چند شعر از: سمیه طوسی، نگین فرهود، بهار الماسی
نگین فرهود:
با پاهای استخوانام در دهان سگ دویده
با چشمهام جویده زیر دندان کرم
– دو خیزران و دو نرگس
یکی رقصان و یکی مست –
کو بلندم کنی از ریگ ریگ جان
بر رگ رگ بیابان بریده ؟
از بدنم دریده با درندهی باد
که میدود و
پنجهی گرگش تیز
فرو در لاشه میرود
چگونه بشناسیام حالا ؟
چگونه با نیمام سنگ و نیم علف
به یک پاره گوشت در صورتم برسم ؟
و دستهام که فرو ریخته اند و
ماران خوابیده بر گنج مرگند
چگونه وزن کنند سنگینِ خاک را ؟
از شکاف گشادهی لبها
چه آوازها نرویاندیم
وقتی مردگان چاله میکندند در گودِ گلو و
بذر کلمه برچیدند با ناخن
با قوت بازوانِ درخت
کمر راست کردیم و
ساقهی لاغرِ ساق شکستیم
به یاد بیاور مرا
در نطفهی تابستان ، بارور
در تموز سالی که الماس آفتاب بر گردنام بود و
نفس با پاکدامنیِ زمین میزدم
به یاد بیاور مرا و
نگینِ یشم درآور از پرتوِ نگاهم کمسو
سمیه طوسی:
گفتی
رستاخیز است، حروف
که به لب های ممتد، آن را کشیدهای
آخرِ این “یاء” بلند نیست
کلاهی است که از سر میدارد
دستی که وعجّل را مشدد می خواند
گفتی
دست به سمتی میرود
که قدح میدارد
که روشنی از هر طرف احاطه دارد
که چشم باز کنی
همان دیدهای، که دریدهای
چشم تاریک است
امتدادِ هرچه را که دست می برم
گنگی است که
و خفه هایِ هوایی که
و ارتماس هایِ معدّدی که
و صدای نفس ها که می ترساند تاریکی را
و از تمامِ اینها
نزدیکتر می آید
بهار الماسی:
بگو برای نبوت رسالهای جدید بنویسند
به نام خدا
برای عرایض عریض شما بندهها
و بند تنبانتان
بگو به پای تمام مزارهای بیپِی و جنبانتان
خاک بریزند
روی خاک
و حدیث بیاورند از پاکی رسالت اموات
بگو دور تمام مدارهای بستهی ارتباط
شمع روشن کنند و جمع شوند
و برای هر چه حقیقت تلخ
و هر چه فضل
فاتحه بخوانند
بلند بلند
بگو هر پاییز و هر بهار
نذر کنندکه پای هرچه شعار
فضله بریزند
و گند
مزه بریزند
که کنار این باغچهی بیبار
چاهی خفته بسیط و فراخ
که قرار است نصیب ما شود
و هر که نگوید «آخ»
بگو آب بریزند
پشت پر کبوتران نسل
که از نوک منارههای فهم
و آسمان خاکی
و خاک زخم
میزنند به چاک فرار
مرز به مرز
به شمارشان
بگو که مغز به مغز
به سلامتی دوش دوش حضرت ضحاک
صلوات ختم کنند
و صلات
هر کس دو رکعت پای قبر
به یاد باد غبغب قرنهای قبل
بگو رساله دراز باشد از قصد
اندازهی طومار
که پایش امضا شود آوار
و آمارش نرسد هرگز
که چند؟
و صدایش نشود بلند
چند شعر از: محبوبه ابراهیمی، باران حجتی، اسماعیل مهرانفر
محبوبه ابراهیمی:
به آینده سلام کن
به شُش های فلزی
به کَرکَس های آرمیده در پرچم
به طبقات عمودی رسیده تا هَسته ی زمین
کنارِ گورهای فَله ای
به عبور قطار از پُل رنگین کمان
به ماهیانِ پرنده در آسمان
سلام کن
به شیاطینِ پَرَنده
به فرشته های زمین گیر
سلام کن
به شَبیه سازی پدران
بدون پینه ی دست
به شبیه سازی مادران
بدون خراش های سوگواری
به شبیه سازی فرزندان
بدون کَبودی گردن
بدون خونمردگیِ تیرِ خلاص
بدون زخم های بازجویی
به شبیه سازی دلتنگی
سلام کن
به کاوشگر مریخ که از غبار روبی سرخ ها
عکس ماندگار می گیرد
سلام کن
سلام به سرهایِ شلوع
به دل هایِ پر ترافیک
تو از کدام سیاره ای
که فکر می کنی
در زمین زندگی است
وقتی که
در ناخن های شکنجه می شکنی کاملی
وقتی
درخُم وخون غرق می شوی کاملی
وقتی که
می میری کاملی
هیچ مرگی،
ناقص نیست
هیچ شکستنی
ناقض نیست
غرق شدن ها سقوط به اوج اند
صعود به مرکز سیالات
روبرو برف سرخ می بارد
