نقد: واکاوی شعر خرگوشها، سریا داوودی حموله/ نقد احمد بیرانوند بر نمایش” گرگاسها یا روزبخیر آقای وزیر”به نویسندگی حمیدرضا نعیمی
از میان همه ی دویدن ها
خرگوش های قهوه ای
خرگوش های سفید
از ساق پاهای من
تا دشتی از برف.
چقدر قطب جنوب است حرف های من
میان دویدن نفس های تو
توی سینهای سپید.
رگهای مرا ساده نگیر
که تمام خرگوشهای جهان
توی قلب من
لانه کردهاند.
دهلیزهای من چپ و راست
نفس کم میآورند
از بس که گرگ میان برف
به تولهی گرسنهاش
اندیشیده است.
شکارچی سپید
شکارچی سیاه.
گرگی شده ام
که میان برف
گریسته است.
وقتی خرگوش سفید
خرگوش قهوه ای
هراسش را توی لانهاش می دود.
از بس که دویدهام
کاش دانههای برف یکی سیاه
یکی سپید
میبارید
تا خانه خانه شود دشت.
تا اگر سفید کیش
تا اگر سیاه مات
به گرگ بگویم
پوزهات را از لانه ام بردار.
رد خون تا انتهای دشت گریخته است.
توله که سرک میکشد
میبیند:
ماده گرگی که توی برف رفت
شکل برنگشتن است./ احمد بیرانوند[۱]
شعر احمد بیرانوند رازآمیز و رمزگونه است. در نظر نخست، اجرای شعر جلب توجه میکند. چند صحنه هراس انگیز به تصویر کشیده میشود. در نگاه دوم که زبان روایی بازوی محرکه است، راوی هر صحنه داستان خود را به پیش میبرد.
نقطهی عطف شعر چگونگی ساختار روایی است، که ارتباط حسی بین سطرها و بندها برقرار کرده است. در این پیوستگی تردید و اضطراب بین دو فضای عینیت و ذهنیت برقرار است.
هر بندی خرده روایتی را در دل خود جای داده است که با هر چرخشی راوی تغییر میکند. این چنین که هر کاراکتری (خرگوش، شکارچی، گرگ) منظرهای را توصیف میکند. در این فراروی صداهای مختلفی رقم میخورد. صدای خرگوش شنیده میشود. صدای شکارچی شنیده میشود. صدای گرگ شنیده میشود. صدای راوی شنیده میشود.
از طرف دیگر در این صحنه گردانی موقعیت هر کدام از کاراکترها نشانهای از احساسات بشری را به نمایش در آمده است. راوی مرکزی (که کاراکتر اصلی) به هر کدام شلیک کند دچار به کیش و مات خواهد شد. میان تردید و دو دلی به گرگ شلیک میشود و رد خونش پهنای دشت را میگیرد: (رد خون تا انتهای دشت گریخته است.)
گونهی راویت در چرخش دورانی است. این چند بعدی ساختار روایی مشابهتهایی بین روایت خرگوش، روایت شکارچی و روایت راوی برقرار میکند. زبان روایی و زمان روایی به صورت مستمر در تصویرگری تکرار میشوند.
در این وضعیت الفاظ جهتدار هستند. «سردی، گرسنگی ، اشک» در تقارن با «برف، توله، گرگ» قرار میگیرند. در راستای جزیی نگری چند تصویر دیده میشود. بین تصویر نخست، گریستن گرگ( گرگی شده ام/ که میان برف/گریسته است)، و تصویر دوم، هراس خرگوش(هراسش را توی لانه اش میدود.) تعارضی پارادوکسی است.
و چقدر دویدن از سر ترس به تصویر کشیده شده است،
دویدن خرگوش از ترس شکارچی، دویدن خرگوش از ترس گرگ، دویدن شکارچی از ترس گرگ، دویدن
راوی از ترس گرگ، دویدن راوی از ترس شکارچی… دویدن شکارچی در پی خرگوش، دویدن
گرگ در پی خرگوش. دویدن برف در پی باد،
دویدن باد در پی برف …
دراین دویدن ها گرگ به توله ی گرسنهش فکر میکند، و البته به شکارچی هم فکر میکند. شکارچی به گرگ فکر میکند ، و به خرگوش فکر میکند. خرگوش به شکارچی فکر میکند و به گرگ فکر میکند، راوی هم به خرگوش، هم به گرگ و شکارچی فکر میکند.
