.
.
.
.
.
آن زن
که از دوربین مداربسته میگذشت
و دشتی دور را
دست نخورده
به سلول میآورد
آن زن
که با اسبهای وحشی چنان میرقصید
که دیوار فرو میریخت و
پرنده
از خواب میپرید
شب برگشت
با زخمی سخت
میشد تکیه کرد
به استخوانی تاریخی
و جزییات رنجی را دید
که در هیچ کجا مکتوب نبود
گفت اسبها را
اسبها را کشتهاند
دشت دیگر
جایی ندارد
برای کندن گور
گفت آخرین پرنده را
در نافم خاک کردهام
پیراهنش را بالا زدم
چشمهای که همیشه از آن آب مینوشیدم
خونی بود
گلهای کبود را بوییدم و
همانجا خوابم برد
به هوش که آمدم
انگار انحنای تنش را لمس میکردم
وقتی مینوشتم آزادی
ردّ لبانش
مانعی بود میان شلَاق و پوست
ردّ لبانش…
نیر فرزین
ــــــــــــــــــــــ
هزار و یک کلمە
یا
پانوراما را قورت بدە
.
تابوت خاورمیانە میخ ندارد
و این چکشها کارشان تمام نمیشود
در عوض نفت هنوز
در سیاه رگهای متورم این حجم طاعون زدە میدود
کە در قلب مصنوعی جهان نو پاک شود و ما کوکاکولا داشتە باشیم
باشد کە رستگار شویم
نخستوزیر هنوز بە اندازەی سلطان سلیمان خواجە در حرمسرا ندارد
و این کنترل گرگهای خاکستری را سخت میکند
زیر پنجەهای سرد خرس
و دید شمخال شبحهایی کە گاهی موازیند و همیشە موذی
و سایەهای نرینەای کە غیرتش را بە چالش میکشند
همچون این حقیقت کە توانش را:
گرگهای سرخ هرگز منقرض نخواهند شد.
این خوابیست کە کوهستان دیدە است:
گرگهای سرخ لاغر، گرگهای خاکستری چاق را خواهند خورد
و دیگر زلیخایی در کار نیست، عزیزم!
دهان بیشتر صندلیهای نیویورک از بلاهت دهشت خلیفە ناخلف
کە بە زودی درشت خواهد شنید و ریزتر خواهد شد، باز ماندە است
صندلیهایی کە اگر باسنهای زیباتری بر آنها پهن میشدند
لیبرالیزم رسالت جهانیش را بە انجام رساندە بود
رئیسجمهور اسبق اگر ریش داشت شاید رهبر هم میشد
درست است کە موگابە ریش نمیگذارد و رئیس جمهور است در قبر هم و همیشە
حتی اگر ماندلا در مراسم ازدواجش نمیبود و کسی هم خاطرەای تعریف نمیکرد
ولی آنها کە خاورمیانەای نیستند حتی.