که گرمم نمی کند ، گرمم نمی
کند که هیچ
و هیچ
گریزی از انقراض نیست
سلام کن به
شبیه سازی های
َمَن درونِ مَن
شبیه سازی های
رُسوب کرده در دنده ها
در زوایای متفاوت تَن
تنیده در تَن
دست در ست هم
گِرد باد می شوند
بُراده های هَیجان
می پاشد بر برف های سُرخ نشسته بر روبرو
به پرتاب در سَفینه ای به مرکز جهان
به این مرگ
به تکامل سلام کن
باران حجتی:
درد از سرم بزرگ رد نمی شود یقه ی تنگ
دست ها ی تو را می خواهد
کمی نوازش کشباف و کش انگشت ها بر تنگی دل
کمی نوازش کشباف و کش انگشت ها به گشودن گره
کمی سر نخ را بگیرد بگشاید خفقان از گلو
در برود رج به رج پیراهن و برهنه نام کوچک دنیا شود
نام کوچک کوچ
در برود رج به رج و آزاد در زهدان زمین نطفه بگیرد
کمی نوازش کشباف و کش انگشت ها بزایاند کلمه
بزایاند کلام
که جان بگیرد آزادی در رفت و آمد انسان از در و دروازه ی باز با چشم بسته
که جان بگیرد آزادی در سردوش تهی از سردوشی و تفنگ
کمی نوازش کشباف و کش انگشت ها کودک برویاند
از لبخند از قهقهه از قلقلک و قاقوی شادمانه گی
درد از سرم بزرگ رد نمی شود
بشکافان یقه ی تنگ دنیا
اسماعیل مهرانفر:
به جمجمهات آمدم
اما نبودی
به مرثیه در صحن پر از گیسوت
و نشستم درست
روی مناجات عصر
که بدانم منم یا کعبه
و آنکه لای خندیدن
به سمتام چرخیده کیست
به ذائقهات در چشیدنِ شور
در چشیدنِ آرامِ پوست آمدم
و طعم و تو با هم نبودید
فرو رفته بودید
و لب که میزدم به آب
آمدم
عبارت از نوشیدن
نبودی
بلور و پوشیدن نبودی
و مراعاتِ لب
با او که میبلعید
به نسبت او که میبلعید
نبودی
به شوقِ اشارات
آمدم
در ادامهی انگشتها
نبودی
به صاعقه در اردیبهشت
و وضع حملِ مادرمان در گور
اما
لای مویههات نبودی
لای ضجّه ها
و لابلای سایههات
نبودی
من که سنام قد نمیدهد لالا
حرفام به کلّهی ایشان نمیرود
بخواب که سیدمرتضی
فرض کند مرگ است
بخواب و ما فرقمان عبور
فرقمان نرسیدن باشد
بخواب و
ترسیدن باشد
بخواب و سید مرتضی لالا
که ببینی به خوابات آمدم
و خو به بیداریات باشد
خو به جنبیدنو تفتیدن باشد
ورق بزن لالا ورق بزن
عبورم ازجمجمهات را بزن
که نشستن میان آن
نشاط گیسو را
منظم نخواهد کرد
بزن لالا
بزن به صوت مرتضی در گوشام
بزن لالا
که فرقمان زدنات باشد
که بیایم به جمجمه ات
اما نباشی
سراپا نباشی
که به بودن
دست برده باشی
مجله شماره پنج
برای چشم های من
آنهمه ناخن زیاد بود. یدالله رویایی
جانفرساست. جانفرساست و بر سخت جانی خودمان این گمان نبود. نمی دانیم در کجای جهانیم که این چنین میان کژی ها، راست ایستاده ام. نمی دانیم از شعر چه بر می آید که باز هم می نویسیم می خوانیم و در آخر تمرین گریستن می کنیم. چرا که تخیل جهان اطراف ما بسی شگفت تر از نوشته هایمان شده است.
با این همه شماره پنجم با لطف خانم شیوا مقانلو در بخش داستان، رضا بهادر و رضا روزبهانی در شعر آزاد، بهنود بهادری در شعر دیگر، زلما بهادر و فائزه پورپیغمبر در بخش شعر جهان و شعیب میرزایی در شعر کردی آماده انتشار شده است.
امید که با ما بخوانید.
احمد بیرانوند
رونمایی از مجموعه شعر یاس فلسفی یک اسب، نوشته احمد بیرانوند
کتاب مجموعه شعر «یاس فلسفی یک اسب» نوشته «احمد بیرانوند» روز یکشنبه در آیینی در خرمآباد رونمایی شد. به گزارش ایرنا این کتاب یکصد صفحهای عصر یکشنبه با حضور «هرمز علیپور» از شعرای مطرح کشور و همچنین جمع کثیری از دوستداران شعر و ادب در سالن همایشهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رونمایی شد.