در این صحنه گردانی وسعت بیان احساسات به تصویر کشیده شده است. از تفنگی که پایان قصه را رقم زده، حرف و نشانهای در شعر نیست. اما حذفی که علت و معلول را به هم پیوند دهد، گرگ را هدف گرفته است. شکارچی دشمن مشترک را از صحنه به در میکند. اما یک تعقید در اینجا هست، کدام راوی شلیک کرده است، راوی خرگوش است یا راوی شکارچی؟
هر خرگوشی با رنگ خاص( سپید، سیاه، قهوه ای) نماد وضعیتی است. هم چنان که برف در دو معنای ضد هم به کار رفته است. با شگونی و بی شگونی، خیر و شر… که در هر صحنه احساسی به مخاطب انتقال داده می شود. اما آن چه قریب به دید میآید، وسعت بیکرانگی است که هم در صحنهی برف و هم در تصویرگردانی شعر سپید به نمایش در آمده است.
راوی برای این کشف با تلنگرمیخواهد مفاهیم را تعارضی کند، پس با واژه«اگر» به دال چندین مدلول اختصاص می دهد: ( تا اگر سفید کیش/ تا اگر سیاه مات)
استفاده از ترکیب (میان دویدن نفسهای تو) ، بهره مندی از تناسب (چقدر قطب جنوب است حرفهای من)، و تعارض (هراسش را توی لانه اش میدود.) در جهت گسترهی مفاهیم است.
در آغاز شعر خرگوش جمع بسته شده است: (خرگوش های قهوه ای/ خرگوش های سفید)،که با دیدن شکارچی هر کدام به مسیری فرار میکنند، و در صحنه های بعدی راوی تنها از دو خرگوش در دید کانونی راوی توصیف میشوند. صحنه گردانی خرگوش سفید و خرگوش سیاه ، شکارچی سیاه و شکارچی سفید زیبایی کلامی را دوچندان کرده است. در تمام صحنه ها برف می بارد، همه جا را برف پوشانده است. در همین چند سطر چندین تصویر هست. برف سپید است، خرگوش سپید است،شکارچی سپید است… پرداخت به فضای برفی و سرما تداعی مرگ و نیستی است. در این جهت مخاطب رابطه ی احساسی عاطفی با شعر برقرار می کند.
بازیهای لفظی بین سیاه و سفید فضای عین و ذهن را وسعت میدهد. به زبان ساده گرگ برای توله ش در پی شکار است، خرگوش به لانهش میدود. گرگ پوزه اش را دم لانه خرگوش گذاشته است.
این شعر عینیتگرا در روایتهای بسیاری تنیده شده است. نوعی عصیانگری ضمنی در نوع روایت نهفته است. رئالیسم حاکم بر شعر سطحی فراگیرتر از سوررئالیسم دارد. شاخصهای تعریف شده بین دو رویکرد ذهنی و عینی سبب تکثر فرامعنا است. فضاسازی با طراوت وتازهگی همراه است. تعلیق، ابهام، دوگانهگی، چند لایهگی با چندروایی در ارتباط هستند.
شاعر با سطرهای نامتعارف و هنجار گریز معنای ساختاری را واژگون نشان میدهد. بافتار شعر بین واقعیت و فراواقعیت در نوسان است. به طوری که موضوع در عین سادگی به سمت پیچیدگی میرود. با آشناییزدایی لفظی وضعیت تراژیک را رقم میزند. با تکرار « خرگوش، شکارچی، گرگ»، « سفید، قهوه ای، سیاه» صحنههایی دلهرهآور به تصویر کشیده است.
در این صحنه گردانی ترس و هراس به تصویر کشیده میشود.به نظر میرسد مخاطب فیلمی را روی دور تند دیده باشد. گویا در پایان صحنه استعاره در زمهریر منجمد شده است. هم چنان که، شعر مانند برف در گسترهای بی انتها رها میشود.
