یک شعر از نور‌محمد‌ نورنیا (شعر افغانستان)

نور‌محمد‌نورنیا

مزارشریف/ ۱۳۶۸

 دانشجوی زبان و ادبیات پارسی دری دانشگاه بلخ

 عضو انجمن نویسندگان بلخ

 ————-

شهدی نخورده ایم ازین شوردست ها

شوری نمی خورند به دستور دست ها

یک باد هم صدای مرا اعتنا نکرد

بالا زدم اگر چه که تا گور ، دست ها

شاخی که سرگذاشت به پا های عابران

باید که قطع گردد این طور دست ها

افتادن بلند شکست حقیقی است

بال کلاغ می شکند ، زوردست ها!

گفتند : مرده باد درختان سرخ باغ

بالا زدند خاین و مزدور ، دست ها

هرگز نمیر تا که بمیرند سنگ ها

دنبال جهل رفتند – منصور! –  دست ها

رفتم که گل بیارم و خود را بیاورم

ما را میاورید از آن دوردست ها

***

شکست ، شاخ درختان و ریخت آلوها

شبی که باد بهم زد شکوه شب بو ها

– ز بار و برگ ، گران است شانه تکلیف

خوشا به حال سپیدار ها و ناجو ها-

ز شام دهکده ام ماه را ربودند و

به ابر های خشن بسته اند تابو ها

ستاره رفت ، سیاهی رسید ، ماه شکست

چگونه خواب و خموشید های ترسو ها !

کجاست کفش و کلاهم ، کجاست پا و سرم؟

لگام رخش مرا تا کجا برند او ها

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید