شعری از نزار قبانی ترجمه: سودابه مهیجی

شعری از نزار قبانی ترجمه: سودابه مهیجی

همین است عشق

تا آن هنگام که در عشق ورزیدن کودک هستی
میان تو و من به قدر دریاها و کوه ها فاصله ست.
اگر رو به روی تو به سکوت بنشینم رواست
که سکوت در محضر زیبایی ، زیباست
سخنان عاشقانه ی ما
ویرانگرِ عشق است
واژگان آنگاه که بر زبان آیند ، از بین میروند
داستان های عاشقانه ، خرافات و فریب ، تو را عوض کرده ست.
عشق از آن افسانه های مشرقی نیست
که در پایانش قهرمانان با هم ازدواج کنند
عشق ، دل به دریا زدنی ست بی کشتی
و دانستنِ وصال دور از دست…
عشق ،
لرزش انگشتان است
و لب های فروبسته ی غرق سوال
عشق رود غم است در اعماق وجودمان
که پیرامونش تاکها و خارها می رویند
عشق همین است
همین کولاک ها که در کنار هم نابودمان می کند
که هر دو می میریم
و آرزوهایمان شکوفه میزند
که اندک چیزی ما را بر می آشوبد
که همین یاس همین تردید
که همین دست تاراج گر ،عشق است
همین دست کشنده ای که بوسه اش میزنیم ، عشق است

آن را که همچون مجسمه با احساسات خویش ساکت نشسته
آزار مده
چه بسا مجسمه هایی که در سکوت می گریند
چه بسا صخره ای کوچک شکوفه برویاند
و رودها و امواج از او روان شوند.
تو را در خلال اندوهم دوست می دارم
ای رخساره ی دست نیافتنی همچون خداوند !
بیا بسنده کنیم
که تو همواره مثل راز باقی بمانی
رازی که مرا پاره پاره می کند و ناگفتنی ست.

 

مازلتِ فی فن المحبه .. طفلهً
بینی وبینک أبحر وجبالُ
فإذا وقفت أمام حسنک صامتاً
فالصمتُ فی حَرَم الجمال جمالُ
کَلِماتُنا فی الحُبِّ .. تقتلُ حُبَّنَا
إن الحروف تموت حین تقال..
قصص الهوى قد أفسدتک .. فکلها
غیبوبهُ .. وخُرافهٌ .. وخَیَالُ
الحب لیس روایهً شرقیهً
بختامها یتزوَّجُ الأبطالُ
لکنه الإبحار دون سفینهٍ
وشعورنا ان الوصول محال
هُوَ أن تَظَلَّ على الأصابع رِعْشَهٌ
وعلى الشفاهْ المطبقات سُؤالُ
هو جدول الأحزان فی أعماقنا
تنمو کروم حوله .. وغلالُ..
هُوَ هذه الأزماتُ تسحقُنا معاً ..
فنموت نحن .. وتزهر الآمال
هُوَ أن نَثُورَ لأیِّ شیءٍ تافهٍ
هو یأسنا .. هو شکنا القتالُ
هو هذه الکف التی تغتالنا
ونُقَبِّلُ الکَفَّ التی تَغْتالُ
*
لا تجرحی التمثال فی إحساسهِ
فلکم بکى فی صمته .. تمثالُ
قد یُطْلِعُ الحَجَرُ الصغیرُ براعماً
وتسیل منه جداولٌ وظلالُ
إنی أُحِبُّکِ من خلال کآبتی
وجهاً کوجه الله لیس یطالُ
حسبی وحسبک .. أن تظلی دائماً
سِراً یُمزِّقنی .. ولیسَ یُقالُ ..

شعری از حمید رضا اکبری شروه

چهره ساده آب شده ام

بیرون زدم ازخودم
زدم به چاک !
تا دست بریده ات را دیدم تهران
آسیا هم زخم تو را دارد
رعشه انداخته ای
تیغی زیر گلویم
بغلم می کند تیغ !
لباسهایم را در می آورم
توپخانه ات
دولولی هم نیست
آویزانش بشوم
باد بخورد لباس هایم خشک !
از عرقی بشوم
که با زنانه گی ات کرده ام
شنیده ام
آنقدر پدر سوخته ای
که دوربین های مدار بسته
شکار نمی شوی
زیپ دستهایت هم
تا کجا های بختم را بسته است
نمی توانی بگیری
و تقدیر سرودن
از خودم / کلاهم را می برد
باد غبغب انداخته
چهره ساده ی آب شده ام
با این تن
که تابوتم می روم زاییده می شوم .

