دو شعر از امیر آشوری

امیر آشوری
———
شعر اول:
تو
رجعت مردی
که بامداد
تا انتهای صفر بی مرز به زمین گره خورد
و بادبادکها با بادها رقص شالی را به مترسکها هدیه دادند
تو
همیشه اسمت که بیاید
من بی هوا هوای ِ صدایت را زمزمه می کنم
بادها بادبادکها را به زمین وصله می زنند
تو
ابتدای وارونگی
و نشسته به آسمان خیره شدن
کسی که تو را نوازش می داد
دست نامریی تنم بود
که تکیه گاه تمامی برج ها را کنار می زد
شعر دوم:
بادبادکها یعنی ترانه ی دستهای من
برای نرفتن کسی
و بی تابی از پشت پنجره ی این حوالی

که تو را جار می زند .

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید