سه شعر از کتاب طبقات جنون
۱
*
آخرش
دانستم
و دانستم هیچ را بتوانم تا
بسیار که هیچ را
بگویم بعدها
۲
*
پس اول
آخر اولست و آخر
و پس تا
نوشتم از این همه تا
نوشتم
آنچه را که باید
۳
*
سوگند
به رویتان اگر چشمانم باز بوده باشد
بخاطرِ جهان میآید آخرش روزی یاد و نام من میدانم
یاد من آرید از هم اینک
که به یادتان میخواهم از جهان دلبُرم
و فراموشتان دیگر که نمیشوم
فقط ایکاش
این چند ستارهیی را که بنام او تا
صبح بردم بیعشق نمیرند و به دلیلها و
بِنور بسیار
دوستان آبیاری کنیدشان