رفتن به بالا
  • یکشنبه - 29 شهریور 1394 - 01:25
  • کد خبر : ۴۶۳۷
  • چاپ خبر : تأمّلی درباره ی شعر معاصر زنان با تکیه بر سروده ی زینب اکبری/  محسن احمدوندی

تأمّلی درباره ی شعر معاصر زنان با تکیه بر سروده ی زینب اکبری/ محسن احمدوندی

تأمّلی درباره ی شعر معاصر زنان با تکیه بر مجموعه ی «زن های ایلم خوب می فهمند این زن را»سروده ی زینب اکبری

محسن احمدوندی

بعد از جنبش مشروطیت برای اولین بار زن ایرانی در صحنه ی شعر و ادب خودی نشان داد. درست است که در طول تاریخ، زنانی بوده اند که ردپایی از خود، در ادبیات این مرز و بوم به جای گذاشته اند، اما نهضت آزادی خواهِ مشروطه، فضا را برای حضور پررنگ تر زن ایرانی در عرصه ی ادب و فرهنگ باز کرد. بعد از این جنبش است که زنان بیشتری حق ورود به عرصه ی ادبیات و فرهنگ را می یابند و فرهنگ مردسالار ایرانی، مجبور می شود برای زنان نیز حق و حقوقی در نظر بگیرد. در سال های آغازین شکل گیری این ادبیات زنانه، صدای زنان در صدای مردان گم می شود؛ زنان شاعر اغلب با لحنی مردانه شعر می سرایند، چرا که پشتوانه ی چندانی از ادب زنانه، در کارنامه ی پیش از خود ندارند. پروین از جمله ی این زنان است، در شعر پروین که مقارن با سال های شکل گیری نهضت مشروطه است، به ندرت می توان ردی از عواطف و احساسات زنانه را پیدا کرد، اگر هم هست بیشتر عواطف مادرانه ی یک زن است و از دریچه ی مادر بودن به زن می نگرد تا انگ بی عفتی و بی اخلاقی را برای شاعر در پی نداشته باشد. در همین سال ها شمس کسمایی از نخستین کسانی است که گام در جهت تغییر شکل شعر می گذارد، وی به همراه ابوالقاسم لاهوتی، برای اولین بار به کوتاه و بلند کردن مصراع های شعر می پردازند و راه را برای ظهور شعر نیمایی هموار می کند. بعد از این دو ، فروغ فرخزاد در قماری عاشقانه، هر آنچه را که دارد به میان می نهد، تا برای اولین بار صدای زن در شعر فارسی با زبان و عواطفی زنانه به گوش برسد. فروغ یکی از بزرگترین صف شکنان تاریخ ادبیات فارسی است و حق بزرگی بر گردن فرهنگ و ادب زنانه ی این کشور دارد. بزرگی فروغ تنها در شکستن تابوهایی نیست که جامعه بر او تحمیل کرده است، بلکه در این است که او از نگاه یک زن به جهان می نگرد. شعر او به گونه ای است که روح زنانگی در آن موج می زند؛ اتفاقی که برای اولین بار در شعر فارسی رخ می دهد.