[۱] . یاس فلسفی یک اسب،ناشر سیب سرخ، چاپ اول ۱۳۹۸٫
سریا داودی حموله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گم شـدن مـرز فـــــکاهی و طنز
( نقدی بر نمایش گرگاسها یا روز بخیر آقای وزیر)
این روزها در تتمۀ جشنواره تاتر فجر ۱۳۹۹، همچنان سالن مرکزی تاتر شهر در اختیار نمایش «گرگاسها یا روز بخیر آقای وزیر» به کارگردانی و نویسندگی حمیدرضا نعیمی است. پیش از این در کارنامه نعیمی آثار و عناوینی چون جایزه ویژۀ فیلمنامه نویسی برای فیلمنامه بلند داستانی«مخمصه» از یازدهمین جشنواره بینالمللی روستا، جایزه اول نمایشنامهنویسی از دوازدهمین جشنواره سراسری دانشجویان برای نمایشنامه «وعدهگاه نهنگها» و …دیده میشود. در نمایش گرگاسها، بهنام شرفی، بهناز نازی، رامین ناصرنصیر، کتانه افشارینژاد، امیر کربلاییزاده، کامبیز امینی، رضا جهانی و … به ایفای نقش پرداختهاند.
خط داستانی نمایش حول محور یک وزیر دارایی است که با شروع انتصاب خود سعی دارد با مفاسد اقتصادی و رشوهخواران و رانتخواران دولت به مبارزه برخیزد. در این بین کاراکترهای آقای رئیس جمهور، آقای وزیر، خانم آقای وزیر، نوکر، وزیر آموزش پرورش، کارمند دون پایه، رئیس شهربانی و رئیس بانک، اضلاع و زاوایای روایت را پیش میبرند تا داستان در فضایی اجتماعی_ کمیک و در بستری گاه موزیکال و نمادین شکل بگیرد.
مقصود ما از نمایش و یک اجرا چیست؟؟؟
اینکه بخواهیم الزاماً برای هنر مقصد و مقصودی تعریف کنیم نه در این مجال میگنجد و نه فکر میکنم در تئوریهای پرولتاریا و نقدهای لوکاچ به سرانجامی رسیده باشد و نه در عقبه ذهنی برشتی( برتولت برشت) راه به جایی خواهیم برد؛ چرا که اساساَ این نگاه در تعارضات زمانی و مکانی مولفان با جامعه و بسترهای کلان روایت زمان خود قابل بررسی و نقد هستند اما با این اوصاف فضای تاتر گرگاسها ما را بر این میدارد که در بعضی موارد محتوایی که مرزهای هنری_ نمایشی را نادیده انگاشتهاند، صریح باشیم و بعضی نکات را مرور کنیم. این اشارات در واقع جایی را نشانه رفتهاند که ما به ناچار باید تاتر را بیرون از متن خود بررسی کنیم.
مرز طنز و فکاهی
اینکه در یک نمایش که سنگ بنای خود را بر کمدی گذاشته و ژانر خود را در آن تعریف می کند، ما با دیالوگهای غافلگیرکننده، تعارضات زبانی، شوخیها و بذله گوییهای گاهوبیگاه روبرو شویم، چیز غریبی نخواهد بود. در این بین وجههٔ تاتر و ماهیت کارکرد آن برای مخاطب از لابهلای همین طنازیها روشن میشود؛ چرا که کارگردان به مخاطب و تماشاچیها اعلام میکند من مسیر رئال و گفتگوی مستقیم را کنار گذاشتهام و میخواهم با زبان دیگری ارتباط برقرار کنم.
نمایش گرگاسها تماماً چه در اکتها و حرکات فرمیک و موزون، چه در واکنشها و میمیکهای متغیر و گریمهای اغراق آمیز و در نهایت در بستر تمامی دیالوگها معیار خود را کمدی و طنز قرار داده، از این رو آنچه بر این نمایش مترتب است در این فصا قابل بررسی است:
اما واقعیت این است که نام طنز بسیار فاخرتر از آن است که بتواند بر این تاتر سایه بیافکند. در طنز علت خنده، شدت تناقضات و تقابل سیاهی و سفیدی است و لودگی، شوخیهای عام و تیکههای بازاری و روزمره فقط چاشنی آن است و مسیر دیالوگها را رقم نمیزند. ازین روست که کارهای کمدی طنازی خود را وامدار مفهوماند نه زبان و واژگان طنزآمیز. در گرگاسها تنها یک مفهوم طنزآمیز وجود دارد و آن هم «وقاحت اختلاسگران و به رسمیت شناخته شدن آنها در جامعه» است ولی این مفهوم فقط در تیتر وجود دارد و نمایش تماما در اختیار دیالوگها و بازیهایی است که محورشان فکاهی، شوخیهای جنسیت زده( الزاما نه تنها جنسی بلکه جنسیت زده)، هرزگویی، دیالوگهای شوخیگونه و دمدستی فاقد کارکرد روایی و … است. به عبارتی متن طنزی در کار نیست و مجموعهای از شوخیهاست که مرز طنز را با فکاهی به اشتراک گذاشتهاند.