شعری از ایمان محرابی فر

شعری از ایمان محرابی فر

 

من
در دایره ای نشسته ام که به آن نگاه می کنی
از لای تونل ها و تاریکی
نزدیک می شویم
در پنجره
تصویر زنی که در ایستگاه ایستاده

تو
دختر شانزده ساله ای بودی
که با مرگ اسبی گریه کرد
و گوشواره هایت تکان می خورد

در راهی که همه
آشنا و غریبه اند
من
تو را نمی بینم
تو
من را نمی بینی
و تمام احساسی که از ما ریخت
میان گام ها و کوچه ها
به یائسگی صبح پاییزی
یا
غروب زمستانی روزی که تو زاده شدی
پیر شد…

سه شعر از پرویز ذبیح غلامی ترجمه از کردی: فاتمه فرهادی

سه شعر از پرویز ذبیح غلامی ترجمه از کردی: فاتمه فرهادی

۱

تو بازی

دلم می خواهد فقط برای تو کار کنم

سرشمار فلامینگوهایی باشم

که به خواب تو می آیند

کارآگاهی باشم

که همه ی عمر

دزد   گیره مویت را تعقیب می کند

بازرگانی باشم

که فقط دلتنگی تو را

به ناکجا صادر کند

اما غم نان چنان می کند

دربانی باشم

که در آستانه ی

در میان دو باغ وحش

چرت می زند.

 

۲

سیاست بازی

 

نمی خواستم

یک شاعر سیاسی باشم

دلم قرص بود

که لبخندت قاچاق و

تنهایی ات سرگردان دیگر سرزمین ها نخواهد شد

هرگز خواب یک زندانی را نخواهی دید

که زیبایی ات را به خواب می بیند

آن روز را نخواهم دید

که زلفت از باد و

پستان ات از باران بترسد

اینک کجایی ؟

چرا نیستی؟

چرا همه می پندارند که

شاعری سیاسی ام

 

۳

خسته بازی

 

دیر آمدی

دریا بیمارستان را در برگرفت

زین پس

تو پلیکانی هستی

که نام ماهیان و مردگان را

به کیسه ی منقارت می گیری و

به سوی خشکسال پرواز می کنی

زین پس

من تختی خالی ام

که هرشب

ملوانی افسرده بر من دراز می کشد و

می گرید.

نیامدی

 

۱

(تۆ بازی)

پێمخۆشه‌ ته‌نیا بۆ تۆ کار بکه‌م
سه‌رژماری ئه‌و فلامینگوانه‌ی بم
که‌ تۆ خه‌ونیان پێیه‌وه‌ ده‌بینی.
پاسه‌وانێ بم
که‌ سه‌رانسه‌ر ته‌مه‌نی
به‌ دوای دزی ده‌رزی قژتدا ده‌گه‌ڕێت.
بازرگانێ بم
که‌ ته‌نیا دڵته‌نگی تۆ
نارده‌ ده‌کات به‌ره‌و هیچ کوێ.
به‌ڵام
خه‌می نان واده‌کات
ده‌رکه‌وانێکی بێکار بم
که‌ له‌ به‌رده‌م 
ده‌رکه‌ی نێوان جووتێ باخچه‌ی ئاژه‌ڵاندا
وه‌نه‌وز ده‌دات

 

۲

(سیاسەت بازی)

نەمدەویست
شاعیرێکی سیاسی بم
دڵنیا بووم
کە پێکەنینت قاچاخ و
تەنیاییت عەوداڵی وڵاتان نابێت
قەت خەون بە زیندانییەکەوە نابینی
کە خەون بە جوانیتەوە دەبینێ
ئەو رۆژە بە چاو نابینم
کە زولفت لە با و
مەمکت لە باران بترسێ

ئێستە لە کوێت؟
بۆچی نیت؟
بۆچی هەمووان وادەزانن
شاعیرێکی سیاسیم

 

 

۳

(خەستە بازی)

دێر هاتی
دەریا خەستەخانەی داپۆشی
لە ئێستەبەدواوە
تۆ
سەقاقوشێکیت 
کە ناوی ماسییان و مردووان
لە کیسەی دەنووکتدا هەڵدەگریت و
بەرەو بارانبڕان دەفریت.
لەمەودوا
من تە ختێکی خاڵیم 
کە هەموو شەوێ
مەلەوانێکی خەمۆک لە سەرم رادەکشێت و
دەگریت.
نەهاتی

 

 

 

شعری از هارولد پینتر ترجمه: شعله آذر

شعری از هارولد پینتر 
ترجمه:  شعله آذر 

 