بعد از فروغ، سیمین بهبهانی از دهه ی سی و چهل به بعد، گام پیش می گذارد تا شعر زنان را گامی به پیش ببرد. سیمین بهبهانی، هم تجربه ی فروغ را پس پشت دارد و هم تجربه ی پروین را. وی در آغاز بسیار محتاطانه عمل می کند تا مهر تأیید جامعه ی مردسالار را بخورد. او اگر چه در شعرهای آغازینش، از عشقی زمینی سخن می گوید، اما معشوق او همان معشوقی است که ادبیات مردسالار به او شناسانده است. به سخن دیگر کارهای آغازین سیمین بهبهانی چندان زنانه نیست، یعنی اگر اسم شاعر را از آنها بزداییم، به سختی می توان فهمید که این شعر را یک زن گفته است. دنیای این اشعار همچنان مردانه است و زبان و تصویر و عاطفه در خدمت نگرش مردسالاری حاکم. سیمین بعدها و البته به تصریح خودش به تأثیر از فروغ فرخزاد می آموزد که چگونه عواطف زنانه اش را در شعر بیان کند و در خدمت ارزش های مردسالارانه ی تحمیل شده قرار نگیرد. به زعم نگارنده، سیمین بهبهانی به اندازه ی فروغ فرخزاد در این راه، موفق نبود و فروغ یک استثنا بود. در ایرانِ سال های اخیر شعر زنان – لااقل از لحاظ کمیت – رونق بیشتری گرفته است. شاعران زن اجازه یافته اند کتاب های فراوان شعر چاپ کنند و در جامعه نیز فضای بهتری برای حضور زنان در عرصه ی شعر و ادب ایجاد شده است. زن ایرانی چه در رمان و چه در شعر، گویی بعد از سال ها اجازه ی سخن یافته است، او بیش از هر کسی دوست دارد با خودش سخن بگوید، او مثل کودکی است که تازه می خواهد خودش را بشناسد؛ حتی اگر در آثارش با شخص دیگری سخن می گوید برای شناخت بیشتر خودش است. او می خواهد عواطف و احساساتش را که حول محور نیازهایش می چرخد بیان کند، از عواطف عاشقانه تا مادرانه اش را. در شعر زنانه و در غزل به ویژه، زنان اغلب با خود یا معشوقشان سخن می گویند و احساسات خود را بی پرواتر از گذشته بیان می کنند. بنابر آنچه که گذشت شعر معاصر زنان به سه دسته قابل تقسیم است، دسته ی اول زنان شاعری هستند که شعرشان مردانه است اگر چه زنی آن را سروده باشد، دسته ی دوم به صورت معتدل و به تناسب حرکت جامعه زنانگی شان را به صورت ملایم و در حد نرم های اجتماعی در شعر ابراز داشته اند، و دسته ی سوم شاعران تندروی هستند که هر آنچه را که داشته اند رو کرده اند تا شعرشان بی پرواتر باشد و این بی پروایی گاه به ابتذال و استهجان کشیده شده است. که خود آن را می توان بازخورد اعتراضی این شاعران، به قرن ها محدودیت حکمفرما بر جامعه ی زنان دانست؛ یعنی واکنشی اعتراضی به فرهنگ مردسالاری. دسته ی اول که خارج از بحث اند چون در طول تاریخ از این زنان داشته ایم و چیز تازه ای برای گفتن ندارند و اگر هم چیزی داشته اند در محدوده ی شعر زنانه قرار نمی گیرد و نگاه همان نگاه مردسالار است. دسته ی سوم نیز، جامعه چندان آمادگی رویارویی با شعر آنها را ندارد، و به نظر نمی رسد که فرهنگ ایرانی قدرت هضم این نوع نگاه و این نوع شعر را داشته باشد و اجازه ی رشد به آن بدهد. می ماند دسته ی دوم یعنی جریان میانه رو.
