از اندوه نور: عبد نیک پو

عبد‌ نیک‌‌پو‌

۱

تا بنا کنم به نگاه ِ دور

با تو از باطنم می‌گویم

از گوشه‌های تنم در آغوشی‌ی مربوط

با عطر ِ دم‌کرده‌ی شب

در مشام ِ شعری تشنه

تا شفا کنم این گلو را به گُفت

شبیه ِ آبی که می‌نوشی از آسمان

غرق در دشت‌های ِ غایب ِ بین ِ دو بطن

بین ِ دوبازو

بین ِ دوپلک

دو حرف

تا بشنوم که بگویی

منم

به زبان ِ زیبای  بین ِ دو انسان

۲

کلمه‌ای

که منم را یافت

چکه می‌کند

از دهان ِ خاموش ِ نوشانده‌‌ی خورشید

و لکنت ِ شب در زبان ِ گوش

تا جواب ِ تنی کویری‌چشم و چاره چاه

چکه می‌کند

مُدام از رقص ِ اقلیمی‌ ِ کلمات ِ کال

کدامی که منم

در جنون ِ گوناگون ِ قاره‌ات

تا شنید را بنوشد از آغوش ِ نادانی

چکه می‌کند

صبر از بیابان ِ گلو

چکه می کند

از ابعاد ِ جدید ِ تن در کرامت ِ درد

از تخفیف ِ حالت ِ حیرانی

کلمه‌ای چکه می‌کند

کلمه‌ای در جمله‌ی بعد

در جمله‌ای که جغرافی ِ آغشته‌گی برنمی‌دارد

الا میان ِ دشت‌های ِ پنهان ِ رخت

وقتی زمان را بدوی

چکه می‌کند چاه ِ بازوها

آسیمه‌ها سواد ِ ماه می‌گیرند بر دهان ِ راه

تا باغ ِ بیابان را یافت می‌کنم

در صحرای ِ پوست

که چکه می‌کند

کلمه‌ای که منم را تاخت

یافت می‌کنم

صدای ِ غُرش ِ قلبم را که زیر ِ سینه‌ی چپت می‌تپد

فرو می‌ریزم

و لکنت ِ شب انتها می‌شود

بعد

بنا می‌شود تو شعری از بَر بخانی

من شعری از بلخی

گاهی می‌خندی و کلمات ِ فرخنده چکه می‌کنند

گاهی از دهان ِ خاموش ِ نوشانده‌ی نور

آفتاب چکه می‌کند

از شیر ِ بسته‌ی آشپزخانه