نگاه نکن.
دنیا در کار فروپاشی ست.
نگاه نکن.
دنیا در کار بیرون راندن تمام نورهای خود است
و درون مان را از تاریکی ترسناکش پر می کند،
و ما در این مکان سیاه و فربه و خفه
کشته می شویم یا می میریم یا می رقصیم یا می گرییم
فریاد می زنیم یا می نالیم یا مثل موشی جیغ می کشیم
تا بر سر قیمت پایه مان چانه بزنیم.
از مجموعه «شاید مرگ پیر شود»
دست انتشار در انتشارات «فردا»

 

شعری از جاوید جعفری

شعری از جاوید جعفری
(مردن مصنوعی نمی شود)

-گنجشکی که پلّه ها را پر می زد،
پژواک شاخه های بریده بود…
پلک ها مکرّرند،
بر کدورتِ کدرِ کهنگی،
و آن گزینه ی هیچ کدامِ هنوز نیامده،که با خون پر می شد…..
من پلّه ها را لمس کرده ام،
در اجزاء رفتنم،
من پژواک قامت خود بوده ام،
گرداگرد گزینه های شک…
مردن مصنوعی نمی شود،
حل شده در انتهای بودن…
تنها،
مزّه کردنش را نادیده بگیر…….!

 

اطلاعیه شماره پنج: تعیین عنوان جایزه ادبی آوانگارد: «جایزۀ شعر تجربه گرا»

به اطلاع مخاطبان عزیز می رساند که

  • داوران مرحله اول تا پایان فروردین داوری مرحله اول خود را به پایان می رسانند و دهه اول اردیبهشت نتایج مرحله اول اعلام خواهد شد. ناگفته پیداست تا قبل از اتمام مهلت ارسال داوران مرحله اول در جریان  امور قرار نداشته تا اخلاق حرفه ای تا جای ممکن جاری باشد.
  • سایت آوانگاردها در ادامه برنامه برگزاری جایزه ادبی و برداشتن گام های تخصصی هیات علمی (شورای سیاست گذاری) را گرد هم آورده است تا با کمک آنها گام به گام حرکت مستمر سایت با چشم اندازی رو به اصلاح مورد توجه قرار گیرد.
  • اسامی داوران مرحله اول به همراه رزومه و اسامی هیات علمی جایزه در نیمه اردیبهشت در سایت منتشر خواهد شد.
  • با مشورت هیات علمی، با توجه به کلی بودن مفهوم ادبیات آوانگارد  و عدم تطابق چارچوب های سایت با تمام نقطه نظرات منتقدین پیرامون آوانگاردیسم و نیز جلوگیری از تفاسیر آتی، سایت آوانگاردها، عنوان  «جایزۀ شعر تجربه گرا»را برای جایزۀ خود برگزید.

 

دبیرخانه جایزه ادبی شعر تجربه گرا

سایت آوانگاردها

مجموعه «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» و شعری منتشر نشده از هادی ابراهیمی

همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی
شاعر: هادی ابراهیمی رودبارکی
 ———–
ناشر: بوتیمار
نوبت چاپ: اول
تیراژ: ۵۰۰ نسخه
تعداد صفحات : ۱۱۶ صفحه
————-

از ابراهیمی تاکنون ده‌ها نقد ادبی و گفت‌وگو با اهالی قلم و اندیشه چاپ شده‌ و  پیش از این ( سال ۱۹۹۸ ) کتاب شعر «یک پنجره نسیم»  را در ونکوور منتشر کرده است. امروز او علاوه بر سرودن شعر، به عنوان روزنامه‌نگار فعالیت دارد.

———-

شعری از این کتاب

نوزاد


در “جنرال هاسپیتال سوری”
نوزادی
جغرافیای‌ش را جیغ م یکشد
در اتاق مراقبت
زنی دهکد هاش را باز نمیی‌ابد
آن سوی کرکر هی پنجره
جغرافیای ماه
جراحی شد هاست.

شعری منتشر نشده:

شلاق

ترس هوا را می‌دَرَد

و تنِ همه‌ی روزهای هفته

وطنِ جرحه جرحه است

 

و جمعه‌ها تعطیل نیست

 

و بامداد

آویزان صبح آدینه می‌شود

با سرهای زیبایی

که رنگ موهای خیس و نمورش

نه سیاه است نه سپید

نه سپید است نه سیاه

خلنگ است.

 

و جمعه‌ همان آدینه نیست

و جمعه‌ها تعطیل نیست.

 

هیچ روزی با هیچ

 پر نمی‌شود

هیچ روزی از روز

تعطیل نمی‌شود ولی

هیچ می‌شود

 

مرگ استراحت نمی‌کند

و سهم هر اعتراض را می‌گیرد

و آلت

قتاله‌ی کهریز است

کاریزالت

آلتِ قتاله است

قتالهْ‌آلتِ کاریز است در قناتِ کهریز.