در شعر این دسته زن خودش را بیان می کند، احساسات و آرزوهایش را می گوید، دلتنگی هایش را بر کاغذ رقم می زند و می خواهد در شعرش به شناخت خویش دست یابد. زینب اکبری یکی از شاعران این موج است. غزل سرکار خانم اکبری غزلی است روان، ساده، یکدست که می خواهد دنیای یک دختر ایرانی را به ما بنمایاند و آرزوهای کوچکش، خواسته های برحقش، دلتنگی های دخترانه اش را با ما در میان بگذارد. غزلی که بارزترین ویژگی آن را می توان سهل و ممتنع بودن آن دانست. اکبری در این مجموعه چنان روان می سراید که گویی با ما حرف می زند، او به همان سادگی که سخن می گوید شعر هم می سراید. بارها به من گفته شده که شعر و داستان زنان چیزی برای گفتن ندارد، بیشتر حول محور عشق های روزمره و عواطف حقیر می چرخد، جواب من این است، که آری! زن ایرانی تازه می خواهد خودش را بشناسد، او حق دارد از سطحی ترین نیازهایش بگوید و تا این نیازها برطرف نشود او نخواهد توانست یک گام به پیش بگذارد، آری! شعر و داستان امروز زنان، حول محور اموری سطحی می چرخد، اما سؤال این است که آیا در جامعه ی ما، زن یا مرد چقدر توانسته که به نیازهای سطحی و حقیرش پاسخ دهد؟ انسانی که گرسنه است، تشنه است، سرپناه ندارد، چگونه انتظار می رود از نیازهای متعالی ای چون عشق، آزادی، عدالت و …. سخن بگوید. زنی که در تأمین نیازهای اولیه اش درمانده است، شعرش نیز حول محور همین نیازها خواهد چرخید. زنی که هنوز بی بهره از روابط سالم اجتماعی است، زنی که هیچ گونه استقلالی مالی ندارد، زنی که امنیت عاطفی ندارد، زنی که در معرض انواع تحقیرهاست، زنی که به دیده ی طعمه به او نگریسته می شود، وسیله و ابزاری است برای پاسخ گفتن به امیال جنسی مردانه، چگونه می خواهد بلند ببیند و بلند بسراید. در جامعه ای که روابطِ اجتماعیِ بسته، باعث می شود که زن و مرد از داشتن روابط سالم و سرشار برخوردار نباشند، عشق سالم و سرشار چگونه امکان ظهور و بروز دارد؟ منظور از رابطه ی سالم و سرشار هر رابطه ای نیست، رابطه ای منظور است که در آن زن و مرد به تصویری واقعی از هم برسند، و در درجه ی اول همدیگر را به گونه ی یک انسان ببینند. وقتی پرده ای از شهوات و کامجویی های حیوانی بر روابط اجتماعی ما حکم فرماست چگونه زن می تواند خودش باشد؟ غزل زینب اکبری از دلتنگی ها و آرزوهای کوچکی می گوید که جامعه حق آنها را از او گرفته است؟ کدام زن سالمی است که نخواهد با مردی که دوست دارد سخن بگوید، قدم بزند و ترس از رهاشدگی و لگدمال شدن هر لحظه اش را تلخ و تیره نکند؟ کدام زن سالمی وجود دارد که نخواهد بر شانه های مردی که دوست دارد، سر بگذارد و از احساساتش بی محابا سخن بگوید و انگ بی شرمی و بی حیایی او را نیازارد؟ برای کسی که این نیازهایش برطرف شده خب معلوم است که این آرزوها و خواسته ها حقیرند، اما برای کسی که در ابتدایی ترین نیازهایش مانده است، هر کدام از این خواسته ها بزرگ اند و دست نیافتنی. زنی که هنوز در نیازهای اولیه اش مانده، زنی که حتی قدرت ابراز عشق در جامعه ی مردسالار را ندارد، حق دارد به خودآزاری برسد. حق دارد اندوهگین باشد. حق دارد گامی جلوتر نگذارد، چرا که او در همان گام اول مانده است. اکبری شاعر این اندوه کوچک و در عین حال بزرگ است و من هم با او موافقم که زن های ایلش او را خوب می فهمند؛ چون از دردهای کوچکی گفته که دامنگیر همه ی زن های ایلش است. بیشتر غزل های اکبری در این مجموعه دو شخصیت دارد، یکی زن که در اینجا نقش عاشق را دارد و دیگری مرد که نقش معشوق را بازی می کند. عاشق در این غزل ها، زنی است که مردی را دوست دارد اما مردش به احساسات او توجهی ندارد، چیزی که عیناً در جامعه نیز دیده می شود. معشوق در این غزل ها مردی است که زنان برای او الیناسیون و شی واره شده اند، او هم در یک جامعه ی بیمار نفس می کشد و چگونه عشق ورزیدن را نیاموخته است و به همین دلیل تنها در پی رفع غرایز خودش است چرا که در مرحله ی حیوانی متوقف شده است. پس حق دارد خیانت کند، منظور من این نیست که خیانت حق مردان است، نه! حرفم این است که وقتی شما در جامعه ای زیسته اید که در آن روابط افراد با هم انسانی نیست و تنها از پشت پرده ی غرایز – البته به علت محدودیت ها و انحراف ها – به هم نگریسته اند، نمی توان انتظار داشت مرد یا زن، به عهد و پیمان های خود وفادار باشند. احترام به ارزش انسان در جامعه ای که غریزه ی های حیوانی بر روابط حکمفرماست اندکی دور از انتظار است، مجال اندک است پس بهتر آن است به نقد مجموعه برگردیم.