شعارزدگی
گرچه در تمایلات شخصی نگارنده، به صورت کلی هنری که ابزار چیزی غیرهنر باشد، لذتبخش نمینماید اما در همان ساحت ابزارگرایی هنر یا به خدمت گرفتن آن در راستای دیگر اهداف، وجود پرنسیبهایی ضروریست تا حداقل حالا که قرار است هنر را آلت دست بازیهایی خارج از هنر قرار دهیم، حداقل در انجام یک پروژه سفارشی، یک ارائه حرفهای تر داشته باشیم. در نمایش گرگاسها یکی از عوامل جدی ضعیف شدن ماهیت طنز اثر و سنگین شدن کفه به سوی عوامزدگی، شعارزدگی آن است، متن و خط سیر آن در بیان لایههای اجتماعی آنقدر دمدستی و عیان عمل میکند که گویی بازیگران به جای صحنه، پشت تریبون خطابهاند. این در حالیست که کسی منکر جایگاه نقادانه یک اثر هنری نیست و کسی منکر جایگاه طنز و کمدی در به چالش کشیدن مسائل اجتماعی نخواهد شد اما به صورت میانبند و پریودیک در مقام ناصح و معلم اخلاق با تماشاچی صحبت کردن یا دیالوگها را به شعارهای عوامانه تبدیل کردن، لختی کار را دوچندان کرده است که دیگر جای تفکر و درنگی برای مخاطب نگذاشته است.
روایتی با تمهیدات اما بی هدف
وقتی از روایت میگوییم یعنی به دنبال یک خط مرئی از ابتدا
تا انتهای کاریم که ما را پلهپله در روابط علت معلولی مستعد پذیرش مراحل بعد، اوجها
و فرودها و یا در نهایت پایان کار کند.( البته این در یک روایت خطی مصداق دارد که کار
کنونی هم این چنین است). نمایش گرگاسها از نظر تمهیدات روایی قدمهای مناسبی برای
پذیرش بارِ روایی کار نموده که قابل تحسین است. وجود دکور استیجگونه، که خطابه بازیگران
را باورپذیر تر میکند، استفاده از یک میز و صندلی به عنوان دکوری نمادین در راستای
تاکید بر قدرت و حب مقام ، سرسرهای برای ورود کاراکترها به داخل صحنه که کارکردی کمیک
داشته و در عین حال ورود خلق الساعه افراد را تلطیف میکند، ساعت نوری که در کنار موسیقی
جهت فضاسازی بیشتر کمککننده است و … از عوامل بصری پذیرش بهتر روایت کار هستند.
از طرفی گریم و اغراق نمایشی در آن که خود تاکیدی بر بازیگر بودن همه در صحنه است و
نیز کنتراست بالای رنگها توانسته بر بار حسی و گاه کمیک قضیه بیفزاید.
اما نکته مهم که همچنان به قوت خود جای سوال دارد این است که این تمهیدات در نهایت نقطه عطفشان کجاست و اگر در جزئیات و کوتاه مدت به عنوان خلاقیتهای فرمی نقش دارند در کلیت اثر چه انسجامی به ساختار آن میدهند. چرا این تمهیدات فقط تکنیکهای مقطعی به نظر میرسند و جز در یک پایان محتوایی، تاثیری در تکوین اثر ندارند. به عبارتی این فقط یک پایان داستانیِ محتمل فاقد خلاقیت است که تنها کار را به آخر میبرد و در غیر از آن هیچ کدام از اتفاقات روایی نقش مشترک و وحدت آفرینی ندارند.
بازیگردانی در جهت چندلایه کردن پیام
همانطور که گفته شد جز خط سیر داستان (که در واقع بیشتر خلق چند موقعیت است تا داستان) خلاقیتها در اختیار همان صحنه و همان دیالوگ هستند و منجر به ایجاد ساختار و کلیتی منسجم نمیشوند اما در همان موقعیتها متناسب با شرایط، بازیگردانیها توانستهاند که به کمک دیالوگها بیایند و با کمدی اجرا، وجهه دیگری غیر از پیامِ مستقیم بدهند. گرچه همان پیامهای غیرمستقیم ماحصل اکتهای بازیگران هم، در نهایت از تیکههای جنسی یا گوشه و کنایههای روزمره سیاسی عامیانه فراتر نمیروند اما جذابیت قابل اعتنایی به نمایش دادهاند.