منبع خبر: ایرنا
دورهی نقد آسان
همایش عمومی معرفی دورهی نقد آسان
ضرورت، اهداف، و چشماندازها
با رویکرد نقد به مثابه گفتمان
زمان: دوشنبه، نهم دی ماه، ۱۳۹۸
مکان: تهران، ولنجک، بلوار دانشجو، دانشگاه شهید بهشتی، دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی، تالار مولوی
نیمنگاهی به وجه اروتیک اشعار «یدالله رویایی»- مینو نصرت
نیمنگاهی به وجه اروتیک اشعار یدالله رؤیایی
«در متنِ چیزی از تنِ هست. تمتعِ از آن تمتع از این است، کشفِ آن ضلع پنهان که لذتِ ما را تا اوجِ صفر میبَرد، صفرِ نویسش: اوجِ سقوط و همهمهی راههای گمشدهی پِی.
آنجا، در تمتعِ من از متن، تن نیز به تمتعی از خود میرسد. این دو فرق چندانی ندارند. لااقل در من. منی که مینویسد، دست!
چه در متن، چه در تن، همیشه دست است که مینویسد : کورمالی در تاریکی ! و میرسد. آفرینش، اورگاسم!»
«یدالله رؤیایی»
به عبارتی؛ متن آن «چیز» زنانهایست که چون دست به تناش نمیرسد، مرتکب متن میشود تا تن دلخواه و آرمانی و وحشی خویاش را در زبان تولید کند و با اقتدا به او غلتزنان واقعیت زبان حاکم را شکافته. چون گوی نر و مادهای سیاه و سپید خود را به ماوراء آن برساند. سوال اینجاست ماوراء زبان کجاست؟ و تمتع شاعر از آن چیست؟
آیا ماوراء زبان را میتوانیم ساحت امر «واقعای» بینگاریم؟ ساحتی که زبان هنوز بر غلظت لیز و والیز آن جاری نشده و هر آنچه چشم حیرتبین میبیند، منحنی نظامی جوشان از غرایز طبیعت وحشی و رام نشده است؟ شاعر در استمرار صعود و سقوطی به این لامکان و لازمان دل شیر میخواهد و زبانی از زیر تیغ اقتدار گذشته. باور دارم نه فقط برای شاعر حجم که برای هر شاعری که به زبان متمایز خود دست یافته، مانعی به نام ایست بازرسی نه در هیئت بیرونی و نه در هیئت درونی وجود ندارد: شعر در ثانیهی دست کشیدن از دیگریِ بیرونی و دستگیری دست خود در مقام دیگری خود فرایند حقیقی خویش را میآغازد، و رهگذر گذرگاه خلوتی میگردد که او را جز به ظلمات نمیبرد، مکانی از جنس زبان و زبانی تا مغز استخوان سرشته شده از لذت و زیباییشناختیهای پیشازبانی. و در این مکان اوی شاعر با اقتدا به آگاهی، دانش، خرد و ارزشهایی که غنیمتی بیرونی است، جایگاه خداوندگاری را اخذ میکند که مشتی از گِل ظلمات و مشتی از گِل نور برداشته، معمار بیبدیل شعر یا به قول رؤیایی مدینهی فاضلهای میگردد که در آن هر لغت جایگاه منشوری را دارد که وجهی از ظلمات شاعر را قاب گرفته و بازتولید میکند. شاید برای کسی که در زبان و در تقلید از زبان حاکمیت چندان فرو رفته و غرق شده، فهم این زبان دشوار و هضم آن بنای نوین ثقیل باشد اما چه باک! که در مقام رد و مردود انگاشتن آن همسو با پشتیبانان مستبد و سلطهگرش کلمهای حتی کم نمیآورد! و همین هیچ نیست جز تأیید و تأکید تلویحانهی یک تفاوت زبانی و عظما. همان گونه که گفتم، رؤیایی شعر را برای زبان مدینه فاضله میداند. مدینه فاضله شهری است که کلمه به کلمه از مختصات خالق خود میگوید و از اتصال میلاش به تجاربی لذیذ، زیبا و یکتا، تجاربی که همگان روزی در دوردست خاطراتی از آن را در اعماق ذهنمان اندوخته داریم. همین حجم اندوخته است که به گمانم نه تنها برای شاعر حجم که برای تمامی شاعرانی که قلم را جانشین تن کردهاند، ملاتِ بی نظیری برای تولید بنای منحصر بهفرد آنان میسازد.