زبان غزل های اکبری بسیار سالم است، من با خواندن غزل های او، به یاد غزل های زنده یاد نجمه زارع افتادم. در این غزل ها حتی یک اشتباه دستوری از آن دست که در غزل های امروز به وفور دیده می شود نیست، شاعر در این غزل ها در تنگنای قافیه نیست. اکبری شعر را برای سرودن انتخاب نکرده، بلکه این شعر است که او را برای سروده شدن انتخاب نموده است. اکبری در بیان واقعه گویی و وقوع پردازی بسیار مهارت دارد. اغلب غزل های این مجموعه، حوادثی عاشقانه و البته اکثراً اندوهناک را بیان می کنند و اکبری به خوبی توانسته است جزیی ترین اتفاقات این رخدادها را به تصویر بکشد. برای نمونه یک مورد از این غزل ها را ذکر می کنیم.
می فهمد این غم را کسی که دلبری دارد
هر کس میان این همه سرها سری دارد
او عاشق من بود اما تازگی در شهر
پیچیده که معشوق های دیگری دارد
می گوید اصلاً حال او خوش نیست، با این حال
می دانم از من حال و روز بهتری دارد
می ترسم از آینده ی بی او که می دانم
این قصه مثل شاهنامه آخری دارد
با شاخه ای گل رو به رویم بوده و حالا
پشت سرم در دست هایش خنجری دارد
هر چند رنجیدم ولی یک بار نفرینش …
پیش خودم گفتم که او هم مادری دارد (اکبری، ۱۳۹۴: ۵-۶).
در حوزه ی تصویرگری و مضمون پردازی نیز، اکبری ثابت می کند که از پتانسیل خوبی برخوردار است. اگر چه اغلب غزل های این مجموعه روایی است و در غزل روایی نمی توان انتظار تک بیت هایی با مضمون های بکر داشت، اما اکبری به خوبی توانسته است نشان دهد که می تواند مضمون هایی را صید کند که دست هیچ غواصی به او نرسیده است. خوبی این تصویرها و دنیای ارائه شده در این غزل ها، این است که همه ی آنها ظریف و زنانه اند. در پایان ضمن آرزوی موفقیت برای این شاعر جوان، یکی دیگر از غزل های ایشان را زمزمه می کنیم:
خوب یادم هست گفتی گریه پنهان بهتر است
شعرخوانی دو شاعر زیر باران بهتر است
روزهای خوبمان ای کاش برگردند تا
هی بپرسی حال و روز شعرهاتان بهتر است؟
باز هم دلخور شوی از این که مویم بسته است
یا بگویی شاعر گیسو پریشان بهتر است
در خیابان های شهر از من بپرسی چند بار
پارک یا کافه؟ بگویم: طاق بستان بهتر است
تو خودت گفتی که وقتی حالمان بد می شود
شعر می خوانم برای هر دوتامان بهتر است
پس بیا و میهمانم کن به یک شعر جدید
خوب می دانم که حالت پیش مهمان بهتر است
تا من اسم کوچکت را می برم با اشتیاق
لطف کن هرگز نگو بعله…، بگو جان! بهتر است
بغض دارم، مادرم گفته نباید هیچ کس…
گریه کن، اما عزیزم گزیه پنهان بهتر است (اکبری، ۱۳۹۴: ۲۴- ۲۵).