عامپسندی یا سفارشپذیری
عامگرایی یا عامپسندی به خودیخود عیب نیست اما وقتی که در یک اثر شعارزدگی، کمدی با المانهایی تنها برای جذب عام و لودگی یکجا جمع شوند، عامپسندی تاتر را تا سرحد یک شُو و اجرای بازیگر را تا حد یک شومن پایین میآورد. حملات عامیانه به رئیس جمهور یا وزیر و پایین آوردن سطح انتقادات سیاسی با پشتوانه فکری در حد انتقادات معمول داخل تاکسیها، و از آن بدتر پیشنهادهای شعاری و عوامانه برای بهبود اوضاع خود نشانههای بارز عامگراییِ منفی است که سرتاسر کار را به صورت فرمی و محتوایی دربرگرفته است.
در نهایت آنچه از نمایش گرگاسها در دستمان میماند اثری پر از هیاهو، بزک کردنهای بسیار، چربیدن تبلیغات بر مفاهیم هنری و نمایشی و درنهایت ابزاری شدن صحنه است برای مسائلی به ظاهر اجتماعی که نتوانستهاند شیوۀ ارائۀ هنری و حرفهای خودشان را بیابند.
احمد بیرانوند
ـــــــــــــــــــــــــــــ
معرفی کتاب: مجموعه شعر«بوی پیراهنت را پست نکردی» اثر نصرت الله مسعودی با خوانش سریا داودی حموله/ خوانش مجموعه شعر« خر» با خسرو بنایی/ «تیرنامه» مجموعه شعر محمدعلی حسنلو
خوانشی از مجموعه شعر«بوی پیراهنت را پست نکردی» اثر نصرت الله مسعودی
سریا داودی حموله
…….. پاره روایت های محسوس…………
اگر در ناکجای نبودن باشی
هیچ راهی دست اش به تو نمی رسد.
راهی نبوده که آن راسرگردانی نکرده
باشم./ شعرِ ۶۳
در مجموعه شعر«بوی پیراهنت
را پست نکردی»(۱)،نصرت الله
مسعودی با جزیی نگری در پی کشف ظرفیت های پنهان و آشکار کلمات
است. برخورد شگفتی با ساختار روایی شعر دارد.در تلاش است، تعلیقی در
معنا بیافریند تا تغییر در زاویه دید بوجود آورد.
با ادغام
واقعیت در خیال و خیال در واقعیت به روایت گری می پردازد. با ارجاعات مختلف روایت ها را از
صافی ذهن و زبان می گذراند و با زبان معنایی مضمون سرایی می کند:
می بینی از خودت رفته ای.
می بینی در پیچِ کرشمه ای سقوط کرده
ای
که تکه از آسمانی رنگ و رو رفته
بالینه ی سرت نیست.
و وهم، از دلِ سنگی دریده دهان
به سراغ ات می آید:
به افطارِ گیجی می روی تا سحر
و تعقیباتِ نمازت
می شود نام مبارکی که کنج دلت
پا روی پا لبخند می زند.
چقدر بد است عاشقی
وقتی شاعر نیستی
و سوسوی هیچ ستاره ای
لا به لای شعرت
بیداد نمی کند./ شعر ۱۰
در
این خرد روایت های
متنوع سطرهای
به ظاهر ساده جذابیت شنیداری دارند. فضا با
رویکرد نو چند لایه است. تناقض ها جذب بافت کلام شده اند، همدیگر را
همپوشانی می کنند و تحت شعاع قرار می دهند.
شاعر با روایت نگری محض سعی دارد مخاطب را در گیر
کند.با پاره روایت هایی در سطح زبان به
تکثیر معنا می پردازند. سعی دارند با تناسب های لفظی موجب ارتباط معنایی شوند.
امیدِ مانده بین دو هیچ!
کی پرنده می شوی
و گم کرده ره
می نشینی بر ویرانه ی این بام؟ شعر ۱۲
شعر دارای
اندیشه عمیقی است. از ساختار خطی پیروی می کند. سطرهای عینیت
مند و ملموس ساختار منعطفی دارند.
