بزرگداشت سیمین دانشور برگزار می‌شود.

مراسم نکوداشت سیمین دانشور همزمان با سالروز درگذشت وی برگزار می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با هفتمین سالگرد درگذشت سیمین دانشور نویسنده  ایرانی و همسر جلال آل احمد، مراسم نکوداشتی برای این نویسنده در سالن ۸ باغ کتاب تهران برگزار می‌شود.

این مراسم با همکاری انجمن دوستداران سیمین و جلال در باغ کتاب از ساعت ۱۵ تا ۱۷ روز شنبه ۱۸ اسفند ماه برگزار می‌شود. در این بزرگداشت که با یادکردی از جلال آل احمد نیز همراه خواهد بود، غلامرضا امامی، محمد بقایی ماکان، سیمین پناهی، سیمین یاوری و مجتبی گلستانی به سخنرانی خواهند پرداخت.

حضور برای عموم علاقه‌مندان آزاد است.

کانون سراسری انجمن‌های صنفی مترجمان تاسیس شد.

.

 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در متنی که این انجمن همزمان با تاسیس کانون سراسری انجمن‌های صنفی مترجمان منتشر کرده، آمده است: «با گذشت حدود ۴ سال از تأسیس نخستین انجمن صنفی مترجمان تحت مجوز وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و متعاقباً تأسیس انجمن‌های صنفی مترجمان استان‌های البرز، مازندران، گیلان و کرمانشاه؛ حالا کانون کشوری انجمن‌های صنفی مترجمان تأسیس شد. اتفاقی مهم برای جامعه فرهنگی ایران به‌ویژه جامعه ترجمه.
 چهار سال فعالیت انجمن صنفی مترجمان استان تهران و تلاش‌های حدود یک ساله انجمن‌های صنفی مترجمان سایر استان‌ها نوید تشکیل نظام صنفی قدرتمند و تأثیرگذار در حوزه صنعت ترجمه کشور را می‌دهد.
 کانون سراسری انجمن‌های صنفی مترجمان تمام تلاش خود را مصروف خواهد داشت تا انجمن‌های صنفی در تمام استان‌ها تأسیس و راه‌اندازی شود.»

 

فرنوم‌های زبانی معاصر در نمایشگاه نقاشی «محمدرضا طاهر نسب»

 نگارخانه ایران

استان گلستان، شهرستان گرگان، واقع در بلوار ناهارخوران، عدالت ۵۶/۱

در سال ۹۷ با برگزاری یک نمایشگاه در پایان هر ماه، برای دوازدهمین نمایشگاهش آثار «محمدرضا طاهرنسب» هنرمندی از اهالی جنوب کشور را دعوت به همکاری نمود. این‌ نمایشگاه با عنوان فرنوم­‌های زبانی معاصر که مجموعه‌­ایست از پرتره­‌های اکسپرسیونیستی وی از شاعران معاصر، در ۲۷ بهمن ۹۷ به مدت یک هفته به نمایش گذاشته‌شد. ضمن آن­‌که برای متخصصین و کارشناسان رشته تجسمی بسیار جذاب و دیدنی بود، برای گروه کثیری از شاعران و نویسندگان این منطقه چالشی را برهم زد.

تا از این پس بیش از پیش به هنر تجسمی توجه داشته‌­باشند. همچنین گروهی از شهروندان را به گالری­‌گردی علاقه‌مند کرد. بسیاری از مخاطبین، چیدمان آثار در نمایشگاه را مورد تقدیر قراردادند و متذکر می‌­شدند که آثار عالی در یک چشم، و چیدمان خوب آثار در چشم دیگرمان دریافت زیبایی را مضاعف کرده‌است.

از دیگر کیفیت‌­هایی که به این نمایشگاه والایی بخشید، عنوان بسیار خوبی بود که استاد طاهرنسب برای نمایشگاه انتخاب کردند. این عنوان ضمن آن‌­که اندیشۀ هنرمندش را از راه­یابی علم به هنر بازگو می­‌کند، توانست زاویه دید دیگری برای همگان باز، روشن و متبلور کند.