 

بامداد

گیس طناب را می‌کَشد

و جان است

که می‌کَشد

تا صبح را از سقف

به زیر کَشد.

 

شلاق

ترس هوا را می‌دَرَد

و تنِ همه‌ی روزهای هفته

وطنِ جرحه جرحه است.

 

آ‌دینه‌ها جمعه‌ها نیست

و جمعه‌ها تعطیل نیست.

 

۱۲ آوریل ۲۰۱۵

شعری از ویلادیمیر مایاکوفسکی ترجمه :شهاب الدین قناطیر

شعری از ویلادیمیر مایاکوفسکی ترجمه:شهاب الدین قناطیر

(Вместо письма)

Дым табачный воздух выел.
Комната –
глава в крученыховском аде.
Вспомни –
за этим окном
впервые
руки твои, исступленный, гладил.
Сегодня сидишь вот,
сердце в железе.
День еще –
выгонишь,
можешь быть, изругав.
В мутной передней долго не влезет
сломанная дрожью рука в рукав.
Выбегу,
тело в улицу брошу я.
Дикий,
обезумлюсь,
отчаяньем иссечась.
Не надо этого,
дорогая,
хорошая,
дай простимся сейчас.
Все равно
любовь моя –
тяжкая гиря ведь –
висит на тебе,
куда ни бежала б.
Дай в последнем крике выреветь
горечь обиженных жалоб.
Если быка трудом уморят –
он уйдет,
разляжется в холодных водах.
Кроме любви твоей,
мне
нету моря,
а у любви твоей и плачем не вымолишь отдых.
Захочет покоя уставший слон –
царственный ляжет в опожаренном песке.
Кроме любви твоей,
мне
нету солнца,
а я и не знаю, где ты и с кем.
Если б так поэта измучила,
он
любимую на деньги б и славу выменял,
а мне
ни один не радостен звон,
кроме звона твоего любимого имени.
И в пролет не брошусь,
и не выпью яда,
и курок не смогу над виском нажать.
Надо мною,
кроме твоего взгляда,
не властно лезвие ни одного ножа.
Завтра забудешь,
что тебя короновал,
что душу цветущую любовью выжег,
и суетных дней взметенный карнавал
растреплет страницы моих книжек…
Слов моих сухие листья ли
заставят остановиться,
жадно дыша?

Дай хоть
последней нежностью выстелить
твой уходящий шаг.

۲۶ мая ۱۹۱۶, Петроград

های توتون ها
جسمی غلیظ ملبس به دود
فسرده هوا را.
*
-لی لی چکای من-
*
بیادآر
اتاق را
که بخشی است
از دوزخ
از دوزخ کروچونیخ.
این سوی روزن
آه لی لی چکای من
نوازش دستانت
آنی شوریده
نخستین بار بود
آنی دیوانه
لی لی چکای من.
امروز
اما
نشسته ای با قلبی ملبس به آهن.
لی لی
امروز
با لعنتی فریفته
قسم می خورم
قسم که می توانی من را بیرون برانی!
لی لی چکای من
در انتهای این تالار
بر این مصیبت گل آلود
این کفش کن
که خواب است به تاریکی ، لی لی چکا
این دست شسکته
در آستین نمی خزد
به وقت خروج
از دهشت لرزش!
آه،لی لی?
به چشم،لی لی چکای من
فاش می کنم تنم را
به بیرون
این چربی زرد را
این تن را
به خیابان می افکنم
آری،به تمام،دیوانه
شلاق خورده نومیدی
آری،به تمام،وحشی
لی لی چکای من.
نگذار که روی دهد
لی لی چکا
لی لی چکای من
بگذار هم اکنون ترک کنیم،مصیبت را.
به یاد بود
آویخته وزنه ای عظیم
بر وجودت
لی لی چکا،
آن عشق من است.
به هر کجا که باشی
بگذار
در فریاد آخرین
تلخی شکایات مجروحم را
لی لی چکای من
به شیهه قطع کنم.
چرا که نره گاوی را خسته کنند
بر تحرک کار،
او، می گریزد لی لی چکا
و دفن می کند خودش را
در آب های سرد.
گذشته از این ها لی لی
به جز عشق تو
مرا دریایی نیست
اکنون می گویم آری در عشق تو
از ضجه
تنفس،در التماس خزیده!
در التماس
لی،هی،هی،لی چکا.
این فیل کودن صلح می خواهد
و باید بی افتد
بر دیوانه شن زار
شاهانه،آه لی لی.
گذشته از این ها لی لی چکا
به جز عشق تو
مرا خورشیدی نیست
اکنون می گویم آری در عشق تو
واحسرتا
چونکه نمی خواهم متصور شوم
که با چه کس توانی بود ?
لی لی چکا،
در کجا توانی بود?
چرا که شاعری را این چنین شکنجه کنند
قسم می خورم
قسم که جنونش را
با نام و زر معاوضه می کرد
و سرزنش را، وداع.
آه،آری لی لی چکا لی لی
مسرور کننده نیست
بجز نام محبوبت
هیچ آوازی
هیچ آوایی.
لی لی چکا لی لی چکا
لی لی چکای من.
نه قدرت بیرون گریختنم مانده
نه جرأت نوشیدن سم
نه توان ارائه ی شقیقه به تپانچه!
لی لی چکا!لی لی چکای من
نظاره ای نیست
خشکیده از تعجب
بر من
غیر از تو
و تیغه ای برنده نیست
جز آن نظاره ی خشک تو.
فردا
از یاد خواهی برد لی لی چکا
که چونان تاج
به سر
می نهادم ات!
که روح شکوفانم را
با عشق تاول می زدم.
مانند صفحات ژولیده کتابم
کاروان سور روزهای مبتذل
گردابی می شود.
به برگ هایی خشکیده تبدیل شده اند
کلماتم
که،استنشاق و نفس نفس را
متوقف می کنند آیا?

