از بیژن الهی و شعرهای او/ رضا بهادر

از بیژن الهی و شعرهای او/ رضا بهادر

 

 به تصویر درختی که در حوض ،

زیر یخ زندانی ست ،چه بگویم؟

 

او در شعر عرفان می کند…

 

بیژن الهی ،نقاش، شاعر و مترجم آوانگارد ایرانی در شانزدهم تیر ماه هزار و سیصد و بیست و چهار خورشیدی در تهران متولد شد.

او کودکی و نوجوانی خود را در محله ی استخر ،چهار راه حسن آباد سپری کرد و همان جا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس های آموزشی استاد حمیدی،نقاشی را به صورت مقوله ای حرفه ای دنبال و نسبت به زنده گی و هنر نقاشان فرنگی شناخت پیدا کرد.

بیژن الهی چهارده ساله بود که صحنه ی گل گرفتن و پاره کردن آثار نقاشان مدرن ایرانی که پیرو پیکاسو خطاب می شدند را در خیابان لاله زار ،نمایشگاه مهرگان ،نظاره کرد که به گفته ی خود الهی تآثیری ژرف بر زنده گی و هنر او بر جای گذاشت.

در ابتدای دهه ی چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال چهل و سه ،اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی طرفه منتشر کرد و به همه ی اهالی حرفه ای شعر معرفی شد. او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار  اشعارش در مجله ی جزوه شعر تاثیری شگرف بر هم نسلان خود گذاشت و به همراه احمد رضا احمدی چشم اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله ی اندیشه و هنر حیات فکری خود را گسترش داد.

استفاده از تکنیک های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک ،منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه ای در شعر بیژن الهی شد.از جمله شاخصه های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصر به فرد واژه گان و هم چنین تلفیق گزاره های انفصالی ،تلویحی و به هم پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه های بدیع و تصویر سازی های تازه و نو در شعر فارسی بود.نگاه ارگانیک او به تقطیع و استفاده های زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و …آثار او را از شاعران هم نسل خودش متمایز جلوه می داد و به نوعی سایه ی او را بر شعر شاعران پیشرو شعر دیگر می گستراند.

همان سال ها ،اسماعیل نوری علاء که مجله ی جزوه ی شعر را در قطع دفتر مشق در می آورد،اسم موج نو را بر شعر بیژن الهی و احمدرضا احمدی و چند شاعر جوان و پیشرو دیگر گذاشت،که بعدها جریانات دیگر شعر آوانگاردو متفاوت از دل شعر آن ها بیرون آمد که احمد بیرانوند در کتاب شرح حاشیه به شرح و بررسی آن ها پرداخته است.(شرح حاشیه ،نشر روزگار،احمد بیرانوند)

بیژن الهی در سال هزار و سیصد و پنجاه خورشیدی مجموعه شعری در دویست نسخه ی خشتی به نام ((علف ایام)) به چاپ می رساند که بلافاصله همه ی نسخه های آن را می سوزاند و اجازه ی پخش کتاب را نمی دهد.

او بیشتر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه ی آثار بزرگانی چون آرتور رمبو،فدریکو گارسیا لورکا ،کنستانتین کاوافی ،ولادیمیر نابوکوف ،هانری میشو ،تی.اس.الیوت،فردریش هولدرلین و … کرد،که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده ی دنیا ،ترجمه ی بی نظیر و ارزنده ای از خود به جای گذاشت.

مهمترین شاعران هم دوره ی بیژن الهی عبارت بودند از :یداله رویایی ،رضا براهنی،احمدرضا احمدی،اسماعیل نوری علاء ،پرویز اسلام پور،بهرام اردبیلی،هوشنگ چالنگی،محمود شجاعی،فیروز ناجی،هوتن نجات،محمدرضا اصلانی و …

هنگام جمع آوری امضاء برای بیانیه ی شعر حجم،بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضاء نکرد،اما به نقل از مجله ی بررسی کتاب (ویژه ی شعر حجم) می گوید:این حرکت ،یک حرکت ایرانی است.همان طور که عرفانیت ،ایرانی است،حرکت ما عرفانی در شعر است.ما در شعر عرفان می کنیم…