شهره شهرازی

مدیر گالری ایران، گرگان

۱۳۹۷/۱۲/۳

فنجانِ شکسته در پاییزِ فروپاشی/ فرامرز سه دهی

فنجان شکسته در پاییز فروپاشی

فرامرز سه دهی

چاپ سوم

نشر آوای کلار

تیرماه ۱۳۹۷

شمارگان: ۱۰۰۰


شعری از این مجموعه:

 

نان سنگکِ بالا بلند، پنیر تبریز عشوه گر، همۀ ما… گر

 

پیش از بهار آمده بودی     پرستوها    کی؟

به خانه برمی گردند   سه سیب سرخ    دماوند   دست های تو

موهای من   ویلا. کوچۀ نوید. پلاک بوسه در طبق همکف

بیدار می شود وجدان عمومی مردی که شاعر بود

خوب شعر می خواند:

قرار ما میدان عدالت بود

از مسیر نان سنگک

پنیر تبریز

چند لیوانِ میشل در ابتدای صبح

خاطره می شود خانۀ هنرمندان

ردیف آخر دست های تو

موهای من

فرودگاه مهرآباد با نام کوچک    شادی

حق مسلم ماست

همه سبز می شوند

من سرخ    دو سال بعد

بادکنک سفید

گلوله می خورد « جعفر پناهی»

نمردیم و

گلوله هم خوردیم

هزار و سیصدو هشتاد و چند

دنیا هم که بیکار است

فرش سرخ را پست نمی کند

به نشانی موز

زیر پای کارگردان اخراجی ها

یادش بخیر ه الف. سایه هوشنگ ابتهاج:

روزگارا قصد ایمانم نکن!

کردی  لعنت به خود

 

 

سه اپیزود از ازرا پاوند/ برگردان: زلما بهادر

سه اپیزود از ازرا پاوند/ برگردان: زلما بهادر
سرود آزادی
ا
من فکر می کنم این جام شیطان است
و چون فکر می کنم جام شیطان است
خودم را در رنگ های چینی جا می گذارم
خودم را
در رنگ های چینی جا گذاشته ام
خودم را…
این‌جا
جا …
||
باد
می وزد بر فراز گندم زار
با سقوطی نقره ای
در نبردی از فلز
من صفحه های طلایی را  
می شناختم 
می دیدم که ذوب می شوند  
بالای سرم 
من جای سنگ های درخشان را 
می دانستم 
راهرویی از رنگ های واضح و روشن 
|||
آی ای شیطان زیرک جام 
آهااای 
ای سر در گمی رنگ ها !
ای روشنایی سودمند و خسته 
ای روح اسیر 
چرا من هشدار داده شده ام 
چرا   
به دور دست‌ها فرستاده اند مرا؟ 
چرا روشنی ات 
سرشار از بدگمانی و بی اعتمادی است؟ 
ای جام زیرک و حیله گر
ای طلای گَردآلود
آهاااای رشته های کهربائی
ای رنگین کمان دو رو 

برادر عقاب، خواهر آسمان/ سوزان جفرز : ترجمۀ تینا احمدی

 برادر عقاب، خواهر آسمان

نوشته: سوزان جفرز

ترجمه: تینا احمدی

 

«نزدیک به صد و پنجاه سال پیش، رئیس­ سیاتل(Chief Seattle)، پیشوای محترم و مصلحت ­اندیش قبیلۀ سرخپوستان شمال­ غربی، پیام بسیار جالبی خطاب به دولت مرکزی آمریکا که می­ خواست زمین­ های این مردم سرخپوست را بخرد، فرستاد. او اعتقاد داشت که تمام موجودات زمین و حتی خود سطح زمین، محترم اند و سو استفادۀ بی­ پروای انسان از زمین، به نابودی خود انسان ختم می­ شود. پیام او یک دادخواست نیرومند برای حفظ منابع طبیعی است و مطمئنا همه, از کودک تا بزرگسال, به آن واکنش نشان خواهند داد.