فهرست منابع
اکبری، زینب (۱۳۹۴)؛ زن های ایلم خوب می فهمند این زن را؛ چاپ اول؛ تهران: انتشارات مایا.

تأمّلی درباره ی شعر معاصر زنان با تکیه بر مجموعه ی «زن های ایلم خوب می فهمند این زن را»سروده ی زینب اکبری

محسن احمدوندی

بعد از جنبش مشروطیت برای اولین بار زن ایرانی در صحنه ی شعر و ادب خودی نشان داد. درست است که در طول تاریخ، زنانی بوده اند که ردپایی از خود، در ادبیات این مرز و بوم به جای گذاشته اند، اما نهضت آزادی خواهِ مشروطه، فضا را برای حضور پررنگ تر زن ایرانی در عرصه ی ادب و فرهنگ باز کرد. بعد از این جنبش است که زنان بیشتری حق ورود به عرصه ی ادبیات و فرهنگ را می یابند و فرهنگ مردسالار ایرانی، مجبور می شود برای زنان نیز حق و حقوقی در نظر بگیرد. در سال های آغازین شکل گیری این ادبیات زنانه، صدای زنان در صدای مردان گم می شود؛ زنان شاعر اغلب با لحنی مردانه شعر می سرایند، چرا که پشتوانه ی چندانی از ادب زنانه، در کارنامه ی پیش از خود ندارند. پروین از جمله ی این زنان است، در شعر پروین که مقارن با سال های شکل گیری نهضت مشروطه است، به ندرت می توان ردی از عواطف و احساسات زنانه را پیدا کرد، اگر هم هست بیشتر عواطف مادرانه ی یک زن است و از دریچه ی مادر بودن به زن می نگرد تا انگ بی عفتی و بی اخلاقی را برای شاعر در پی نداشته باشد. در همین سال ها شمس کسمایی از نخستین کسانی است که گام در جهت تغییر شکل شعر می گذارد، وی به همراه ابوالقاسم لاهوتی، برای اولین بار به کوتاه و بلند کردن مصراع های شعر می پردازند و راه را برای ظهور شعر نیمایی هموار می کند. بعد از این دو ، فروغ فرخزاد در قماری عاشقانه، هر آنچه را که دارد به میان می نهد، تا برای اولین بار صدای زن در شعر فارسی با زبان و عواطفی زنانه به گوش برسد. فروغ یکی از بزرگترین صف شکنان تاریخ ادبیات فارسی است و حق بزرگی بر گردن فرهنگ و ادب زنانه ی این کشور دارد. بزرگی فروغ تنها در شکستن تابوهایی نیست که جامعه بر او تحمیل کرده است، بلکه در این است که او از نگاه یک زن به جهان می نگرد. شعر او به گونه ای است که روح زنانگی در آن موج می زند؛ اتفاقی که برای اولین بار در شعر فارسی رخ می دهد.