او درباره ی شعر می گوید:شعر تعقیب حقیقت است از بی راهه و که این مذهب رابطه هاست.اما با شناخت راه و رابطه است که بی راهه را می شناسی…

یداله رویایی ،شاعر بزرگ معاصر و طراح شعر حجم ،درباره ی بیژن الهی می نویسد:در امروز ما ،بیژن، همیشه فردا بود.فردای او از گذشته های دور می آمد،و دیروز های دور،گاهی که شاعر پس فردا می شد،وقتی که فردا را از میان برمی داشت  به گذشته های دورتر می برد و در این معامله غبار از گذشته بر می داشت،ما در لغت می شد،که می برید و می ساخت.یک ((نئولوگ)) عاشق،عاشق لوگوس.پیش تر و بیشتر از همه دریافته بودکه زبان،نیاز به نئولوژی(فرس نو) دارد و فرس نو دالان اش ترجمه است.

اسماعیل نوری علاء شاعر و منتقد در یادداشتی بعد از مرگ بیژن الهی نوشته است:انتشار جزوه ی نهم برای موج نویی ها حکم یک دور قدرت نمایی را داشت و به نظر من آن که در میان ما بیش از همه برجهیده و چهره ای شگفت ار خود نشان داده بیژن الهی است…

((تردید یک ستاره، در شبی که با برف مست می کند))

بیژن الهی

 

سال های سکوت بیژن الهی ،سال های شعر هستند.او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زنده گی اش ترجمه ی زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصت و پنج سالگی در غروب سه شنبه نهم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی در تهران بر اثر عارضه ی قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنا بر وصیت اش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزن آباد به خاک سپرده شد.به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشته ای حک نگردید.

بیزن الهی دو بار ازدواج کرد.بار اول با غزاله علیزاده نویسنده ی مطرح که حاصل اش دختری به نام ((سلما)) می باشد و ازدواج دوم او با ژاله کاظمی،نقاش،گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.

 

الهی ،حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده ی دوست قدیمی خود،شمیم بهار،نویسنده و منتقد صاحب نام ایرانی گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمع آوری و نشر آثار تألیف و ترجمه ی این شاعر فقید همت گماشته و تاکنون چندین کتاب از میراث ارزشمند او را در اختیار علاقه مندان الهی و آثارش قرار داده اند.

«سفر در حوصله،در گونه های من است.مرا بین دو روز خنک تاب می دهد.»

“بیژن الهی”

 

بعد از مرگ غریبانه ی بیژن الهی ،سکوت جامعه ی ادبی هنری درباره ی او شکسته شد و طبق سنت دیرینه ی این مرز و بوم،از در و دیوار مرثیه سرازیر شد و سیل خاطرات کوچک و بزرگ ،روزنامه ها و مجله ها و سایت های مختلف را احاطه کرد.از این میان مروری می کنیم به چند یادداشت کوتاه از دوستان نزدیک الهی و چهره های نام آشنای ادبیات معاصر که در رثای دوست و همکار خود به رشته ی تحریر در آمده اند:

اسماعیل خویی ،شاعر و فلسفه دان ،درباره ی بیژن الهی به بی بی سی فارسی گفت:«او شاعر نوآوری بود و به آن چه داشت هرگز راضی نمی شد.هر راهی که می رفت و هر کاری که می کرد ،برای این بود که گونه های شعر خودش را نو تر کند» و هم چنین اشاره کرد:«او به عالم عشق به معنای عرفانی اش راه یافت و ترجمه های خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد.او زبان فرانسه را خوب می دانست.قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمه کردن ولی دید که ترجمه ی شعر هم زمینه ای است برای تمرین سرودن…با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته می شود.»