ارتباط حسی بین کلمات در جهت پیوند بین فضای ذهنی و عینی است. وقتی
اشیا، افراد، هستی و جهان در زمینه ای
انتزاعی قرار می گیرند،
سطرهای به ظاهر ساده سرشار از تکثرهای موضوعی می باشند. در این کلام حسی- مفهومی زبان در خدمت
ساختار معنایی است:
آن قدر بلند بالا عاشقم
که کمتر بنی آدمی
این گونه که منم
از تن ارزه ی دیده نشدن
در امان است.
نه از پرنده های پناه گرفته
زیر گیسوی بلندت چیزی می گویم
و نه از نشانی ِ ماه
که بام به بام
سراغت را می گیرد.
ناتمت را تنها و تنها
با خودم در میان می گذارم
که سال هاست از جان گذشته ام./ شعرِ
۳۲
از منظر
زیباشناختی سطرها ساختاری متعارف دارند. ارتباط
بین سطرها از منطق مضمونی تبعیت می کنند.
حس های مفهومی و عواطف گرایی در ساختار روایی دخیل است. از لحاظ فرم روایی،
سطرها از عینیتی توصیفی برخوردارند و ساختار زبان بر اساس مونولوگ گویی ها بنا
نهاده شده است.
در این تصاویر روایی مضمون گرایی نقطه
روشن شعر است. سطرهای تک ساحتی در خط روایی حرکت می کنند. ارتباط سطرها با هم به لحاظ مضمون
و روایت گری است.
ساختار معنایی شعرهادر خط روایی شکل می
گیرد، آن چنان که زبان عاطفی واحساسی
هم جهت جهان نگری های
آن قدر شعر شده ای
که بی نیازم می کنی از هر چه واژه و هر چه
ترکیب
آشتی ام داده ای با خودم
از پسِ سال ها قهر
می بوسمت ای سکوتِ پر از ترانه!/ شعرِ ۵۵
نصرت الله مسعودی از نام های قابل اعتنا و شایسته ی تامل درشعر معاصر است. درونمایههای
«عشق و مرگ»از فرآیندهای ذهنی وی محسوب میشود.در
این جهت سعی
دارد مفاهیم نو را به بدنه ی شعر تزریق کند.
پی نوشت:
- بوی پیراهنت را پست نکردی، نصرت الله مسعودی،
نشر پریسکه، چاپ اول ۱۳۹۷٫
————————–
خسرو بنایی
مجموعه شعر «خر»
وقتی سیاست به تخیل تجاوز می کند
کتاب ” خر “را از طرح روی جلدش باید خواند
. طرح همانند کمیک استریپ ها به نظر می رسید که در آن اندام و احشاء را به سطر ها بدل می کند . درواقع
حیوانی که درون خود سطرهایی دارد . ( می توانست از گرافیکی کردن شعر ها بیشتر استفاده
کند )
در واقع در
القا اولیه ، خر خود دفتری گشوده متنی ست که تخیل در آن وجهی عینی و از آناتومی برخوردار
است . اما محتویات متن به رویداد های شخصی و گزارش وار خود وصل است . صداها و جملات
جدا از هم به گوش می رسد . طنز ، طنزی گزنده
و تلخ است . انگار این سیاست است که به تخیل تجاوز می کند . و تخیل را سیاسی می کند .
این سیاسی
کردن تخیل برآمده از زیست جهانی ست که دائمن
از جنگ و کشتار و هجوم خبر ها پر است . نمی توان به آن بی اعتنا بود یا خود را به خریت
زد . اما در اینجا خریت نه بی خبری که انباشته از خبر است . یعنی در اینجا ” خر
” نه استعار و صفت ، که محل تلاقی صدا ها شنیده شده و پژواک دگرگون شده صدا هاست
.
حتی در پیشگفتار
ما با عنوان رابطه بدن و سیاست مواجه ایم . گفتار به شدت ماتریال و سخت و سنگین و مهاجم
است . با طنزی سیاه که بیشتر با نمای بیرونی رویداد ها مواجه ایم . همه از شکل افتاد
و ناپایدارند . اشیاء و بافت ها و اخبار و شکل سیاست ، علی رغم بار دراماتیک ، مبدل
به روایتی فانتزی می شوند . این جهان برساخته متنی نوعی پسماند و استفراغ ،جهان واقعی
ست . جهانی که امکان بازنمایی اش اگر باشد
مبتذل است . برای همین خرده سطر هاو خرده روایت ها ،بلورهای شکسته اند که گاه در تمایل
استعلایی ، سبک و بی وزن می شوند .
نمونه ها
: عق می زنم / از دهانم گلوله می چکد / تازه از همخوابگی جنگ بر گشته ام ( ص۹ )
این شعر شکل
حادتری از سیاست و بدن است که با تصویری سرراست
و محسوس و قابل دریافت بدل شده . و جنگ بمثابه
فوران لیبیدو و برون ریزی میل است .
یا در این
قطعه :
سر برهنه است
. / پا برهنه است ./ صدا برهنه است ./ خدا در عراق برهنه است .
انگار تمام
بدن و انگاره ها و برساخت ها ذهنی روی یک خط قرار می گیرند . برهنگی یعنی رویت پذیر
شدن آنچه دیدنی نبود .
کالوینو در
اواخر قرن بیستم مقاله پیشگویانه برای ادبیات هزاره بعد دارد .از کتاب شش یادداشت برای هزار بعدی .
می گوید
:” در عصری که رسانه های رایج با سرعتی فوق العاده و شعاع حرکتی گسترده دارند
پیروز می شوند و این خطر را دارند که تمام ارتباطات را به یک سطح یکنواخت واحد محدود
کنند ، کاربرد ادبیات این است که چیز هایی متفاوت را فقط به دلیل این که متفاوتند به
هم مرتبط کند و آن هم به طرزی که نه تنها اختلافشان را کاهش ندهد ،بلکه مطابق طبیعت
زبان نوشتار ، اختلافشان را واضح تر نشان دهد .”
در واقع زبان
شاعران شدت هم نشینی جهان های نامتقارن است . از تمنای شخصی و رویاگون تا کابوس های
واقعی جنگ . جنگ هم تحقق کابوس های منفرد است و هم حفره هایی که در خلل زندگی پر نمی
شود . شعر گاهی زبانمند کردن فرآیند های گسسته این کابوس ها در ناباوری ست . زبان شعر
لکنت زبانی این روایت است :
خون های قائدگی
پروانه های سقط شده را بیرون می ریزد / دیکتاتور ها را بیرون می ریزد / تانک ها را
بیرون می ریزد / دلال ها را بیرون می ریزد / سیاستمدار ها را بیرون می ریزد .
ویژگی تخیل
در کار مجموعه” خر “به شدت فانتزی ست و این به شاعر نوعی خودمختاری می دهد
،برای خلق تصاویر غیر مرتبط و عجیب ومحسوس و غیر تجربی . انگار آنچه ما با آن مواجه
ایم ،موجودیتی متنی دارد . جهان و تمام متعلقاتش به اشیایی بدل می شوند که از زمینه
اش جدا شده تا آن فانتزی ساخته شود .
…آنگاه دیواره
رحم فروریخت / و غروب بر پوشک غلتید …این اولین رویارویی انسان با فرازمینی ها بود
.
ما با یک سطر
غریب ما بین دوسطر معمولی مواجه ایم .
در سطردوم
نوعی غریب گردانی نامتعارف شعر را جهت فانتزی ، انرژیک می کتد .
یا : سر جنگ
با کس ندارم / و از لوله تفنگم / جز چند سوسک و نیمه ی دوم یک قورباغه پرتاب نمی شود
.
در غالب تصاویر
فانتزی ما با نوعی شگرد های ساده کودکانه و کمیک مواجه ایم . روایت ها کوتاه و نیم
بند و ناتمام و استهزار گونه هستند .
در واقع سخیف
ترین وضعیت بدل به شکلی بازی در کلام می شود . و خشونت به درون اندام ها می رود .
شعر ” خر ” خانوم زهرا آزادی کیا ممارست
گرافیک _ فانتزی از جهانی ست که بطرز هول آوری مضحک و خنده دار است . جهانی که قابلیت
شاعرانگی اش را هنوز از دست نداده .ولی خنده اش را باید از کف رودخانه شنید :
درچین از من پرسیده بودی : بدون دخالت کمونیست ها نطفه ها چگونه بارور می شوند ؟!
در مصر هرم
نوک بینیم را لیسیده بودی
و درهای آسمان
برایت طاق شده بود .
گفته بودی
از رنگ های نساجی سفید رنگ شایسته تریست
پیچیده در تور نازک
کف رودخانه خندیده بودم .
———————————
تیرنامه
مجموعه شعر جدید محمدعلی حسنلو
این کتاب برای نخستین بار به صورت الکترونیکی و به همت سایت ادبیاتِ اقلیت منتشر شده است.