بعد از فروغ، سیمین بهبهانی از دهه ی سی و چهل به بعد، گام پیش می گذارد تا شعر زنان را گامی به پیش ببرد. سیمین بهبهانی، هم تجربه ی فروغ را پس پشت دارد و هم تجربه ی پروین را. وی در آغاز بسیار محتاطانه عمل می کند تا مهر تأیید جامعه ی مردسالار را بخورد. او اگر چه در شعرهای آغازینش، از عشقی زمینی سخن می گوید، اما معشوق او همان معشوقی است که ادبیات مردسالار به او شناسانده است. به سخن دیگر کارهای آغازین سیمین بهبهانی چندان زنانه نیست، یعنی اگر اسم شاعر را از آنها بزداییم، به سختی می توان فهمید که این شعر را یک زن گفته است. دنیای این اشعار همچنان مردانه است و زبان و تصویر و عاطفه در خدمت نگرش مردسالاری حاکم. سیمین بعدها و البته به تصریح خودش به تأثیر از فروغ فرخزاد می آموزد که چگونه عواطف زنانه اش را در شعر بیان کند و در خدمت ارزش های مردسالارانه ی تحمیل شده قرار نگیرد. به زعم نگارنده، سیمین بهبهانی به اندازه ی فروغ فرخزاد در این راه، موفق نبود و فروغ یک استثنا بود. در ایرانِ سال های اخیر شعر زنان – لااقل از لحاظ کمیت – رونق بیشتری گرفته است. شاعران زن اجازه یافته اند کتاب های فراوان شعر چاپ کنند و در جامعه نیز فضای بهتری برای حضور زنان در عرصه ی شعر و ادب ایجاد شده است. زن ایرانی چه در رمان و چه در شعر، گویی بعد از سال ها اجازه ی سخن یافته است، او بیش از هر کسی دوست دارد با خودش سخن بگوید، او مثل کودکی است که تازه می خواهد خودش را بشناسد؛ حتی اگر در آثارش با شخص دیگری سخن می گوید برای شناخت بیشتر خودش است. او می خواهد عواطف و احساساتش را که حول محور نیازهایش می چرخد بیان کند، از عواطف عاشقانه تا مادرانه اش را. در شعر زنانه و در غزل به ویژه، زنان اغلب با خود یا معشوقشان سخن می گویند و احساسات خود را بی پرواتر از گذشته بیان می کنند. بنابر آنچه که گذشت شعر معاصر زنان به سه دسته قابل تقسیم است، دسته ی اول زنان شاعری هستند که شعرشان مردانه است اگر چه زنی آن را سروده باشد، دسته ی دوم به صورت معتدل و به تناسب حرکت جامعه زنانگی شان را به صورت ملایم و در حد نرم های اجتماعی در شعر ابراز داشته اند، و دسته ی سوم شاعران تندروی هستند که هر آنچه را که داشته اند رو کرده اند تا شعرشان بی پرواتر باشد و این بی پروایی گاه به ابتذال و استهجان کشیده شده است. که خود آن را می توان بازخورد اعتراضی این شاعران، به قرن ها محدودیت حکمفرما بر جامعه ی زنان دانست؛ یعنی واکنشی اعتراضی به فرهنگ مردسالاری. دسته ی اول که خارج از بحث اند چون در طول تاریخ از این زنان داشته ایم و چیز تازه ای برای گفتن ندارند و اگر هم چیزی داشته اند در محدوده ی شعر زنانه قرار نمی گیرد و نگاه همان نگاه مردسالار است. دسته ی سوم نیز، جامعه چندان آمادگی رویارویی با شعر آنها را ندارد، و به نظر نمی رسد که فرهنگ ایرانی قدرت هضم این نوع نگاه و این نوع شعر را داشته باشد و اجازه ی رشد به آن بدهد. می ماند دسته ی دوم یعنی جریان میانه رو.
در شعر این دسته زن خودش را بیان می کند، احساسات و آرزوهایش را می گوید، دلتنگی هایش را بر کاغذ رقم می زند و می خواهد در شعرش به شناخت خویش دست یابد. زینب اکبری یکی از شاعران این موج است. غزل سرکار خانم اکبری غزلی است روان، ساده، یکدست که می خواهد دنیای یک دختر ایرانی را به ما بنمایاند و آرزوهای کوچکش، خواسته های برحقش، دلتنگی های دخترانه اش را با ما در میان بگذارد. غزلی که بارزترین ویژگی آن را می توان سهل و ممتنع بودن آن دانست. اکبری در این مجموعه چنان روان می سراید که گویی با ما حرف می زند، او به همان سادگی که سخن می گوید شعر هم می سراید. بارها به من گفته شده که شعر و داستان زنان چیزی برای گفتن ندارد، بیشتر حول محور عشق های روزمره و عواطف حقیر می چرخد، جواب من این است، که آری! زن ایرانی تازه می خواهد خودش را بشناسد، او حق دارد از سطحی ترین نیازهایش بگوید و تا این نیازها برطرف نشود او نخواهد توانست یک گام به پیش بگذارد، آری! شعر و داستان امروز زنان، حول محور اموری سطحی می چرخد، اما سؤال این است که آیا در جامعه ی ما، زن یا مرد چقدر توانسته که به نیازهای سطحی و حقیرش پاسخ دهد؟ انسانی که گرسنه است، تشنه است، سرپناه ندارد، چگونه انتظار می رود از نیازهای متعالی ای چون عشق، آزادی، عدالت و …. سخن بگوید. زنی که در تأمین نیازهای اولیه اش درمانده است، شعرش نیز حول محور همین نیازها خواهد چرخید. زنی که هنوز بی بهره از روابط سالم اجتماعی است، زنی که هیچ گونه استقلالی مالی ندارد، زنی که امنیت عاطفی ندارد، زنی که در معرض انواع تحقیرهاست، زنی که به دیده ی طعمه به او نگریسته می شود، وسیله و ابزاری است برای پاسخ گفتن به امیال جنسی مردانه، چگونه می خواهد بلند ببیند و بلند بسراید. در جامعه ای که روابطِ اجتماعیِ بسته، باعث می شود که زن و مرد از داشتن روابط سالم و سرشار برخوردار نباشند، عشق سالم و سرشار چگونه امکان ظهور و بروز دارد؟ منظور از رابطه ی سالم و سرشار هر رابطه ای نیست، رابطه ای منظور است که در آن زن و مرد به تصویری واقعی از هم برسند، و در درجه ی اول همدیگر را به گونه ی یک انسان ببینند. وقتی پرده ای از شهوات و کامجویی های حیوانی بر روابط اجتماعی ما حکم فرماست چگونه زن می تواند خودش باشد؟ غزل زینب اکبری از دلتنگی ها و آرزوهای کوچکی می گوید که جامعه حق آنها را از او گرفته است؟ کدام زن سالمی است که نخواهد با مردی که دوست دارد سخن بگوید، قدم بزند و ترس از رهاشدگی و لگدمال شدن هر لحظه اش را تلخ و تیره نکند؟ کدام زن سالمی وجود دارد که نخواهد بر شانه های مردی که دوست دارد، سر بگذارد و از احساساتش بی محابا سخن بگوید و انگ بی شرمی و بی حیایی او را نیازارد؟ برای کسی که این نیازهایش برطرف شده خب معلوم است که این آرزوها و خواسته ها حقیرند، اما برای کسی که در ابتدایی ترین نیازهایش مانده است، هر کدام از این خواسته ها بزرگ اند و دست نیافتنی. زنی که هنوز در نیازهای اولیه اش مانده، زنی که حتی قدرت ابراز عشق در جامعه ی مردسالار را ندارد، حق دارد به خودآزاری برسد. حق دارد اندوهگین باشد. حق دارد گامی جلوتر نگذارد، چرا که او در همان گام اول مانده است. اکبری شاعر این اندوه کوچک و در عین حال بزرگ است و من هم با او موافقم که زن های ایلش او را خوب می فهمند؛ چون از دردهای کوچکی گفته که دامنگیر همه ی زن های ایلش است. بیشتر غزل های اکبری در این مجموعه دو شخصیت دارد، یکی زن که در اینجا نقش عاشق را دارد و دیگری مرد که نقش معشوق را بازی می کند. عاشق در این غزل ها، زنی است که مردی را دوست دارد اما مردش به احساسات او توجهی ندارد، چیزی که عیناً در جامعه نیز دیده می شود. معشوق در این غزل ها مردی است که زنان برای او الیناسیون و شی واره شده اند، او هم در یک جامعه ی بیمار نفس می کشد و چگونه عشق ورزیدن را نیاموخته است و به همین دلیل تنها در پی رفع غرایز خودش است چرا که در مرحله ی حیوانی متوقف شده است. پس حق دارد خیانت کند، منظور من این نیست که خیانت حق مردان است، نه! حرفم این است که وقتی شما در جامعه ای زیسته اید که در آن روابط افراد با هم انسانی نیست و تنها از پشت پرده ی غرایز – البته به علت محدودیت ها و انحراف ها – به هم نگریسته اند، نمی توان انتظار داشت مرد یا زن، به عهد و پیمان های خود وفادار باشند. احترام به ارزش انسان در جامعه ای که غریزه ی های حیوانی بر روابط حکمفرماست اندکی دور از انتظار است، مجال اندک است پس بهتر آن است به نقد مجموعه برگردیم.
