رفتن به بالا
  • شنبه - 1 شهریور 1393 - 09:03
  • کد خبر : ۳۷۴۹
  • چاپ خبر : آلبر کامو، نیست انگاری امیدوار! / میلاد خان‌میرزایی

آلبر کامو، نیست انگاری امیدوار! / میلاد خان‌میرزایی

آلبر کامو، نیست انگاری امیدوار!

میلاد خان‌میرزایی

در فلسفه پوچی کامو سه شخصیت اصلی و محوری بیان گسستگی رابطه ذهن و عین و مراتب زایش پوچی را با شدت و ضعف متفاوت بر عهده دارند. دکتر ریو در طاعون، مورسو در بیگانه و سیزیف در افسانه سیزیف. که در واقع هر سه اثر تصویری از جنبه های متفاوت شخصیتی خود کامو را به نمایش می گذارند. چه دکتر ریو که قهرمان مبارزه با پوچی است، چه مورسو که آنچنان با جامعه اش بیگانه گشته که ملموس ترین رسوم و قواعد را هم از یاد برده و چه سیزیف که در راه غلبه بر بیهودگی به سمت مقصودی ناشناخته و گنگ گام هایی سخت برمی دارد. غالب خوانندگان آثار کامو دکتر ریو را در میان شخصیت های داستانی این نویسنده بیش از دیگر شخصیت ها نزدیک به اندیشه های خود وی می دانند و بدین سان کامو را پوچگرایی امیدوار قلمداد می کنند که نوع دوستی را اساسی ترین راه مبارزه با پوچی می داند. همانطور که خود وی نیز به این قاعده اشاره می کند: «اگر از بیگانه تا طاعون راهی در راستای تحول باشد، این تحول در جهان همبستگی و مشارکت است.» اما هیچگاه این باور و امید در زندگی واقعی کامو حضور قطعی نداشت شاید چون نیروی امید هیچگاه آنچنان توانا نبود که یاس را از بنیاد برکند. و همیشه لحظه هایی بود که گوشه اتاقش بنشیند و با خود زیر لب زمزمه کند: “چقدر تنهایم!” 
کامو می دانست اگر دکتر ریو به ارزش هایی چون انسان دوستی پای بند نمی بود، سرنوشتی غمبارتر از مورسو در انتظارش بود و می دانست اگر لذت های آنی روزمره نبود و اگر مورسو این واپسین پناهگاه امن را نمی داشت، محکوم به تجربه تراژدی سیزیف بود. بزرگترین سد پیش روی کامو در اجتناب از پوچی، همین ناگزیر بودنش است. کامو در بیگانه و سوءتفاهم و سیزیف می دید که پوچی از هم زیستی و مواجهه آدمی با بی تفاوتی دنیا پدید می آید پس تا آن زمان که این رابطه هست، پوچی هم خواهد بود. اینگونه بود که کامو هیچگاه نتوانست دکتر ریو باشد. اندیشه او همیشه در آری و نه گفتن در نوسان بود. گاه از دریچه نگاه کافکا جهان را نظاره می کرد و گاه از منظر آندره ژید. گاه چون محکومی که از حکمش بی خبر است و بی اراده خویش به سمت جوخه اعدام رهسپار است، جهان را سراسر بیداد و سیاهی می دید و گاه امیدوار به مائده هایی که زمین را از شور و شهوت و شادی می آکنند، خودش را در مسیر آینده ای نامعلوم امتداد می داد. اما نهایتا در این مصاف، کافکا پیروز میدان گشت و مرگ پوچ کامو در تصادفی ناگهانی هم، مهر تاییدی بر نیمه مایوس شخصیت کامو زد تا در واپسین سال های عمر این نویسنده بزرگ فرانسوی، اتوپیای ریو در اشک ها و حسرت های ژان باتیست کلمانس، “سقوط” کند.

آلبر کامو، نیست انگاری امیدوار!

میلاد خان‌میرزایی

در فلسفه پوچی کامو سه شخصیت اصلی و محوری بیان گسستگی رابطه ذهن و عین و مراتب زایش پوچی را با شدت و ضعف متفاوت بر عهده دارند. دکتر ریو در طاعون، مورسو در بیگانه و سیزیف در افسانه سیزیف. که در واقع هر سه اثر تصویری از جنبه های متفاوت شخصیتی خود کامو را به نمایش می گذارند. چه دکتر ریو که قهرمان مبارزه با پوچی است، چه مورسو که آنچنان با جامعه اش بیگانه گشته که ملموس ترین رسوم و قواعد را هم از یاد برده و چه سیزیف که در راه غلبه بر بیهودگی به سمت مقصودی ناشناخته و گنگ گام هایی سخت برمی دارد. غالب خوانندگان آثار کامو دکتر ریو را در میان شخصیت های داستانی این نویسنده بیش از دیگر شخصیت ها نزدیک به اندیشه های خود وی می دانند و بدین سان کامو را پوچگرایی امیدوار قلمداد می کنند که نوع دوستی را اساسی ترین راه مبارزه با پوچی می داند. همانطور که خود وی نیز به این قاعده اشاره می کند: «اگر از بیگانه تا طاعون راهی در راستای تحول باشد، این تحول در جهان همبستگی و مشارکت است.» اما هیچگاه این باور و امید در زندگی واقعی کامو حضور قطعی نداشت شاید چون نیروی امید هیچگاه آنچنان توانا نبود که یاس را از بنیاد برکند. و همیشه لحظه هایی بود که گوشه اتاقش بنشیند و با خود زیر لب زمزمه کند: “چقدر تنهایم!” 
کامو می دانست اگر دکتر ریو به ارزش هایی چون انسان دوستی پای بند نمی بود، سرنوشتی غمبارتر از مورسو در انتظارش بود و می دانست اگر لذت های آنی روزمره نبود و اگر مورسو این واپسین پناهگاه امن را نمی داشت، محکوم به تجربه تراژدی سیزیف بود. بزرگترین سد پیش روی کامو در اجتناب از پوچی، همین ناگزیر بودنش است. کامو در بیگانه و سوءتفاهم و سیزیف می دید که پوچی از هم زیستی و مواجهه آدمی با بی تفاوتی دنیا پدید می آید پس تا آن زمان که این رابطه هست، پوچی هم خواهد بود. اینگونه بود که کامو هیچگاه نتوانست دکتر ریو باشد. اندیشه او همیشه در آری و نه گفتن در نوسان بود. گاه از دریچه نگاه کافکا جهان را نظاره می کرد و گاه از منظر آندره ژید. گاه چون محکومی که از حکمش بی خبر است و بی اراده خویش به سمت جوخه اعدام رهسپار است، جهان را سراسر بیداد و سیاهی می دید و گاه امیدوار به مائده هایی که زمین را از شور و شهوت و شادی می آکنند، خودش را در مسیر آینده ای نامعلوم امتداد می داد. اما نهایتا در این مصاف، کافکا پیروز میدان گشت و مرگ پوچ کامو در تصادفی ناگهانی هم، مهر تاییدی بر نیمه مایوس شخصیت کامو زد تا در واپسین سال های عمر این نویسنده بزرگ فرانسوی، اتوپیای ریو در اشک ها و حسرت های ژان باتیست کلمانس، “سقوط” کند.

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۲ دیدگاه برای “آلبر کامو، نیست انگاری امیدوار! / میلاد خان‌میرزایی”