سخنانش ساده و تاثیرگذار اند, مرا تکان دادند و فکر می ­کنم در کودکان نیز کارگر خواهند بود. به علاوه تصویرسازی­ های فوق­العادۀ نویسنده نیز توجه شان را بسیار جلب می ­کند.» (ویندی کوپه ؛روزنامه­ی ­ دیلی تلگراف)

«هر صفحۀ این کتاب انفجاریست از رنگ.»(روزنامۀ  ارلی تایمز)

در زمان­ هایی چنان دور که ردش کاملا از خاک چمن­زارها شسته شده، مردمانی کهن بخشی از سرزمینی بودند که امروزه به نام آمریکا از آن یاد می­ کنیم. آن­ها برای میلیون ­ها سال در این سرزمین زندگی کرده و فرزندان شان قبایل بزرگی ازجمله چوکتاو، چروکی، ناواهو، ایروکویس، سیوکس و بسیاری دیگر را پایه­ گذاشته بودند. اما بعدش سفیدپوستان اروپائی از ره رسیده و ساکن این سرزمین شدند. آن­ ها جنگی خونین علیه سرخپوستان را آغاز کردند و پس از مدتی کوتاه مدعی خاک سرزمین سرخپوستان شدند و به ایشان تنها اجازۀ اسکان در قطعات کوچکی از این زمین ­ها را دادند.

هنگامی که آخرین جنگ سرخپوستان رو به پایان بود, یکی از دلیرترین و محترم­ترین فرماندهان قبائل شمال­ غربی، رئیس سیاتل، سر میز مرد سفیدپوستی نشست تا برگه­ای را امضا کند که نمایندۀ جدید قبائل سرخپوست برای تعیین مرزهای قلمروی جدید ارائه داده بود. دولت مرکزی آمریکا در شهر واشتگتن مایل به خرید زمین­های مردم رئیس سیاتل بود.

رئیس, با ژستی مقتدرانه و نگاهی که روح بزرگش در آن منعکس بود، به پاخاست تا با صدایی پرطنین در این نشست صحبت کند.

رئیس سیاتل لب به سخن گشود:

« چگونه می­ خواهی آسمان را بخری؟

چطور می­ خواهی صاحب باران و آب شوی؟

مادرم به من می­ گفت که سراسر زمین، برای مردمان ما محترم است.

هر برگ سوزنی کاج، هر ساحل شنی،

آن مهِ جنگل تاریک،

تمام چمن­زارها و حشرات آوازه­خوان،

همگی در گنجینه­ی ذهن مردم ما منزه اند.

پدرم به من می­ گفت: من شیره­ی روان در تنه درختان را همانند خون جاری در رگ ­هایم می­ شناسم.

ما بخشی از زمین هستیم و زمین نیز بخشی از ماست.

گل­های عطراگین خواهرانمان اند.

خرس، گوزن، عقاب بزرگ، اینها برادرانمان اند.

صخره ­های سنگی، علفزارها،اسب ­های کوچک، همگی اعضای یک خانواده اند.

صدای پدربزرگم به من می ­گفت: آب درخشانی که در نهرها و جویبارها جاری است, فقط آب نیست, بلکه خون جَد توست.

هر بازتاب شبح­ وار آب پاک دریاچه­ها حکایت از خاطرات زندگی مردم ما دارد.

زمزمۀ آب, همان صدای جدۀ توست.

رودها برادران ما هستند. آن­ها عطش ما رو فرومی­ نشانند.

قایق­ های ما را حرکت می ­دهند و فرزندانمان را غدا.

و تو باید به رودخانه ­ها همان محبتی را نشان دهی که به هر برادری.

صدای پدربزرگم به من می ­گفت: هوا ارزشمند است،

چراکه روحش را با تمام موجوداتی که باعث حیاتشان است, سهیم می ­شود.

بادی که اولین نفسم را به من داد و آخرین آه­ام را از من می­ گیرد, ازرشمند است.

تو باید زمین و هوا، هردو را پاکیزه نگه داری؛

چرا که می­ شود نزدشان رفت و بادِ شیرین­ شده از رایحۀ گل­ های دشت را چشید. 

