«شهود فلافل» شعری از مصطفی جهانبخت

«شهود فلافل» شعری از مصطفی جهانبخت
خورشید
قرص قرمز تلخی است
در گلوی افق
و نخل ها
دشنه هایی شکسته
در پهلوی زمین،
رود
خون قی می کند
که هزار هزار ماه را
زنده زنده بلعیده است؛
و عَرَق
از دوردستِ مه آلودِ عراق
بر ساحل خرمشهر
به پیشانی ام نشسته.
این چشم اندازی است
پس از تندترین فلافل
که خوردنش
هشت دقیقه طول کشید
و در انتهایش
کاغذی مچاله شد
و نوشابه ای گرم و سیاه
که چون زهرِ هلاهل
سرکشیدیم
تا هضمِ کشف و شهود
ساده تر بشود.

خرمشهر، هفتم آذرماه ۱۳۹۳