درست است که ما در زبان زاده و رشد میکنیم و به عبارت بهتر یک وانموده ی بیچارهای بیش نیستیم اما، همین رشد وانمودهی ما هم، رشدی به دلخواه نیست بلکه، صورت ملعبهای را دارد در دست دیگری و رشد بردهواری به سمت و سویی است که مطلوب تمنای ارباب میل است. و در این کش و واکش تنها و تنها از من و ماست که هی کاسته و بر اوی هر روز فربهتر افزوده میشود: و کسانی باید که این معادلهی ضد حیات و نامأنوس با طبیعت زمین و بشر را برهم زنند! و اینان هیچ نیستند جز شاعرانی قلمزن و قلمه زن. آتشزنههای جسوری که پردهی زبان را سوزانده و به ماوراء آن دست مییابند. از این رو، میتوان باور داشت که شعر یگانه راه اتصال فرد به میل حقیقی و اصیل اوست. آیا ماوراء واقعیت در شعر حجم همانا سرچشمههای اصیل میل نیست؟ و شاعر حجم اویی نیست که گوی زبان را از اقتدار ربوده، این فاصله را به همان شکلی که در بیانیهی حجم آمده با سه فوریت (دریافتهای مطلق، فوری و بی تسکین) طی میکند یا میپرد؟ به طوری که میبینیم این سه فوریت کاملن با مختصات میل تطابق دارند. در روانکاوی لکان میل همواره میل دیگری است و آدمی در طلب ارضای آن مدام خود را در قید دیگری دیده و به عبارتی به ارضای میل او که گمان میکند میل خودش است میپردازد. اما رؤیایی میل را در شعر حجم چگونه میبیند؟
«آنکه در فاصله کشفِ میل میکند، و یا ارضاءِ میل ، با فاصله خوابیده است. همآغوشیِ با فاصله یک میل ماورائیست. عطشِ شاعر هم چیزی جز رسیدن به ماوراء نیست، میلِ به آنسو. میل به آنسو چیزی جز میل ناشناخته، جز میل به غیر نیست. میل به دیگری که من نیست و با من نیست با آنکه غیر کسی جز من نیست. میل به آنسو میل به سمتِ چیزیست ندیدنی، سمتِ ناپدید. نادیدنی و فوری مثل مرگ… چون آنکه به چیزی میل میکند، میخواهد. و آنکه میخواهد فانی است (با لحظه به مرگ نزدیکتر میشود). طلب میکند، و مطلوب همیشه نامرئی است، در جائی دیگر است، و دیگری است، ناشناخته و ناپدید.»
بنیانگذار شعر حجم در کتاب جاودانهی فروغ در بخشی که به فروغ پرداخته، نقل قولی میآورد که شاید اگر آن را با هم بخوانیم، بتوانیم گره از معضل عمیق جامعه برداریم، فروغ میگوید:
«من اگر میتوانستم شهوات را سرکوب کنم، یا بی آنکه خطری را پیش کشند، نادیدهشان بگیرم، گریزگاهی از شعر و سرگشتگی برای وسوسههای موذیام نمیساختم، چرا که اشتغال هنریام اذیت آنها را معتدل میکند…اما اگر شعر گذرگاه هیجانات محبوس و موذی من است، برای خوانندهای که در آن گذرگاه پا مینهد، زیانبخش نیست، برای اینکه او نیز مفری برای وسوسههای بستهی خود مییابد و زمانی از شر نفس میرهد.»
در این متن صحبت از «وسوسههای بسته»، «سرکوب کردن»، «وسوسههای موذی»، «هیجانات محبوس» و…است. روشن است که این واژگان به دایرهی لغات فروغ تعلق ندارند چرا که او همواره غرایز طبیعی و سرکش خود را پی میگرفت و «تولدی دیگر» ثمرهی طبیعی شاعری است که از جامعه دل کنده و خود به معاشقهی خویش در اوراق دفتر پرداخته و دنیای زنانهای به نام فروغ را در پیشانی ادبیات جاودانه میسازد. اما وسوسههایی که بدانها در متن اشاره شده زاییدهی کیست و چیست؟ به گمان من اینها بازتولید هجو و کاذب از غرایزی زنانه در جامعهای دوبین و مردسالاری هستند، واژگانی آفریدهی زبان وهمآلود شرعیات و عرفیات توأمان و به جهت مقابله با ظهور زبان دنیای زنانه که در دو صف موازی هم عمل میکند: از یک سو مردان را علیه زنان و از سوی دیگر، زنان را علیه خود برمیانگیزاند. چرا که مباد آن روزی که زنی دیگر زنگ زبان دنیای خود را به ارتعاش درآورد و ذهنیت دوبین جامعه را برهم زند! به این ترتیب در جامعهای که خداوند حاکم است، غرایز زنانه وسوسههایی شیطانی انگاشته میشوند و شیطان هم که از ابتدا مطرود درگاه او بود، در نتیجه نه تنها هیچ فضای مساعدی برای ارضای غرایز حداقلی زنان فراهم نبوده و نیست، بلکه همچنان حکم به سرکوب و بعضن کشتن این غرایز داده میشود. و این در حالی است که یگانه نیروی محرکهی بشر در جوامع انسانی غرایز طبیعی اوست و بشر تنها از طریق ارضای آنهاست که نه تنها بر وجه حیوانی خود غلبه میکند بلکه، موفق میشود به آن غرایز طی تصعیدهای مکرر جنبههای زیباشناختی و اروتیکی ببخشد. شعر حجم در چنین جامعهای طلوع و به محض طلوع با سه فوریت از واقعیت روزمره و ملالآور پریده و خود را به ماوراء آن میرساند. و آیا حق ندارد؟
به راستی آدمی که کل قوای غریزیاش سرکوب یا کشته شده باشد، با کدام نیروی محرکه میتواند دست به کاری زند که غصه برآید؟ با کدام نیرو میتواند دور خود بچرخد و لذتی ارزانی خود سازد و دور جامعه بچرخد و مضافن لذتی نیز نصیب آن کند؟
رؤیایی در شعر «صعود مرگخواهانه» به عینه تصویری از رگ حیاتی محبوس در یک بنبست به دست میدهد، رگی که در فشارهای همه جانبه به تودهی تخدیری میماند و نفس حیاتاش از نفس افتاده و هیچ جز تجسدی از نفس نیست و مدام در تشنجِ گسیختن از چارچوبهای عهد عتیقی آه میکشد و سمت رهایی را میجوید: او موفق به رهایی خود میشود و اینک اوست که در صعودی بالابلند خود را به ارتفاع رسانده و به ارتفاع سلام میکند و میخواهد او را به «سطح رطوبت/ به تاب و تب گوشت / به ظلمت پروانهی سیاه / به حرص گل گوشتخوار / به ضلع و قاعده ، به انتهای قنات / به گود مادگی / دعوت کند. به عبارتی از ارتفاع میخواهد او را به درون حیات پر جوش و خروش و زاینده پرتاب کند، جایی که چیز با چیز میآمیزد و چیز نوینی خلق میکند. ولی میل شاعر در سقوط به انتهای قنات، به گود مادگیِ معشوقِ منجمد شده با چه مواجه میشود؟ پریدنِ ِ در رخوت / پریدنِ در خواب / فراموشیِ مژهها / مشخصاتِ مرداب… / آآه…/ -صدای دود میآید؟ / – چه ماه تنهایی!»
رؤیایی زادهی کویر است و شکی نیست بارها و بارها جزر و مد ماسه را با قلم باد مشاهده کرده و غنائمی از نقوش رملها در جای جایِ کویر اندوخته دارد، و تعجبی ندارد اگر بدن را عینن دریا و کویر، وسیع و گونهگون، غنی و قدیمی میبیند: بدن-متنی و محصولی از همخوابگی دو نطفهی نر و ماده است. زبان هم نداشته باشد این تنِ خودجوش عینن برادهی آهن جذب قطب مخالف خود شده و در حداقلیترین وضعیت عامل تکثیر نسل بشر است اما در عین حال این بدن خلاقیتهایی فراتر نیز دارد که چون در جامعه بدان مجالی داده نمیشود ناگزیر دستکار خود را در صفحهی سپید کاغذ رونمایی میکند. آیا نمیتوانیم شاعر را رگی گریخته از بدنی در آستانهی سقوط قلمداد کنیم؟ کسی که میداند مثل هیچکس نیست اما برای خلق هیچکس خود فضای مساعدی نمییابد؟ همگان آگاه از امضای ویژهی خویش نیستند، اما کسی که به این آگاهی رسیده را با کدام نیروی قهر میتوان از راهی که به دشواری آن را میکوبد و مدینهای که از جنس واژگان رنج اوست و عزیزترین گنجاش نیز، برگرداند؟ گیرم هیچکس موفق به کشف رموز زبان او نشود، گیرم جز دیگری ممتاز او مخاطب و مسافری مشتاق مدینه فاضلهی شاعر نباشد، چه باک! وقتی کلاف میل گشوده و جاریست و با هر بار پیچیدن به بدن شیء بدان جان بخشیده و به فرم و محتوایی دلخواه متحول میسازد و نهایتن نمایی از جهان را به ما مینمایاند خارق از عادتهایمان، و چه کسی میتواند چنین میلی را رام خود سازد؟ هیچکس!
با هم می خوانیم شعری را که با قلم مشترک رؤیایی و فروغ نوشته شده است:
جسمی
آه ای فرو نشاندن جسم
حکومت بی تسکین
ای پاسخ تمام اشکال اضطراب!