زبان غزل های اکبری بسیار سالم است، من با خواندن غزل های او، به یاد غزل های زنده یاد نجمه زارع افتادم. در این غزل ها حتی یک اشتباه دستوری از آن دست که در غزل های امروز به وفور دیده می شود نیست، شاعر در این غزل ها در تنگنای قافیه نیست. اکبری شعر را برای سرودن انتخاب نکرده، بلکه این شعر است که او را برای سروده شدن انتخاب نموده است. اکبری در بیان واقعه گویی و وقوع پردازی بسیار مهارت دارد. اغلب غزل های این مجموعه، حوادثی عاشقانه و البته اکثراً اندوهناک را بیان می کنند و اکبری به خوبی توانسته است جزیی ترین اتفاقات این رخدادها را به تصویر بکشد. برای نمونه یک مورد از این غزل ها را ذکر می کنیم.
می فهمد این غم را کسی که دلبری دارد
هر کس میان این همه سرها سری دارد
او عاشق من بود اما تازگی در شهر
پیچیده که معشوق های دیگری دارد
می گوید اصلاً حال او خوش نیست، با این حال
می دانم از من حال و روز بهتری دارد
می ترسم از آینده ی بی او که می دانم
این قصه مثل شاهنامه آخری دارد
با شاخه ای گل رو به رویم بوده و حالا
پشت سرم در دست هایش خنجری دارد
هر چند رنجیدم ولی یک بار نفرینش …
پیش خودم گفتم که او هم مادری دارد (اکبری، ۱۳۹۴: ۵-۶).
در حوزه ی تصویرگری و مضمون پردازی نیز، اکبری ثابت می کند که از پتانسیل خوبی برخوردار است. اگر چه اغلب غزل های این مجموعه روایی است و در غزل روایی نمی توان انتظار تک بیت هایی با مضمون های بکر داشت، اما اکبری به خوبی توانسته است نشان دهد که می تواند مضمون هایی را صید کند که دست هیچ غواصی به او نرسیده است. خوبی این تصویرها و دنیای ارائه شده در این غزل ها، این است که همه ی آنها ظریف و زنانه اند. در پایان ضمن آرزوی موفقیت برای این شاعر جوان، یکی دیگر از غزل های ایشان را زمزمه می کنیم:
خوب یادم هست گفتی گریه پنهان بهتر است
شعرخوانی دو شاعر زیر باران بهتر است
روزهای خوبمان ای کاش برگردند تا
هی بپرسی حال و روز شعرهاتان بهتر است؟
باز هم دلخور شوی از این که مویم بسته است
یا بگویی شاعر گیسو پریشان بهتر است
در خیابان های شهر از من بپرسی چند بار
پارک یا کافه؟ بگویم: طاق بستان بهتر است
تو خودت گفتی که وقتی حالمان بد می شود
شعر می خوانم برای هر دوتامان بهتر است
پس بیا و میهمانم کن به یک شعر جدید
خوب می دانم که حالت پیش مهمان بهتر است
تا من اسم کوچکت را می برم با اشتیاق
لطف کن هرگز نگو بعله…، بگو جان! بهتر است
بغض دارم، مادرم گفته نباید هیچ کس…
گریه کن، اما عزیزم گزیه پنهان بهتر است (اکبری، ۱۳۹۴: ۲۴- ۲۵).
فهرست منابع
اکبری، زینب (۱۳۹۴)؛ زن های ایلم خوب می فهمند این زن را؛ چاپ اول؛ تهران: انتشارات مایا.

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۳ دیدگاه برای “تأمّلی درباره ی شعر معاصر زنان با تکیه بر سروده ی زینب اکبری/ محسن احمدوندی”