه پرنده در سینه اش
خودش را به استخوان سینه اش می کوبید
عاقبت نیز روزی که هنوز آفتاب اذان نگفته بود
با جیغ زنان همسایه باخبر شدیم
او نیز با طنابی که گردنش آویخته بود
از بلندی نگاه می کرد
بهڵام بهو شێوهیه بۆناو گۆڕهکهی ئهخزا
اما همانطور به داخل گورش می خزید
دوایش باڵندهکان تهرمهکهیان ههڵگرتبوو
سپس پرنده ها جنازه اش را بلند کردند
لهنێو ماتهم گێڕاندا
و در میان ماتم و اندوه
اما جنازه اش پر گرفت و فکر میکرد
با آن گلوله که در قلبش حرکت می کرد
تا کجا می تواند پرواز کند پرنده ای که
که همانند عباس پسر فریناز
زمین افتاد ؟
…………
…………………………..
تا دلت بخواهد انسان بدبخیست بی حد و مرز
عنکبوت چقدر راحت است
که منت فرش بافی را نمی برد یاد گرفته
که خانه اش را در هوا ببافد
تو بنگر که انسان چه موجود بدبختیست
کلاغ چقدر عبث است بدون اینکه کافکا و هدایت را بشناسد
آهو چه جادوگریست که شکارچی را در دام چشمانش می اندازد
قمری چه موسیقی دانیست که از بچگی کمانی در گلویش می نوازد
صدف چه ثروتمند است با مرواریدی در قلبش
همسایه ای ندارد از حسادت
گرگ چقدر درونش روشن است که در تاریکی تار مویی را می بیند
بدون آنکه تفنگی داشته باشد، عقرب از چگوارا انقلابی تر است
شکمش را سفره بچه هایش می کند
خدایا طاوس چقدر شاد است بدون بزک،
آن همه زیبایی دارد
لاک پشت چقدر خوشبخت است در پوکه اش مستأجر نیست
……………….
……………………………………………………………….
اژه
دیگر در نامه هایش نمی نویسد ( دلم برایت تنگ شده مادر)
به این معنی نیست که تو را فراموش کرده
دیگر هر چه را که بنویسد آب پاک میکند
دیگر دوستت دارم تنها جمله ای بی فایده است
در فرهنگ زبانش شناسی
روزنامه ها بی دلیل می نویسند
آنکه در زیر آب فریاد می کشید
قبلا نیز میشد صدایش را شنید
آنکه قیصریش را برای دستمالی آتش زد عاشق نبود
آنکه در موزه خاطرات تو بلیط می خرید
اکنون نیز قطارها از قلب تو به پاریس می روند
ماهی ها در دریای عشق تو شنا میکنند
آنکه در نامه هایش می نوشت دلتنگت هستم و
اژه پاکش می کرد
در اژه غرق شد
اکنون آن کشتی هایی که مهاجران را قاچاق می برند
از میان روح تو دریا را می پیمایند
……………………………………………..
ماهی ها به آرامی شنا می کنند
دختران در ساحل برایشان غذا پرت می کنند
مرغابی ها همانند قایق کاغذی،
در آب باد آنها را می برد
پیرمرد بغل دستم گفت : منظره زیبائیست
اما من متنفرم از مرغابی و ماهی و قایق کاغذی
تو چرا نمی آیی ،
سنگی را در این مرداب مغزم بیندازی
میزنم بالای تخت قاب عکست رو
میخورم تعدادی سیانید پتاسیم
تو دلیل کارام رو میدونی
دی ماهی پر از انفجار اورانیوم
بغلم کن شبیه خرسی که
دوستش داری کاملا بی باک
حسی که هر دوی ما میفهمیم
مثل لبخند های آرین زیبا
عشق رو روی تخت خالی ننویسیم
این مرد ارضا شده از دنیاشه
حال خوبی داره تو خوابش
هر روزش شهوت توی اشکهاشه
پسری توی اطاق بیمارش
مرد شد از فکر نزدیکی ها
هر لحظه میترسه از ترکت
میمیره با تمام بدبینی ها
خنده هات رو با بدن لختت
بکن و بریز روی میز شام
تو فرشته ی عشق و مرگ منی
بکش منو امضا و اختیاری تام
تاپت را زهر آلود کن و برگرد
بگذار روی صورت مستم
میمیرم اما قبل ترک من
تاپت را بگذار کف دستم…
در شبی از شب های زمستان
شعله ای جرقه زد در آسمان
سیگاری زدم و بر لبم نشاندم
کمی جلوتر
باز آن روشنایی توجهم را به خود جلب کرد
هربار که به سمتش میرفتم
آن نور دیگر در آسمان نبود
آن شب
و تمام زمستان تنها بودم
تنها و برهنه
بر کناره اسکله
با لبخندی تلخ میچرخیدم.
سلام میخوام بدونم شعر بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود مولانا ک همچنین توسط شجریان و… خوانده شده
تفسیرش چیه،نمیدونم چطور پیدا کنم،بیشتر بیت اول مد نظرم،یعنی بیت اول واسم کفایت میکنه…مناسبتی داره ابن عایا؟؟
نیاز دارم واجبه ممنون میشم اگر اطلاع بدید بهم