وقتی که حرکت غریزه مرا زائید
و جبر باد نام مرا بر سطوح سبز درختان نوشت
سفینهها میچرخیدند
و ماه، ماه تصرف شده
از انتهای تهیگاه تو تولد دنیا را
بشارت میداد.
سلام!
حرارت چسبنده!
زمستان ۱۳۴۵
متن فوق بدنی واحد است، واحدی نر و ماده، با زبانی خطابهوار. خطاب از که و به که یا به کجا؟ در اینجاست که وارد چرخهی هولناک میل میشویم، میلی که شتابوار فاصله را تا ماوراء در هیئت یک ارگاسم بیبدیل طی میکند، اما، تسکینی بر او نیست چرا که به آنی و با شتابی بیش از پیش از معشوقه جدا شده و اسکلهی نوینی میسازد، برای ماورای دیگر و جایی دیگر. در این کارزار شگفت محال است میل به تسکینی که میخواهد برسد! و همین نرسیدن، خود تلنگر و نیروی محرکهایست که این گوی گویای لغزان و شگفت را به حرکت درآورده و چرخهی مرگ و زندگی را در جریان سینوسیِ جزر همآغوشیها و مد فراقها مکرر و مکرر برافراشته و فرو میپاشد. فرق زبان رؤیایی با زبان اشرافی، مقتدر و سلطهگر جامعه علاوه بر شگردهای تکنیکی و عمیقن متفاوت شاعر، تراشیدن لایههای قطور و زمخت مردانه و بازسرشت دوبارهی آن با دم و بازدم روحی مادینه است. این افزودهی نوین به زبانی که هزارههاست فقدان آن را حمل میکند، زبانی را به اهتزاز درمیآورد که نه تنها هیچ کم ندارد، بلکه چنان در اندام نر و مادهی خود میدرخشد که خورشید. با این همه اگر زبان رؤیایی را پیچیده مییابیم، حق داریم! چرا که ما در آینهی آن زبان نقصانهای ذهنی و دسته گل واژگون خود را میبینم و از آنجایی که چندان هم فروتن نیستیم و دست فرافکنیمان بر عکس دست کار و نوشتاریمان خوب رشد کرده و قوی شده است، به سهولت به جای آن کار دیگر—تفکر به نقصانهای خود—او را متهم میکنیم! و غافل از حجم لذیذ زبانی میشویم که هر از گاهی در ژرفای خواب لذتهای نیمبندش چرتمان را با دمهی کابوسی پاره میکند، و باز غافلیم از زبانی که نه در امحاء میل که در بازتولید این نیروی سرکش و وحشی شاعر را به سرچشمههای اصیل میبرد و چه باک که تشنه برمیگرداند، چرا که چراغ وجد و شوقی را در این طی و پی برافروخته که سر باز ایستادن ندارد. و آیا برای مقابله با زبان اقتدار راهی جز وصلت با شیطان وجود دارد؟
در اینجا مایلم به شعر «هفتهی سوراخ» رؤیایی بپردازم، که گفته شده، به لحاظ محتوا حرفی برای گفتن ندارد!
شنبه سوراخ/ یکشنبه سوراخ/ دوشنبه سوراخِ سوراخ / سهشنبه سوراخ ِ سوراخ ِ سوراخ/ چهارشنبه حرکت سوراخها / پنجشنبه سوراخها همه روی راه / جمعه همه سوراخها در چاه.
به نظرم رؤیایی لب مطلب را در این شعر بیان و تمام کرده است، و یا به عبارت بهتر اگر موفق به درک این شعر شویم شاید بتوانیم از دیگر اشعار رؤیایی نیز لذتی-غنیمتی نصیب خود سازیم. به نظر نگارنده هفتهی سوراخ اشارتی تمام و کمال به انجام و فرجام حیاتِ هر آنچه در سیارهی زمین به هم میرسد و نیز طبیعت بشر پرداخته و آن را در اتصال و پیوستگی با هم، در پر و خالی شدن از هم و در نوسان یکپارچهی هفت روز هفته به تماشا میکشد؛ روشن است در این متن نیز هفته پیکری واحد دارد و عینن مثل انسان حفرهای برای جذب و حفرهای برای دفع و میانوارهای که در آن نو با کهنه آمیخته و هفتهای نوین را از چاه جمعه بالا میآورد: مثال عینی آن تحلیل ماه است. به گمان من شاعر حجم کل پدیدههای روی زمین را با نگاهی وام گرفته از هفتانهای باستانی چنین وارد مدینهی فاضلهی خود میکند. و از آنجایی که از حجم میپرد چشم مخاطب را نیز در خوانش اشعار برافراشته چون خود از سوراخ اشیاء گذر میدهد تا مسیر-اسکلهی او را پی گیرد (معاشقهای که خواننده را نیز با خود شریک میسازد). آیا نمیتوانیم شاعر را در این متن آن قامت برافراشته و رشیدی بدانیم که در «گود مادگی» واژه فرو میرود به عبارت همخوابگی، و از ته سوراخ-چاه نهایی در هیئت هلال هفتهای نو با مختصاتی تازه متولد میشود؟
اگرچه راجع به زبان اروتیک رؤیایی صفحاتی بیشمار میتوان نوشت اما نه من، که در فقدان کامل زبان خود فاقد اعتبار لازم برای خوانش اشعار رؤیایی هستم و تنها به تلمذی اندک از آن مدینهی زیبای فاضله اکتفا میکنم با شعر دریایی شماره ۲۴ که به گمان من یکی از آسهای اشعار شاعر است.
