رفتن به بالا

  • داستان کوتاه: دو فنجان شیرکاکائوی کمرنگ/ مرضیه جوکار

    . . . . گمانم ویکتور هوگو گفته که عشق حد وسط ندارد؛ يا نجات می‌دهد یا نابود مي‌كند. مثلاً  مادرشوهرم؛ آن‌قدر عاشقم است كه مي‌تواند مرا به قتل برساند. دَم به ساعت گوشش را به شكمم مي‌چسباند تا صداي نوه‌اش را بشنود. دَم به ساعت مي‌پرسد: «چند ماهته؟» مي‌گويم: «دو ماه و 21 روز.» مواظبم كه حساب روزها را داشته باشم. از همين‌ حالا سفارش كرده سينه‌بند ببندم كه هيكلم ...