لی لی
لی لی چکای من

آری بگذار
این تن را
فرشی کنم
این چربی زرد را
برای گرامی داشتن عزیمتت
لی لی چکا لی لی چکای من

۲۶می۱۹۱۶

 

اثری قادر به شکستن و ساختن: مصاحبه با روجا چمنکار/ گفتگو از: فرهاد کریمی

روجا چمنکار متولد ۱۳۶۰ شهر برازجان، استان بوشهر که در رشته های ادبیات نمایشی و زبان های شرقی در ایران و فرانسه درس خوانده و می خواند. خانم چمنکار یکی از جدی ترین شاعران زن ایران است که تا کنون مجموعه های «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» سال ۱۳۸۰ ـ «سنگ های نه ماهه» سال ۱۳۸۱ ـ «با خودم حرف می زنم» ۱۳۸۷ـ  «مردن به زبان مادری» ۱۳۸۹ ـ «نفس هایم از وسط بریده می شوند» ۱۳۹۰ به فرانسه ـ «همیشه دری باز به دربدری بودم» ۱۳۹۰ نشر ناکجا چاپ به صورت الکترونیکی ـ « راه رفتن روی بند» ۱۳۹۲ و ترجمه ای از شعرهای هانری مشونیک با نام «از سکوت به سکوت»  نشر زاوش در دست انتشار دارد. علاوه بر این آثار، روجا چمنکار کاندیدای سومین دوره جایزه ی شعر امروز ایران (کارنامه) ـ برگزیده ی چهارمین دوره ی جایزه شعر امروز ایران (کارنامه)ـ برنده ی دومین دوره ی شعر زنان ایران (خورشید) ـ برنده ی پنجمین دوره ی جایزه ی کتاب سال شعر جوان ۱۳۹۰ـ شرکت در دو سالانه ی بین المللی شعر فرانسه به دعوت کشور فرانسه در سال ۱۳۸۴ را نیز در کارنامه ی ادبی خود دارد. گفتگوی ما را با ایشان بخوانید.*

فرهادکریمی

 

ـ خانم چمنکار شما به عنوان برگزیده‌ی چهارمین دوره‌ی جایزه ی شعر امروز ایران ـ کارنامه ـ  و دومین دوره‌ی جایزۀ شعر زنان ایران (خورشید) یکی از موفق ترین شاعران زن ایران هستید. وضعیت شعر امروز زنان ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟

البته برگزیده‌ی جایزه بودن معیار مناسبی برای موفق بودن نیست، اما به عنوان کسی که  بیش از دو دهه از زندگی‌ام را به صورت جدی و مداوم در ادبیات  و با شعر زیسته‌ام، وضعیت شعر امروز زنان ایران را همچون وضعیت فعال، جسورانه و تلاشگر زنان ایران برای یافتن جایگاهی شایسته و بایسته‌ی انسان امروز می‌دانم. این وضعیت مبارک، چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی، چه در فرم و چه در محتوا در شعر امروز ایران نمود و بازتابی روشن دارد. در این شعر دیگر ” سخن از پچ‌پچ لرزانی در ظلمت نیست “. شعر زنان امروز با تجربه‌های زیسته شده‌ی شخصی که تا پیش از اینها حضورشان در ادبیات به دلایل بسیار تابو بوده است، مسیر تازه‌ای را در زبان و پیشنهادهایی نو را در محتوا به شعر امروز ایران عرضه کرده‌است. البته نمی‌توان تمام انچه را که زنان می نویسند به صرف پر رنگ بودن جنسیت در نوشته در این مسیر موثر دانست، مهم اثری‌ست که به خلق و پیشنهادی تازه منجر شود و ابعادی خلاق برای زایشی نو داشته باشد این نوع اثر با نوشته‌ای که صرفا نویسنده‌ی آن، جنس زن باشد، دو بحث متفاوت است.هر چند که ما امروزه در شعر تقسیم بندی از نوع زنانه و مردانه را مردود می‌دانیم اما این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که به همان نسبت حذف بخش عظیمی از ادراک، احساسات و تجربه‌های انسان‌ها به واسطه‌ی جنسیتشان نیز به هر نوعش مردود است.به هر حال، من موقع نوشتن به زن بودن خودم فکر نمی کنم و یا به جغرافیایی که در آن متولد شده ام و خیلی چیز های دیگری که بخشی از من هستند. اینها در من هستند پس در شعر من هم هستند.   من بارها و بارها در مصاحبه‌ها راجع به این مسئله نظرم را مبسوط بیان کرده‌ام ولی خب،  وقتی در دوران گذار از این دست مسائل تاریخی باشید، قطعا به عنوان شاعری که از قضا زن هست باید همواره پاسخگوی این سئوال در گفتگوهایتان باشید. آرزو می‌کنم برای شاعران همنوعم عبور از این گذر را، به امید اینکه این سئوال جایش را به سئوالات و چالش‌هایی تخصصی‌تر بدهد.

ـ شما در اولین کتاب تان «رفته بودی کمی برایم جنوب بیاوری» و نامزدی در جایزه‌ی کارنامه خیلی جدی و با نوعی معصومیت در زبان و فضا وارد جریان شعر شدید.

در مورد چاپ این کتاب باید بگویم به پیشنهاد و همکاری آقای محمد ولی‌زاده که مسئول انتشارات فعال و تاثیرگذار آن دوران بخصوص در شعر بودند یعنی انتشارات نیم‌نگاه، منتشر شد. هر چند من از خیلی قبل‌تر می‌خواندم و می‌نوشتم و شعرهایم در مجلات و روزنامه‌ها منتشر می‌شد. شعرهای این مجموعه بیشتر متکی به تجربه‌های به شدت شخصی و همچنین مطالعات کتابخانه‌ی بزرگ پدرم و به دور از ارتباط مستقیم با جریانات آن روزهای شعر ایران است. البته یک نگاه اعتراضی هم در لابلای  شعرها  دیده می‌شود مثلن در شعر «من هرگز کودک نبوده ام» و یا شعر «لنز خاکستری». با این همه فضای جنوب و زبان شاعری پانزده\ نوزده ساله بر این کتاب غالب است. هرچند که تا هنوز و همیشه در لایه‌های زیرین‌تر شعر،فضای جنوب و زبان درونی‌شده‌ی بدون دروغ را با خود خواهم داشت، اولی را با تمام آغوش حفظ و دومی را به همراه تمام خودم رشد خواهم داد و بزرگ خواهم کرد.

 

ـ اما در کتاب «با خودم حرف می‌زنم» به دور از فراز و فرودهای کلامی خیلی راحت تر به شعر پرداخته اید، و بومی گرایی و اقلیمی نویسی در شعرها به چشم می خورد. چگونه می توان دغدغه های منطقه ای را با بازتابی فرا منطقه ای بیان کرد؟

فضاها و المان‌هان‌های بومی هم مثل المان‌های دیگر در شعر، اگر به چیز دیگری جز خود دلالت نکنند و در سطح بمانند تنها به صرف زینت دادن شعر آورده شوند، قطعا نه به آفرینش شعری می‌انجامند و نه ارتباطی فرامنطقه‌یی را ایجاد می‌کنند. دغدغه‌های منطقه‌ای هم مثل تمام دغدغه‌های دیگر یک شاعر اگر در ابعاد و در جهان شعر با بیان و زبانی فرامنطقه‌ای بازآفرینی شوند حتما بازتاب عمیق مسائل بزرگتری خواهد بود. تاریخ ادبیات پر است از مثال‌هایی از این دست شاید تنها یک مثال کافی و باقی باشد برای دیگران و آن هم  فدریکو گارسیا لورکاست. بر همین مبناست که شما ممکن است بازتاب زندگی خود را در یک شاعر یا نویسنده‌ی غیر بومی خود بیشتر ببینید تا یک شاعر هم محدوده‌ی خود. البته در فاصله‌ی این دو کتاب، مجموعه‌ی دیگری هم با نام ” سنگ‌های نه ماهه ” توسط نشر ثالث منتشر شد که مجموعه‌ی ” با خودم حرف می‌زنم ” در ادامه‌ی روند فرم و محتوای آن مجموعه بود. مجموعه‌یی که به خوبی بازتاب تجربه‌های از جنس دیگر و تازه‌تر من در شعر است.