دریایی ۲۴
لحظهی دریا
مردِ دریا
میلِ دریا
لحظهی دریا – آوار جنون –
مرد دریا را ویران خواهد
میل دریا – استمرار بیان جسم و جنس –
مرد دریا را عریان میخواهد.
میل دریا، میل عریانی است:
طعم اندام زنان
اعتراف بدن مردان.
لحظهی دریا
مرد دریا
میل دریا
ای بیان جسم و جنس!
کاشکی با بدنی، ای کاش!
– مرد یا زن –
طاقتی بیطاقت بود.
مینو نصرت
سوم اسفند ۱۳۹۷
«پرفروشهای نیویورکتایمز در هفتۀ دوم مارس»
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورکتایمز، این مجله هر هفته فهرستی از آثار پرفروش خود در بخشهای داستانی، غیرداستانی، و کودک و نوجوان را منتشر میکند. در این مطلب نگاهی به پرفروشترین آثار داستانی چاپی هفته دوم مارس خواهیم داشت.
«جایی که خرچنگها آواز میخوانند» نوشته دِلیا اُوِنز ۲۶ هفته است در فهرست پرفروشها قرار دارد و این هفته هم جایگاه نخست را حفظ کرده است. داستانی هیجانانگیز از روابط انسانی و عشق و تقلای انسانی تنها برای حیات. زنی که سالها به تنهایی در جنگل زندگی کرده است ناگهان متهم به قتل میشود و سرنوشتی نامعلوم در انتظارش است.
«سرآشپز» نوشته جیمز پترسون و مکس دیلالو دو هفته است که در جایگاه دوم پرفروشهای نیویورکتایمز قرار دارد.کتابی دیگر از پترسون با همکاری نویسندهای دیگر که مانند دیگر آثارش راه خود را به فهرست پرفروشها باز کرده است. کالب رونی، کاراگاه پلیس به سرآشپزی معروف کمک میکند تا خود را از اتهامات مختلف به چند قتل تبرئه کند.
«مرز» نوشته دن وینسلو در هفته نخست انتشار موفق شد در جایگاه سوم پرفروشها قرار بگیرد. داستان معمایی دیگر از وینسلو، نویسنده «نیرو» و «کارتل» که خیلی زود حایگاهش را در میان مخاطبان پیدا کرد. داستان آرت کِلر که چهل سال است در نیروی پلیس با مواد مخدر مبارزه میکند. کِلِر به بلندترین رَده اداره مبارزه با مواد مخدر رسیده است و برای حل مشکلی به خارج از مرزهای کشور میرود اما موضوع پیچیدهتر از آن است که همکاران کِلر فکر میکنند.
«دختر ناشناس» نوشته گریر هندریک و سارا پکانن پس از گذشت ۸ هفته از انتشار بار دیگر در جایگاه چهارم قرار گرفت. هفته پیش در میان پنج کتاب اول فهرست پرفروشها قرار نداشت. جسیکا فاریس، شخصیت اصلی داستان به سراغ روانشناسی به نام دکتر شیلدز میرود و در جلسات دونفره رازهای زندگی خود را برملا میکند.
«بیمار ساکت» نوشته آلکس میشائیلایدز در هفته نخست انتشار موفق شد در جایگاه نخست قرار بگیرد و به برتری ۲۳ هفتهای «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» پایان دهد اما حالا و پس از چهار هفته در جایگاه پنجم قرار دارد. تیو فایبر نگاهی به ماجراهای نقاشی مشهور دارد که پس از شلیک کردن به همسرش سکوت میکند و دیگر صحبت نمیکند.
دو رمان ژانر علمی-تخیلی و فانتزی منتشر شد.
رمان «آدمنما» نوشته ضحی کاظمی به همراه رمان «پیراهنی بر آب» نوشته لیلا باقری منتشر شد.
به گزارش ایسنا، «آدمنما» نوشته ضحی کاظمی در ۳۴۴ صفحه، با شمارگان ۹۹۰ نسخه و قیمت ۲۹ هزار تومان در سری رمان ژانر (علمی – تخیلی) نشر هیلا منتشر شده است.