محمدعلی حسنلو شاعر و نویسندهی معاصر متولد ۱۳۶۵ از شهرستان شمیران میباشد. حسنلو فعالیت ادبی خود را بهصورت حرفهای از سال ۱۳۸۴ آغاز کرده است و در سالهای اخیر شعرها، یادداشتها و مقالاتی از او در نشریات کاغذی و سایتهای ادبی منتشر شده است. او علاوه بر فعالیتهای ادبی به تحصیل در رشتهی ریاضیات پرداخته است و در سال ۱۳۹۴ با مدرک کارشناسی ارشد ریاضیات کاربردی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر فارغالتحصیل شده است. حسنلو در حال حاضر مدرس ریاضیات در دبیرستانهای متوسطهی اول و دوم میباشد.
آثار:
۱. مجموعه شعر یک دقیقه سکوت، انتشارات الکترونیکی هشتاد ادبیات رادیکال ایران، ۱۳۸۹
۲. مجموعه شعر گنجشکی با حنجرهی زخمی، انتشارات الکترونیکی کندو، ۱۳۹۱
۳. مجموعه شعر تعمیر با جراحتهای اضافه، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۳
۴. مجموعه شعر سوالها!، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۵
۵. مجموعه شعر روابط واژگون، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۷
۶. مجموعه شعر تیرنامه، انتشارات الکترونیکی، سایت ادبیات اقلیت، ۱۳۹۹
در پیشگفتار تیرنامه آمده است:
هنگامی که ده سال پیش نخستین کتاب شعر خود را بهصورت الکترونیکی منتشر میکردم نمیدانستم که مسیرِ زندگی ادبی من چه راهی را خواهد پیمود. نمیدانستم روزی خواهد آمد که خودم و شعرهایم را به تاریخِ سرزمینم گره خواهم زد و تن به گفتوگو در جادهای را خواهم داد که بیشماران زندهگی را در خود دفن کرده است. در این راه مانند کودکی که میل به کشف کردن و جستوجوگری دارد خود را به خواندن تحولات و تغیّرات سپردم و خود نیز در این راه دگرگون شدم. میدانستم که قرار است کتاب متفاوتی نسبت به قبلیها بنویسم اما نمیدانستم چهطور و چگونه خواهم نوشت. از دلِ این انتخاب رفتهرفته وجوهات مختلفی درونم شکل گرفت. برجستهترین وجه شاید شاعرِ بیقراری بود که با تقلای بسیار به چهرهها چنگ میزد، در جلدِ انسانها و گروههایی با گفتمانهای مختلف فکری فرو میرفت و آنها را به مختصاتِ اکنونِ تاریخیِ خود و به شعرهایش احضار میکرد. در این تجربۀ تازه هم رنج سراغم آمد هم لذت. هم خشم گلویم را گرفت هم اندوه درونم وزید. تخیلم بمباران از جزئیاتی شد که حقیقت در لای اعضای آنها پُر از غبار شده بود.
ششمین مجموعه شعر من حاصل کشف و شهودی شاعرانه با تاریخِ وطنِ خود علیالخصوص صد و پنجاه سال اخیر است. تاریخ مانند موجود زندهای است که تازه وقتی به گفتوگو با اجزایش مینشینی عمیقاً خواهی فهمید که او چه حیاتِ بلندبالایی دارد. در برخورد با آن هرکس خوشهچینِ انتخابهایی است که از باورها و برداشتهایش ناشی شدهاند. من نیز چنین بودهام. احساسم این است که خواندنِ تاریخ و تأمل در آن یک ضرورت است. شاید این یک شروع با پایانی نامعلوم باشد. اما باورم این است که آیندۀ بهتر در گروِ شناخت درست و هرچه دقیقتر گذشته است و اکنون زمانی میتواند سازنده و اثرگذار باشد که با شناخت همراه گردد. امیدوارم که تیرنامه چنین بوده باشد. امیدوارم که این اندک تلاش توانسته باشد علاوه بر حفظ خلاقیت و شاعرانگی، پیشنهادهای تازهای را در سپهر شعر امروز مطرح کند و روشنگرانه راوی اصیل حقیقت و انسانیت باشد.
با مهر و دوستی
تقدیم به خوانندگان دغدغهمند شعر امروز
محمدعلی حسنلو، شهریور ۱۳۹۹ شمسی