 

ـ با نگاهی به کلیّت آثار شما و مخصوصن کتاب «مردن به زبان مادری» می توان شما را شاعری تجربه گرا دانست و در این کتاب رفتارهای زبانی متفاوتی هم به چشم می خورد. آیا ایجاد موقعیت ها متفاوت و کشف های شهودی، اشتراکات تجربی شاعر را در اختیار مخاطب قرار می دهد؟

شما وقتی که به صورت مداوم و پیگیر بخوانید و بنویسید و ذهن و جسمتان را تمرین به نوشتن بدهید و از طرفی دیگر در خلا و چاردیواری خودتان را حبس نکرده باشید و زندگی را با تمام آدمهایش، با تمام گوشه و کناره‌هایش زندگی کرده باشید، فکر نمی‌کنم کشف‌های شهودی و غیرشهودی‌تان چیزی جز این باشد. این‌ها همگی طی کار مدام و نوشتن مستمر و تجربه ی شعر زیستن های همیشگی، در لحظه های نوشتن به طور ناخود آگاه و در لحظه های مشق کردن و یا بازنگری ها به طور آگاهانه حتما در شعر بروز می‌کند. نمی‌دانم دقیقا توضیحش چیست و یا از کجا می‌آید ولی من ولع تجربه کردن را دارم، شناختن و رفتن و متوقف نشدن، ولع زیستن با زندگی را دارم. تجربه‌های من در شعر تجربه‌های شکل گرفته در خلا نیستند، تجربه‌های شکل گرفته درمیانِ میان آدم‌هاست.برخورد من با زبان شعر هم بر همین مبناست. تجربه های تازه در زبان همیشه یکی از دغدغه‌های من در شعر بوده و هست. لحظه ی خلق برای من زیاد ارادی نیست اما بدون شک همان انباشته های خواندنی و تجربه های شخصی و جمعی من است. بنابراین مضمون و ساحتار و زبان با هم  و در یک زمان شکل می گیرند، یک تن واحدند و نه دوقلوهایی که یکی زودتر از دیگری به دنیا بیاید حتی به فاصله ای کوتاه. 

 

ـ خصیصه زیبا شناختی و درک المان های اجتماعیِ شعر شما پیوند قوی عناصر و ایجاد موازنه های معنایی را به خوبی ایجاد می کند. این پیوندها تا چه اندازه در بالا بردن قدرت تاویل شعرهایتان موثرند؟

این را البته دیگران در برخورد و بررسی با شعرهای من بهتر می‌توانند پاسخ بدهند ولی در هر حال از خصیصه‌های شعر امروز همین تاویل پذیری‌ست چرا که ذهن انسان پیچیده‌ی امروز لایه‌ها و پیچ و خم‌های لابیرنتی دارد.

 

ـ در یک نگرش کلی «عشق» تِم اصلی شعرهای شماست و اگر هم‌زمانی، کثرت و تحرک را ویژگی زبان‌شناختی نوشتار زنانه بدانیم، چگونه می توان سرکوب شده‌ها و ناگفته‌ها را با زبان شعر بیان کرد؟

فکر می‌کنم پاسخ به این سئوال را در لابه‌لای جواب‌های بالا داده باشم. در هر حال یافتن راههای تازه و عبور از بن‌بست‌ها و دیوارهای بلند، ذات هنر و ادبیات است. اثری که قادر به شکستن و ساختن نباشد اثری لایق و شایسته‌ی شعر نامیدن نیست.

 

