دو شعر از فاطيما فاطري

دو شعر از فاطيما فاطري شعر اول زندگي را تا زده ام گذاشته ام در چمداني كه همين ديروز رمزها يش فراموشي گرفتند قدم مي زنم مسيرخيابان را ايستگاه اخر در انتظارست تاخالي كند د رونم را كه بوي« تهوع » سارتر مي دهد دي 93 شعر دوم ماحتي يك نفر نمي شويم در سايه […]