دو شعر از هنگامه کسرائی

دو شعر از هنگامه کسرائی

شعر اول

بخوان به نام ِدرون نطفه خواهد بست
در تن ریشه خواهد دواند
دست همه جا خواهد برد
از قلب شروع می شود با وزن ِلنگ …همنوا
بخوان خواهم آمد فردا با خود م فرداتر خواهم آمد
از کوچه های مشوش خانه های مکعب
چهار انگشت بالاتر ازخواب های تکراری
بام ها کوتاه درخت ها معلق در سرزمین ِموعود
سیب ها سرخ به خون باخته رنگ مصمم
تصمیم هایی که مدام سقوط می کنند
استخرها ولرم در شیرهای جوی
شب های نئون نئون باران
هرجائی ها و هرج و مرج ها و
پستان های آویزان و ابرهای پایین آمده
تا پنجره های بخار گرفته
پلک هام را بخار می خاراند
در یکی از بخارها خودم را می بینم
در ذهنم
تا فراموش نکنم آهنگی بودم
که با لکنت می خواندنم
شفافم حالا
شفافم بخوان .

 

شعر دوم
جامى است که عقل آفرین مى زندش.

ماه دور مى شود سوت زنان
آباژور روشن مى کنم
پنجره ها پلک مى بندند
لب بر لبم مى گذارد جام
پیش از آنکه بشکنم
بریزم از دست هایم
بر کف اتاق
آخرین قطره ام اما مردد
معلق مى ماند
فرو بچکد؟
نچکد؟
نه نمى چکم
در دست هاى من خیام
شعر دیگرى مى خواند.