وقتی آخرین مرد و زن سرخپوست همراه سرزمین شان از برابر دیدگان محو شدند،

و یادگاران شان همچو سایه ابری در میان مرغزار سرگردان بماند،

آیا سواحل و بیشه­ ها همچنان سراپا خواهند بود؟

آیا هیچ یک از ارواح اقوام من، در آنجا باقی خواهند ماند؟

نیاکانم، مرا گفتند:

به خوبی می­ دانیم که زمین به ما تعلق ندارد، بلکه ما به آن وابسته ایم.

صدای مادر بزرگم به من گفت:

به فرزندانت آنچه را که خودت فراگرفتی، بیاموز.

که زمین، مادر ماست.

که هرچه بر سرآن بیاید، برای همه پسران و دختران زمین نیز رخ می ­دهد.»

 

رئیس سیاتل ادامه داد:

«صدای من و نیاکانم را بشنوید.

آینده­ی مردمانت برای ما مبهم است.

چه خواهد شد اگر بوفالو ها همه سلاخی، و اسب­های وحشی همگی رام شوند؟

چه پیش می آید اگر کنج نهان جنگل­ها از بوی مردان بی ­شمار آلوده شود؟

اگر منظر تپه ­های سرسبز با سیم ­های ارتباطی شما لکه ­دار شود؟

درخت ­زارها کجا خواهند بود؟ نابود می­ شوند.

عقاب­ ها کجا خواهند بود؟ رهسپار می ­شوند.

و چه رخ خواهد داد زمانی که به شکارگاه ­ها و اسب­های کوچک چابک بدرود بگوییم؟

پایان زندگی خواهد شد، و آغاز مبارزه برای بقا.

این چیزی است که ما می­ دانیم:

همه چیز به هم پیوسته است، همچون خونی که مارا یکی می­ کند.

ما تار زندگی را نتنیده ایم،

بلکه تنها رشته ­ای از آنیم، همین و بس.

هرچه برسر تار بیاوریم، بر خود کرده ایم.

ما شیفتۀ این خاکیم، همچون نوزادی که عاشق نوای ضربان قلب مادرش است.

اگر سرزمین مان را به شما فروختیم، از آن نگاه داری کنید، همان گونه که ماکردیم.

عزت و احترام زمین را همانطور که دریافتش کردید، نگاه دارید.

خاک، هوا و رودخانه ­ها را برای فرزندان فرزندانتان پاسداری کنید.

و دوستش بدارید, چنانکه ما عاشقش بودیم.»

شکل اصلی اصل سخنان رئیس سیاتل در غبار زمان مبهم گشته. برخی می­ گویند این سخنان در اصل یک نامه بوده، و عدۀ دیگری آن را یک سخنرانی می­ دانند. اما به هرحال بر ما روشن است که رئیس سیاتل، فرمانده­ی آرام و محترم یکی از قبایل سرخپوستان شمال­ غربی بوده. رئیس سیاتل در اواسط دهۀ ۱۸۵۰ که دولت مرکزی آمریکا قصد خرید زمین ­های مردمان خسته و شکست ­خورده­ی او را داشته، به زبان بومی و با سخنوری فطری و شیوایی کلامش که ریشه در سنت ­های گفتاری قومش داشته, به درخواست آن­ها واکنش نشان داده است.

این سخنان ابتدا توسط دکتر هنری ای. اسمیت(Dr. Henry A. Smith)، که او را خوب می­شناخته، مکتوب شده. سپس و در قرن حاضر, آن دست­نویس چندین بار بازنویسی و تفسیر شده است.  جوزف کمبل(Joseph Campbell) نیز از سخنان رئیس سیاتل اقتباس کرده و آن­ها را در کتابش یعنی «قدرت اسطوره» برای مخاطبان وسیع ­تری نقل کرده است.

من هم پیام رئیس سیاتل را در کتاب « برادر عقاب، خواهر آسمان» اقتباس کردم. نکتۀ مهم این است که پیام او همیشه الهام­ بخش بوده و هست, و حقیقت این که ما با این اشتیاق مهارنشدنی ­مان برای ساختن و تصرف کردن، هرچه داریم را از دست خواهیم داد.

