دو شعر از آرزو نوری

دو شعر از آرزو نوری

 

آسمان مشترک

 

به خیابان بیا

بگذار آسمان

با ریه­ هایت نفس بکشد

و درختان باران زده

از عطر تنت

معطر شوند

حالا که سقف مشترکی نداریم

به خیابان بیا

تا آسمان مشترکی

بالای سرمان باشد

 

اعدام

 

تف که می کنی

علف سبز می شود

و جیغ می زند

دست و پا زدنت را

نفس بکش

از هوایی که مشت مشت

توی صورت ات می کوبند

دریچه های باز

ربطی به بیرون ندارند

ایستاده اند

 تا فریب بخوری

-بازنمانی از رفتن-

رویایی که از اول

راه به جایی نداشت

آ