نوشته پشت جلد کتاب: «هیچ نویسندهای به اندازه ژانرنویس با شهرزاد احساس همذاتپنداری نمیکند. ژانرنویس مخاطب را بر سریر پادشاهی مینشاند و هدفی جز تسخیر عمیق و تمام قلب و ذهن او ندارد؛ همچون شهرزاد، که اگر هر شب نمیتوانست پادشاه را پای نقل خود نگه دارد، هستی خود را از دست میداد. هدف مجموعه رمان ژانر نشر هیلا احترام به احساس، شعور و سلیقه فرهیخته نسل جدید مخاطبان ایرانی است.
تصور کنید سیصدسال دیگر جهان به چه صورتی است. در رمان «آدمنما» با دنیای خودبسندهای روبهرو میشویم که در آن انسانها با پیشرفت تکنولوژی سلولهای بنیادی از مرگ رها شدهاند. ضحی کاظمی که پیش از این قدرت قلم خود را در ژانر علمی تخیلی ثابت کرده، با تلفیق این ژانر با ژانرهای تریلر و معمایی، اثری جذاب خلق کرده است.»
«پیراهنی بر آب» نوشته لیلا باقری در ۲۷۹، با شمارگان ۹۹۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان دیگر کتاب تازه منتشرشده در مجموعه رمان ژانر (فانتزی) این نشر است.
نوشته پشت جلد: «آیا برای شما دور از تصور است دنیای آخرالزمانی که در آن کمآبی مطلق وجود داشته باشد. لیلا باقری در رمان «پیراهنی بر آب» با تکیه بر افسانهها و باورهای بومی رمانش را کاملا از تقلید نمونههای خارجی دور و تلاشش را برای آفرینش فانتزی ایرانی آشکار میکند. در این رمان با شهری زیرزمینی و موجودات خیالی و باستانی ایرانی چون هوبره آتشینبال، موسیقار، درخت تیغال و… روبهرو هستیم که ما را به درون تخیل ناب ایرانی میبرد.»
خاطرات «نادیا مراد» منتشر شد.
خاطرات «نادیا مراد»، برندۀ جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۱۸ با عنوان «آخرین دختر» با ترجمه زینب کاظمخواه منتشر شد. به گزارش ایسنا، این کتاب در ۳۵۲ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و قیمت ۳۹ هزار تومان در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه راهی بازار شده است.
نادیا مراد سال ۱۹۹۳ در روستای کوچک کوچو در سنجار واقع در استان موصل عراق به دنیا آمد. داعش بعد از اشغال کوچو، بسیاری از اهالی روستا از جمله مادر و شش برادر او را به قتل رساند و خود او از سوی آنان ربوده شد و در مدت اسارتش مورد آزار و تجاوز قرار گرفت. نادیا مراد توانست بعد از مدتی از چنگ داعش بگریزد. او بعد از رهایی به آلمان رفت و تصمیم گرفت پیامش را به گوش جهان برساند. این فعال حقوق بشر، در سال ۲۰۱۸، به دلیل مبارزاتش علیه خشونت جنسی و استفاده از آن در جنگها به عنوان سلاح، به همراه دنیس موکویگی برنده جایزه صلح نوبل شد. او همچنین جوایز حقوق بشر واسلاو هاول و ساخاروف را دریافت کرده است.
نامزدهای نهایی هشتمین دوره جایزه هفت اقلیم معرفی شدند.
به گزارش خبرگزاری مهر، دبیرخانه هشتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم، نامزدهای هشتیمن دوره این جایزه را در دو بخش مجموعه داستان و رمان، معرفی کرد.
این آثار از بین ۱۷۵ رمان و ۹۵ مجموعه داستان رسیده به دبیرخانه این جایزه ادبی اعلام شدند. داوری بخش مجموعهداستان این دوره از جایزه هفت اقلیم به عهده ناهید طباطبایی، علی خدایی، غزل مصدق بود و داوری بخش رمان را رضا جولایی، احمد آرام، رضا زنگی آبادی انجام دادند.
نامزدهای نهایی بخش مجموعه داستان این جایزه به ترتیب الفبا، عبارتاند از:
زخم شیر / صمد طاهری / نیماژ
خاطرات یک دروغگو / نسیم وهابی / نشر مرکز
روی خط چشم / پیمان هوشمند زاده / نشر چشمه
زن غمگین / محسن عباسی / نشر نی
شکارچیان در برف / نسیبه فضل الهی / نشر ثالث
نامزدهای نهایی بخش رمان هم به این ترتیب هستند:
بند محکومین / کیهان خانجانی / نشر چشمه
تهرانیها / امیرحسین خورشیدفر / نشر مرکز
راهنمای مردن با گیاهان دارویی / عطیه عطار زاده / نشر چشمه
سرزمین عجایب / جعفر مدرس صادقی / مرکز
غروبدار / سمیه مکیان / نشر چشمه