آن زمان کە مهمترین پایان نامە تاریخ نوشتە میشد*
چە کسی فکرش را میکرد
کولبری را زیر سنگینی بهت آور مرز
با شکم گرسنە آنقدر بزنند کە سیر شود از…
اشتهای گروهبانی بیگناه کە هرکس چپ نگاهش کند تروریست بشود
کە آن بالا ماهوارەهای جاسوسی ریسە بروند
و کولبر جنایتکار هرچە رشتە بود پنبە شود
و مرز پرگهر همچنان تمامیت عوضیش برقرار باشد
زمان زیادی گذشتە است
اکنون میدانیم فرداهای انقلاب همیشە خاکستری هستند
کە البتە یک رگەی پر رنگ خون
از کسالتبار بودنش میکاهد آن پشت
تا گاهی دوربینی بچکاندش و خیلی گاهها نە، یپیچاندش
اگر رهبر معظم زودتر سیگارش را…
اگر رهبر معظم زودتر سیگارش را
در انظار عمومی ترک میکرد
هرتزل خیلی زودتر از اینها مجسمە میشد
و چقدر این حرف بنیان زمان را ریش و ریش را
بە ریشخند گرفتە است
و برای تنویر افکار خصوصی اینک اشارەای:
دستی بە سیگار و دستی بە آتش
آه، رهبر معظم یکدست بیشتر ندارد
و چقدر این حرف شرح اضافە میخواد کە شرعا حرام است
از آخرین جنگ صلیبی چند ساعتی گذشتە است
اگر صلاحالدین عمر نوح داشت
آه اگر داشت
تقریبا دیگر وقتش بود کە خبرش را بیاورند
و من چقدر از دق کردنش کیفور میشدم
همچنانکە میان امواج دست و پا میزدم
و آیلان دست و پا میزد
و افسانە با ما دست و پا میزد
و تاریخ و جغرافیا و خاورمیانە با ما دست و پا میزدند
شاید سیگاری هم در انظار عموم آتش بزنیم
آنها منتظر هیچکس نمیمانند اگرچە دو دست دارند
همە میدانند کار کار انگلیسیهاست
کە دوستمان دارند و این لب مطلب است*
جهان از همیشە پاکتر است
و این آنچنان مقابل چشمانمان ایستادە کە نمیبینیمش
همچون صورت رئیسجمهور اسبق کە ریش ندارد
و این نداشتن عریان هیچ تاثیری بر تحلیل بی بی سی نگذاشت
و آن مجریهای سکسی هیچوقت نخواهند فهمید کە او چرا رهبر نمیشود
در عوض پسرش را پیرمردهای ”دامەباز” زیویە
از داریوش چندم بهتر میشناسند
پیرمردها روئیاهای کوچکی دارند و همین میمیراندشان
همین کوچک شدن
آب میروند و میروند
همچنان کە رهبر معظم و رئیس جمهور اسبق
کە اگر ریش داشت حتما رهبر هم میشد
کابوسهای بزرگی دارند
و آب رفتەاند
پسرک لوس حافظ اگر همکلاسم بود
قطعا بە او لقب شتر میدادم
نە اینکە شتر بد باشد ولی بالاخرە حیوان است دیگر
متاسفانە روزی کە من بە مدرسە رفتم او بە انگلیس رفت تا دکتر شود
و بمب بشکەای بخرد برای مدرسەهای نیازمند
با این اوضاع دیگر نمیتوانم شتر خطابش کنم
چون بەهرحال روسیە و چین وتو خواهند کرد
و ناتو پوزخند خواهد زد
و زامبیها از چهارسو بیرون میایند
و کردها کە کوهستانشان را با خودشان نیاوردەاند تنها میشوند
و آمریکا اشتباهی یک بمب بە دمکراسی خواهد کوبید
بەهرحال
آشپزی فرانسوی
خاورمیانەایهای چپ شدە
اگر بە زوریخ نرسند
بە برلین میآیند و بە دیوار قطعە قطعە شدە با حسرت نگاه میکنند
در کافەها چپ میزنند و کف میچرانند
و دوست پسرهای همدیگر را میدزدند و با زنهای رفقایشان میخوابند
و روئیایشان این است کە یک روز در غرب برلین اقامت داشتە باشند
اگرچە کافەهای پاریس بە کومون عزیز نزدیکترند
ولی شانزەلیزەی مغرور، مفت بە کسی نمیدهد
همە هم میدانند فرانسە زن آمریکا شدە
و آمریکا را باید کشت
و ایفل را باید در ماتحت ساختمان کرایسلر فرو کرد
راستش بلە، زن کسی بودن هنوز هم فحش است
انقلابیون کافەها
امر خطیر بستن بند کفشهایشان را بە خیابان میسپارند
و مسئولیت شکست عشقیشان را هم باید گورباچف بە عهدە بگیرد با آن اصلاحات الکلیش
و هر بار کە آقای جکسون* را میبینند کمی اخم میکنند
کە یعنی : حالا من با چە کسی سلفی بگیرم؟
انور عباسی (هرس)
ـــــــــــــــــــــــــــ
خشم می چکید
بی عیش از مهیا
خون هزاران طناب
و ردّ خون را گرفتن
که خیزاب این خون از اشک
(سرها می افتدند)
از رگِ باد صدا می ریزد
صدای اولی:
اگر به راه نمی افتاد به گردن ِ خودش
باد بزاق به گردن سگ
نگاه خیره -سری-
صدای دیگری: من قدم به قلب نمی رسد
قلب از قدم گذشت
عشوه ی دوزخی مخروط
از سر محروم
عذابِ یک سویه گی که سو از قفا
غضب از چشم ببر
نگاه را ندیده گرفتن
چه چیز از نگاه می فهمی؟
کمپانی جنازه های تنها
که تنها تنها یی کرده اند
مزه ی فلز وقتی خون بر می گردد روی زبان
به پهلو می افتد در گلو
در کلمه ای محذوف
در رحم مضاعف دست ها
فقط از گردن یک جیغ مانده است
وقتی بلند بلند سقوط می کند
-علاج –
قلبِ نیامدن است.
توماج نورایی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
” تندیسی از سه چهره “
.
.
سیگارم را بیاور
رویِ بوم
خبرهایی است ؛
ابروهایی پیوسته و
روسریهایی که با گیتار میرقصند .
نقش ِ گیسوی تو
در بادهای موسمی
نورِ آفتاب و همیشه ی مکزیک .
_ اشک میخواهم
تا نقاشیهایت خاطره شوند ؛
چه رنگینکمانی است
وقتی چشمهایت را میفروشی !
برقص و پیوسته آهنگ شو
تا ابرهای آسمان
تاریکی غروب را رنگآمیزی کنند !
ببار و پیوسته دستهایت را روی آسمان بکش !
در قابی با سه دخترِ سیاهپوش
که آفتاب گرفته اند هنوز
در میدان ِ بزرگ ِ شهر
با بازوانی که شرم میفروشند و
تندیسی دارند از سه چهره
در بغض ِ نگاه !
ابروهایت را ادامه بده
در کوچه های خاکی
تابوتِ رنگ را
روی دوشها میبرند
و خاکستریها
در کوزهای گوشهی اتاق !
تنها
روی خاک
بنفش میشدند در الفبایی نامفهوم
و میپوسند در مچالههایی گم !
حالا رقص را تمام کن
پای تمام ِ نامهها
امضای ” فریدا ” ست !
عباس جمالزاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱
از چمیدنِ چشم
در پریدنِ آهوها
با پوست
دِلدِلیست
ضربانِ زخم را
با هنوزِ جان
چگونه نگریم
رقصانِ آن منظره را
که از خَمِ خون
چشمی بر خاطره میسوزد
۲
لبالبِ خون
از لب گزیدگیِ استکان
سرخیِ دهانت
آرایشِ زخم بود
تا از سر بریزانی
به بغض
این سردیِ دهانخورده را
نه!
برگرد به جایِ خود!
به شعاعی
از لبپریدگیِ نور
و بنشین به نقش
با پرنیانِ این فیگور
تا در طنینِ طرحها
به رنگ
نقاش بخرامد بر بوم
ظرافتِ این تماشارا
در خلوتِ کافهی کوچک
کمالِ هنر
یکجا
مانیفستِ درکِ تو بود
۳
چگونه میخواهی مرا
که خود را بیاویزم از چه گفتنم؟
تا بخوانیام
بر سرِ دار
از پرسشِ این چرایِ چموش
که چهره چند کنی به ابر و
ببارانیام
دسته دسته
به گور
و بعد
لب بزنی به لبپرانیِ کلمه
ای تاریکیِ کشدار
برای ندیدن
چشم از مغالطه برندار
فرزانه کارگرزاده
ـــــــــــــــــــــــــــــــ