ـ شما شعر دهه‌ی هشتاد را ادامه‌ی منطقی شعر دهه‌ی هفتاد می‌دانید؟

برای پاسخ به این سئوال از گفتگوها و بحث‌های گذشته که با دوستان دیگر داشته‌ام برمی‌گردم و به همان‌ها فلاش‌بک می‌زنم. جواب اینگونه سئوالات را بدون توجه و در نظر گرفتن پیش آمدها و تمامی اتفاقات و جریانات فرهنگی و غیره‌ی رایج و همزمان در جامعه ، نمی توان داد. کافی ست وضعیت فرهنگی و بستری را که هر جریانی در آن شکل  می گیرد بررسی کنیم. شعر دهه‌ی هشتاد ادامه‌ی شعر دهه‌ی هفتاد هم هست و هم نیست. ادامه‌ی شعر دهه‌ی هفتاد هست چون در تحلیل تاریخیِ هر پدیده‌یی، هر اتفاق اتفاق بعد از خود را منجر می‌شود و زنجیره‌ی به هم پیوسته‌ای را شکل می‌دهد. اما ما خارج از محدوده‌ی تاریخی خودمان در دنیای وسیع امروز در ارتباط تنگاتنگ یا غیر تنگاتنگ با جهان نیز هستیم و به واسطه‌ی این ارتباط از جریانات پیش‌رونده در دنیا نیز تاثیر می‌پذیریم و بر آنها تاثیر می‌گذاریم، هر چند که این معادله برابر نباشد. در این میان اگر ورود اتفاقات ادبی  در بستر طبیعی جوامع به طور طبیعی وارد جامعه‌ی در اینجا ادبی و هنری ما نشوند، سردرگم باقی می‌مانند و درونی نمی‌شوند. یعنی بذری نبوده که از جایی کاشته شده باشد، در خاک خود و با شرایط خاکی و جوی خود به طور طبیعی رشد کرده باشد و جایی و زمانی که باید سر برآورده باشد. و البته در چرایی یک پدیده ی اینچنینی  عوامل دیگری هم وجود دارند. چرا که در خاک یک باغچه هر چقدر هم که شما بذری را به درستی بکارید و به آن آب بدهید، اگر آن خاک مدام زیر و رو شود اصلا اجازه ی رشد کردن طبیعی و به ثمر رسیدن به آن داده نخواهد شد. بر این اساس، این مسیر در شعر هم به همین گونه بوده است. سیر یکدستی طی نشده تا بدون گسست به جایی رسیده باشد. جریان شعر دهه ی هفتاد به نظر من جریانی بسیار مهم و تاثیر گذار در ادبیات ایران است. این جریان شاید بنا به بسیاری دلایل ادامه ی منسجم  ظاهری  خود را از دست داد ولی قطعا همان بحث های زبانی و رویکردهای جدید به زبان شعر و مطرح شدن نظریات نظریه پردازان پست مدرن و حتی همه ی دعواها و حاشیه هایش در دراز مدت شروع اتفاقات عمیق تر و محکم تری در شعر و ادبیات ایران خواهد بود و دانسته خواهد شد، ضمن اینکه بسیاری از شاعران واقعی همان جریان همچنان زنده و پویا نوشتند و می نویسند و در دهه ی هشتاد نیز که جریانات دیگری موازی با شعر های زبانی تر آن دهه شکل گرفت و تا امروز هم ادامه دارد. بنابراین شعر در هر دوره ای و تحت هر شرایطی روزنه ی خودش را پیدا می کند و به مسیر خود ادامه می دهد و این ذات رونده‌ی شعر است.

ـ و اما کتاب اخیر شما « راه رفتن روی بند » که بخش اول دارای فضایی اجتماعی و بخش دوم شعرهای عاشقانه  و کوتاه را دربر می‌ گیرد. خودتان این کتاب را بیشتر معرفی می کنید؟

شعرهای این کتاب، تجربه‌های تازه‌ی من در فرم و محتواست. بسیاری از شعرهای این مجموعه در خارج از ایران نوشته شده‌اند و حاصل دوره‌یی متفاوت و پررنگ در زندگی من هستند. زیستن در مکان‌ها و زبان‌هایی دیگر، کشف بُعدهای دیگری از زندگی ست برای من، بازتاب آنها حتما در شعرهایم تپنده است. در این کتاب دو نیمه‌ی مکمل هم را می‌شنوید ، نیمه‌ای که روی بند راه می‌رود، می‌لغزد اما نمی‌افتد و نیمه‌ای که عشق را تا هنوز و همیشه نجات‌دهنده می‌داند. این مجموعه عبور من از تجربه‌ها و چالش‌های گذشته در شعر و روبرو شدن با دغدغه‌هایی تازه را نشان می‌دهد. اصولا من تا زمانی که فکر کنم در یک فضا و زبان در حال تکرار خود هستم دست به انتشار مجموعه‌یی نمی‌زنم.  شعرهای ” راه رفتن روی بند ” خودشان خودشان را بیشتر معرفی خواهند کرد. و حرف‌های دیگر را از دیگران دوست‌تر دارم که بشنوم. این کتاب و همچنین ” مردن به زبان مادری” با همکاری آقایان ” کیائیانی‌های” عزیز که چشمه‌شان همیشه جوشنده باد، منتشر شده و در کتابفروشی نشر چشمه و دیگر کتابفروشی‌ها موجود است.

—————————

  • این مصاحبه در روزنامه آرمان منتشر شده است و با اجازه و درخواست صاحبان متن بازنشر می گردد.