شعری از اندیشه شاهی
شعری از اندیشه شاهی
شعری دیگری بگو
که
انجا کمی زیبا، با لبخند گشوده
خوابم را تصویر میبخشم
حالا تو
کابوس هایم را به رویا های زیبا مبدل کن
که
جاده های تاریک جامعه
ترجمه ی رویا هایم را نمیداند
همچو گرمای باران انسانیت
در فصل تابستان
ناگهان
خوشبحتی، امید، زندگی،عشق،زیتون،هیزم،حقوق
و
و
و
دوباره به نفس کشیدن مجبور میشوند
در سرزمینی که تشنه ی متحد اند
آه، بگذارید که سرزمین من خسته و زخمی است
،بگذارید سرزمین عشق و آزادی باشد
سرزمینم را با وطنپرستی و ملیت پرستی نه آراید
این فرصت بزرگیست
هر انسان اشکار و جسورانه رویاهای وطن اش را
همچو عروسک زیبا
بی ریا
آراسته کند
من و تو
انسانیم
که در آرزوی آزادی نفس میکشیم
اما با لهجه ی سیاسی حرف میزنیم
دماغ های مان بوی مذهب و دین میدهد
در اشاره ی خدا ی میرصیم
که
دنیا همچو کابوس او را تصور میکند.
باورم کن
نگرانم
نگران چشمان ناامیدی
نگران بانوان رویایی ام
نگران وطن که دوباره وطن نشور چه؟
نگرانم
نگرانم
نگرانم