یک قرن پیش، فرماندهان بزرگ بسیاری از قبایل بومی سرخپوستان آمریکا، ازجمله گوزن سیاه (Black Elk)، ابر سرخ(Red Cloud)و سیاتل، پیامی طوفانی را به گوش ما رساندند؛ اما حساسیت نسبت به حفظ محیط زیست بسیار دیر در ما بیدار شد.

برای تک­تک افراد قبایل بومی آمریکا، تمام موجودات و عناصر زمین محترم ومنزه بودند؛ آن­ها باور داشتند اگر طبیعت را ازبین ببری یا از آن بی وقفه بهره­ کشی کنی، آنگاه خود زندگی را نابود کرده ای. سخنانشان در زمان خود، فهمیده نشد اما اکنون نگرانمان کرده اند. حالا که این پیش ­بین­ ها درست درآمده اند, باید پیش از اینکه سخت دیر شود گوش بسپاریم.

 

برای منصور خورشیدی/ علی مومنی

برای منصور خورشیدی/ علی مومنی
 
دیشب میان خواب
در ظرف میوه ی یلدا ،کنار انار…
یک میوه ی جدید بود
که صاحب خانه انگار
با برگ توی ظرف چیده بود
با برگ ،نه
با درخت…
از آن درخت های خانه ی منصور جعفری خورشیدی
که هر سال یک میوه ی جدید می داد
یک سال “پروانه های پراکنده”
یک سال “آبی ناگهان”
حالا میان خواب
تنها نشسته ام 
با ظرف های پر ازمیوه ی درخت های خانه ی منصور…
با برگ هایی که صاحب خانه هنوزنمی داند
امسال نام آن میوه ی جدید چیست.
 
 

این شماره قرار ما با منصور بود؛ نیامد.

این شماره قرار ما با منصور بود؛ نیامد.

 

منصور خورشیدی جایی نرفته بود؛ مانده بود اینجا میان صفحات حجم. باید ورقش می زدی تا می دیدی سطرها چطور از پاریس تا اشرف(بهشهر) جا خوش کرده اند.  ورق زدن منصور با سرعت ممکن نبود. باید می ماندی و آرام لابه لای کلماتش تمامیت شهودش را می جستی. وررق زدن منصور ساده نبود….بیماری خیلی زود با او اخت شد. آنقدر که هر چه کردم برنامه را طوری بچینیم روزی، ساعتی یا دقیقه ای میزبانش باشم؛ نشد. ندیدنش در آن روزها با من مانده است و به گمانم خواهد ماند.

تمام تلاشم این بود که ویژه نامه را به زمان حیاتش برسانم. خیلی از مطالب به این گمان جمع شد که برایش آرزوی سلامتی در پی داشته باشد. در پی نداشت. میان کار پیش از جمع شدن کار رفته بود. ولی به هر روی منصور میان شعرهایش زنده است. اگرآنانکه نوشته اند، هنوز زنده باشند.

 

احمد بیرانوند

مدیر سایت آوانگاردها

چند شعر از منصور خورشیدی

چند شعر از منصور خورشیدی

 

  • شعر اول: از جلوه های مست

 

عطر سریع نور

از تپش میدانچه‌های مدور

زیباتر از عزیمت تن

روی تابوت گریزان وقت

آهسته فرود می‌آید

 

و ماه نهفته‌ی رگ­ها

پناهی در هوای هیچ می‌جوید

 

طنین حس با سکوت طبیعت

آمیخته می‌شود

آن‌گاه ستاره‌ای از دور

در اضطراب دقایق

نور به فکرهای پراکنده

می‌ریزد

***

  •  شعر دوم: امیر کودکی کوه 

سایه به سایه
مصیبت معصوم
با کثرت دهان‌های درد
به فواره‌های جوان
کمال می‌بخشد
آن گاه
امیر کودکی کوه
روی پروانه‌های سنگ
لیلای دیگری
مرده بردار می‌کند

 

***

شعر سوم: پندار محال

 

