.
.
تباه شده
تباه شده (Ruined)اثر لین ناتج، نمایشنامهی برندهی جایزهی پولیتزر سال ۲۰۰۹، نمایانگر وضع اسفبار زنان کنگوی گرفتار جنگ داخلی است که تروما جسم و روانشان را به دام انداخته است. این زنان، که به نقل از آنها، بدنشان سلاح و زمین جنگ است، گرفتار دوئل بین ارتش دولتی و سربازان شورشی شدهاند. نویسنده به خوبی، چهرهی واقعی جرایمی را بازنمایی میکند که زنان را به بردگان جسمی و روحی مبدل کرده است. سرنوشت این زنان که به ناخواه، وسیلهی لذت شدهاند، طرد شدن از جامعه و حتی خانواده است بدون اینکه به عواطف و روانِ زخمی آنها اندکتوجهی شود. بدنِ آسیب دیدهی این قربانیان، ترومای درمان نشدهای باقی میماند که سایه بر زندگی و هویت اجتماعی آنها میافکند. همچون شخصیتِ سالیما که بیخانمان، بیگذشته، بیریشه و بدون هیچ آیندهی مشخصی به جایی پناه میبرد که در آن نه تنها دردش تسکین نمییابد، بلکه توسط سربازانِ مهمانِ خانهی ماما نادی، دوچندان فریاد برمی آورد. مثال دیگر، ماما نادی، زنی رنج کشیده است که برای بقا و فرار از گذشتهاش سکهی دو روی بین دولت و شورشیان میشود، یا سوفی…
پارهای از نمایشنامه:
یکی از سربازا با پاش نگهم داشت؛ وزنش خیلی سنگین بود، مثل یه گاو درشت و چکمهش کهنه و پاره بود، انگاری هفتهها بارون خورده بود! با چکمهش سینهمو فشار میداد و تَرَکای چرمش مثل ذرت خشک بود! پاش خیلی سنگین بود و تنها چیزی که میتونستم ببینم فقط پاهای سربازا بود؛ من رو بردن! بچهم داشت زار میزد؛ دختر خوبی بود؛ بئاتریس هیچ وقت گریه نمیکرد، ولی اون روز گریه میکرد، ضجه میزد! بهش گفتم:
《هیییس هیییس》بعدش...یکی از سربازا با چکمه رفت روی سرش و بعدش دیگه صدایی ازش در نیومد!باهاشون جنگیدم! من باهاشون جنگیدم! ولی با این حال من رو بردن! من رو بردن بوته زار، دزدای مهاجم وحشی! ابلیسای لعنتی! یکیشون گفت: 《این زنه واسهی همهس، مث یه سوپه که همه قبل شام میخورن.》پاهام رو بستن به یه درخت و هر موقع سوپ دلشون میخواست، میاومدن سراغم! براشون آتیش روشن میکردم، غذا درست میکردم،خون روی لباساشون رو میشستم و و و…اون جا دراز میکشیدم، اونا اونقدر بهم حمله میکردن تا وقتی که خونی بشم! پنج ماه، پنج ماه مثل یه بز زنجیرم کرده بودن! این مردا واسه آزادی ما میجنگیدن
—————————————————-
اسرار عمارت تابان
پیشتر شیوا مقانلو را با داستانهای نو و ترجمهها و تجربههایی در حیطه داستان و سینما می شناسیم. شیوه فعالیتهای او در فضای نقد و نظر هم باعث شده تا کارنامه وی روشنتر شود و از جامعیت بیشتری برخوردار باشد.
رمان ” اسرار عمارت تابان” که به تازگی در نشر نیماژ منتشر شده، تجربه دیگریست که این بار روحیه کنجکاوی و جستجوگرانه مخاطب با ذائقه پلیسی را به چالش می کشد. گرچه به کل نمیتوان تم رمان را بواسطه معمایی بودن آن در ژانر خاصی محصور نمود اما مشخصا نویسنده این بار مایل است بار معنایی را به موازات بار فرمی برای مخاطب عام قوت ببخشد تا طیف مخاطبان و سلیقههای بیشتری را پوشش دهد. این توجه و تعمد در بازخوردهای عمومی بازار نشر و استقبال مخاطبان نیز به وضوح دیده می شود. به خصوص آنکه این رمان در زمانی منتشر می شود که فضای بسیاری از فعالیت های فرهنگی کدر و کم رونق است.
در تورق ها می خوانیم:
رمان معمائی- ماجراییِ اسرار عمارت تابان، مخاطبش را به سفری رازآلود می برد که در آن باز شدن هر گره گرهی جدید به دنبال دارد. هیچ کس و هیچ چیز آن چه می نماید نیست. خانم دکتر تابان رودکی باستان شناسی جدی و خوش نام است که به دعوت استاد قدیمش دکتر نادران و در کنار محققی جوانی به نام آیدین، عازم کاوشی محرمانه در قلعه ی بلقیس در خراسان شمالی می شود. این تیم کوچک در عمارتی اربابی و خلوت، به نگهبانی پیرمردی لال و مرموز، اقامت می کند. با رخ دادن حوادثی عجیب و خطرناک، پای قاچاقچیان و پلیس هم به این کاوش باز می شود و ناگهان تابان خود را در دل ماجرایی می بیند که یک سرش به قرن هفتم و شب حمله مغول به این منطقه می رسد و یک سرش به ماجرایی خان و رعیتی در نیم قرن پیش. عشق نقطه اتصال این ماجراهاست و پایان غیر قابل انتظار. بی شک خواننده عام و خاص از خواندن این کتاب ارزشمند لذت بسیار خواهد برد.
قسمتی از رمان:
وقتی چیزی رو که نداری با تمام وجود میخوای، ساعتها و روزها نقشهی بهدست آوردنش رو میکشی؛ و به دهها راه مختلف و گاهی متضاد فکر میکنی که چطوری بهش برسی.
بعد، اون لحظه که بهدستش میآری و به خودت میگی «بالاخره شد!»، اون لحظه یکهو تمام گذشته صفر میشه: هم ناراحتیها و سختیها، هم اشتیاقها و نقشهها. حتی یک جورهایی میترسی، چون تازه آتیشت فروکش میکنه و یادت میآد واسه رسیدن به این نقطه چه کارهایی که نکردی… شاید واسه همینه که آدمهای عادی و بدون رؤیا فکر میکنن ما غیرمعمولیها که رؤیاهای بزرگ داریم، آدمهای سنگدلی هم هستیم. ولی نمیدونن سنگدلی و بیرحمی ما بهخاطر اینه که قبلترش آدمهای جاهطلب دیگهای بودن که پا روی ما گذاشتن و بهخاطر زندهکردن رؤیاهای خودشون به ما ظلم کردن.