مزارشریف/ ۱۳۶۸
دانشجوی زبان و ادبیات پارسی دری دانشگاه بلخ
عضو انجمن نویسندگان بلخ
————-
شهدی نخورده ایم ازین شوردست ها
شوری نمی خورند به دستور دست ها
یک باد هم صدای مرا اعتنا نکرد
بالا زدم اگر چه که تا گور ، دست ها
شاخی که سرگذاشت به پا های عابران
باید که قطع گردد این طور دست ها
افتادن بلند شکست حقیقی است
بال کلاغ می شکند ، زوردست ها!
گفتند : مرده باد درختان سرخ باغ
بالا زدند خاین و مزدور ، دست ها
هرگز نمیر تا که بمیرند سنگ ها
دنبال جهل رفتند – منصور! – دست ها
رفتم که گل بیارم و خود را بیاورم
ما را میاورید از آن دوردست ها
***
شکست ، شاخ درختان و ریخت آلوها
شبی که باد بهم زد شکوه شب بو ها
– ز بار و برگ ، گران است شانه تکلیف
خوشا به حال سپیدار ها و ناجو ها-
ز شام دهکده ام ماه را ربودند و
به ابر های خشن بسته اند تابو ها
ستاره رفت ، سیاهی رسید ، ماه شکست
چگونه خواب و خموشید های ترسو ها !
کجاست کفش و کلاهم ، کجاست پا و سرم؟
لگام رخش مرا تا کجا برند او ها