حافظ موسوی،شاعر،در یادداشتی در مجله ی وازنا می نویسد:«بیژن الهی یکی از راز آلودترین چهره های شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول ،یا بهتر است بگوییم دالی که مدلول اش مخفی بود،مخفی و رازآلود،بودی که خودش را به نبودن زده بود .از خودش یک غیاب ساخته بود.گاهی بر زبان دیگران حاضر می شد.گاهی چون شایعه ای دهان به دهان می گشت.مرگش همان قدر ناگهانی و غافل گیر کننده بود که گویی می خواسته است تا دیر نشده همه ی جست و جو گرانش را برای همیشه ناکام بگذارد.نهمین روز از نهمین ماه سال هشتاد و نه ،به راحتی آب خوردن مرد.»

بهزاد خواجات،در شعری برای بیژن الهی می سراید:

«مسأله بود/و با رفتن از میان رسم ها/مراسم خود شد/حل نمی شود_ می ماند/خال نسترن بر پوست

مسائل انسانی:گیر کردن بیژن الهی در قلب خودش…»

 

جعفر مدرسی صادقی ،نویسنده ،می گوید:«بیژن الهی مال این زمانه نبود.از جنس اولیاء بود.این که با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می کرد و سخنی می گفت،همه از سر لطف بود و گرنه او ،نه هم سخنی داشت و نه هم دمی.سخت تنها بود و پوست کلفتی هم نداشت که با بی رحمی زمانه دست و پنجه نرم کند.گاهی شکایتی می کرد اما فقط درد دلی بود.»

یداله رویایی که در کتاب هفتاد سنگ قبر ،سنگ بیژن را نیز نوشته بود بعد از شنیدن خبر مرگ بیژن الهی ،در پاسخ به نامه ی شاپور جورکش مورخ ۱۳/آذر/۱۳۸۹ می نویسد:«…هرگز اندیشه نکردم که می مانم و روزی “سنگ بیژن” می خوانم…»

“سنگ بیژن”

در وقت مرگ برای مرگ

لایق تر از من

                 هیچ کس نبود

عقربه در چشم،طرح و تراش بالای سنگ است

و در پایین،درخت کوچکی در رقص،

شاید تاک در

                 چرخ شمس.

درون مقبره :جعبه ی ابزار ،قلم ،دوات و قاب خالی

بیژن که گفت:در زیر خاک،انسان تاسفی ست.»

«یداله رویایی_ هفتاد سنگ قبر _سنگ بیژن»

 

 

“چند شعر از بیژن الهی”

 

رؤیا چه دراز می شود

                             و می رسد به جاده ای که میان کوه پیچیده

آن گاه

         خش و خش علف هاست

                                     در سراشیبی.

 ———————————–

 

«پنجمین تکبیر»

 

می پیچد و پنج بار

باز می پیچد

تقه در جمجمه ی خالی

تقه از چکه ی اولی

هر باره،به لحن،اما

اختلاف می گیرد و

آخر بار

به واژه ای می ماند

که در زبان تازه است

دشت ها انتظار نبرده اند_

و روزهاست،

روزهای بارانی،

که تو مرده ای و

نمی دانی.

 

 

مرا باز می آورند

از بنفش عطسه آور زنبق ها

از سنتورهای جوباری

از روح تو که زلزله ای بود

تا بهمنی عظیم فرو ریزد

در جاده های زمستانی سال

هزار و سیصد و چند

از گام های تو

که در قلب من ندا می داد

از چشم گربه ام

که روز را به شب

از خط به دایره می برد

از یک دریچه ی روشن بر فراز سرماها

تا با کمال احترام

در نوروز نفس هایم

شقه کنند.

——————————

 

کدام بازوی خوب،کدام ساعت خوش،

باز پس آرد به من

این دیار را

که از او

خواب های من میاید و

کوچک ترین حرکات من؟

————————————

 

زلفت ندیده،عیب سیاهی کنند__________خه!

در چشم ما که عین فریضه ست کافری.

 ——————————-

 

با ما مپیچ خیره ،که رنگ از خضاب نیست:

عاشق کشیم و پنجه به خون سرخ کرده ایم.

 ——————-

…بگذار که نزدیک ماه،یک تنفس چوپانی،

همیشه درد کند،و من در هر شاهرگم,

عاشق باشم…

                         «از شعر بلند تراخم»