دو شعر از علیرضا نوری

دو شعر از علیرضا نوری

این لحظه را به سمت دیگری بگیر

 

این لحظه را به سمت دیگری بگیر

برای این لحظه

آنقدر رفته­ای

که بیاد آوردنت  شهر را تغییر می­دهد

برای این لحظه

آنقدر مانده ام

که باور نمی­کنم

زمان جای خیلی دوری بود

جای دور

که راهزنانش زیبائیت را غارت می­کنند…

به دامنه های شعر برگرد

 

بعد از تو

پرندگان زیادی از آسمان شهر گذشتند

آنقدر

که دیگر نمی شود

کلید را بچرخانی و در هنوز به آغوشی باز شود

حالا تنها می­توانی

در تاریکی اتاق با زخم­ها

کمی مهربان­تر  باشی..

باید در شعر می ماندی

این لحظه را

نمی توان ورق زد  

 

خانه روبه کوهستان

 

حتی اگر اتاق  را پشت به سطرها بچینم   

چشم ببندم بر چند   خط   خیلی دور

که مثلن

در دور دست پلی شکسته..

پستچی ها

این روزها فراموشکارتر شده اند  

باز

 خانه های رو به کوهستان انتظار می آورند