در تقاطع دو فصل

پاییز خنده­ ها

یکریز

روی لبانتان می­ ریزد

وقتی جهان بلند

کوتاه در نگاه شما

تاب می­ خورد

ترنم تمام ­آب­ ها

مست و بی­ تاب

ترانه می ­شود

در اندوه مهتاب

***

شعر چهارم: حدیث ماندن

 

چیزی تازه در من می­ جویند

فکر­های بی­ وقت

وقتی هجوم می­ آورند

گریختن نمی­ توانم

ماندن اما بهانه می ­خواهد

عبارتی از نگاه تو

به عاریه برمی­ دارم

که پنهان خود را

حدیث ماندن

در پرده­ های تو بنشانم

تا حدیث ماندن را

ترجمه کند

***

شعر پنجم: خاتون

 

نیلوفرانه قد می­ کشی

با خنده­ئهای مدام

روی مهتابی­ های بلند

کنار سایه روشنی در اطاعت ماه

بگو: راه از کدام سمت

به ماه باز می­ شود

این گونه میان حلقه ­های آتش می­ رقصی

 

 

دربارۀ منصور خورشیدی / علی باباچاهی

انسان خوب می­ بیند که چه دارد ولی نمی ­بیند که چه هست! چیستیِ او گویی مثل ارتفاعِ او از سطح دریاست… «کوچکی و بزرگیِ یک اثر بستگی به این دارد که صاحب اثر کجا ایستاده است. (ویتگنشتاین)

بزرگی یا کوچکی؟! بحث در این نیست!

بودن است که هست!

و بزرگی و کوچکی، در فعلِ نوشتن هم که تجلی یابد داوران متعدند و متر و معیارهای خودشان را دارند. و این روایت هم هست که : «بیرون از متن، هیچ چیز نیست!»

و لابد «معناها و … » همه در متن ­اند!  آن هم در جهانی که فاقد معنا و معصومیت است  و معصومیت و معنا نیز به تبع موقعیت ­های ناپایدار تغییر رنگ می­ دهند و در بحران­ های ناگزیر، اجبار تعریفی را پذیرا می­شوند که فاقد … و ثبات است.

«سجاده روی ماه بینداز» مجموعه شعری است از منصور خورشیدی (شاعر و منتقد شعر حجم) انتشارات نصیرا،۱۳۹۲٫ «از برکت هوش» صفۀ ۹۲ از همین کتاب: فرض من بر این است که خوانندۀ این یادداشت چیستی و هستی و منش ِ مانیفست شعر حجم را بهتر از این روایت (متنِ در حال تشکل) می ­داند، حرفی اگر هست این است که:

مولف سجاده، چیزی را که احتمالاً دیگران پیش از او نوشته ­اند، تکرار نمی­ کند. همان که «ازرا پاوند» به «الیوت» گفت. البته پس از خوانش انتقادی «سرزمین هرز (بی­حاصل!)» و منصور خورشیدی، منصور خورشیدی است.

با «عصارۀ تبسم»

کنار عصب­های لب

فرصت از بغض ­های پراکنده می­ گیرد.

دال­ ها- تبسم، عصب، فرصت و… در نقش دلالتی­ شان ظاهر می­ شوند و تعدد احتمالی مدلول­ها را به گوشِ هوش مخاطب می­ سپارند. در این متن با تقابل پدیده ­ها مواجه نیستیم. بنابراین متن با مواضع اعتراضی یا تفوق یک قطب بر قطب دیگر کاری ندارد. ظرفیت زیبایی­­شناسانۀ متن رو به سوی «دیدنِ متمرکز» دارد و عبور از تجربه ­های متن­ های مختلف قبلا نوشته شده!

ساحت زیبایی ­شناختیِ قانون­گذاری­ شده­ ای سرمشق این «متن» نیست، بلکه «متن» خود قانون­گذار است در مَثَلِ:

«در ساحت مقدس وقت

برکت از هوش

جست می­زند

وقتی هراسان نگاه می­ کنم.»

و بدین سان است که خورشید، تابیدنی است همیشه.

علی باباچاهی

۱۹ آذرماه ۱۳۹۷