رفتن به بالا
  • شنبه - 5 بهمن 1392 - 11:09
  • کد خبر : ۳۰۲۲
  • چاپ خبر : شعری از الهام آزادی

شعری از الهام آزادی

جم جمعه

زمان، سنگین روی دوش عقربه ها حمل می شد

توی جمعه ی تقویم رومیزی نوشته شده بود:

اگر پنج شنبه مهربان نبود برایت جایی باقی نمی ماند.

*

قاب عکسِ روی دیوار شاهد صحنه ی رمانتیک داخل گلدان بود:

جمجمه ای شکافته شد

و از داخل آن جمجمه ای دیگر رویید

سپس جمجمه ی دیگری شبیه همان

همین طور جمجمه ها شکافته می شدند و جمجمه های دیگر از بین شان می رویید

آنقدر جمجمه ها شکافته شدند و روییدند که کل اتاق پر شد از جمجمه

و قاب عکس در دریایی از جمجمه مدفون شد

جمجمه های خونین

جمجمه های خشک و عقیم

جمجمه هایی با فک هایی که آواز می خواندند

با فک هایی که استفراغ می کردند

با فک هایی که آروغ می زدند

و با فک هایی که می خندیدند

قاب عکس در حالی که  جمجمه ها را کنار می زد روی تخت خواب دراز کشید

 و به تقویم رومیزی خیره ماند:

شنبه، یک سایه ی دوبخشی است

“تنی” که خودش را توی آینه “ها” می کند

وبعد با سر آستین آن را پاک می کند.

جم جمعه

زمان، سنگین روی دوش عقربه ها حمل می شد

توی جمعه ی تقویم رومیزی نوشته شده بود:

اگر پنج شنبه مهربان نبود برایت جایی باقی نمی ماند.

*

قاب عکسِ روی دیوار شاهد صحنه ی رمانتیک داخل گلدان بود:

جمجمه ای شکافته شد

و از داخل آن جمجمه ای دیگر رویید

سپس جمجمه ی دیگری شبیه همان

همین طور جمجمه ها شکافته می شدند و جمجمه های دیگر از بین شان می رویید

آنقدر جمجمه ها شکافته شدند و روییدند که کل اتاق پر شد از جمجمه

و قاب عکس در دریایی از جمجمه مدفون شد

جمجمه های خونین

جمجمه های خشک و عقیم

جمجمه هایی با فک هایی که آواز می خواندند

با فک هایی که استفراغ می کردند

با فک هایی که آروغ می زدند

و با فک هایی که می خندیدند

قاب عکس در حالی که  جمجمه ها را کنار می زد روی تخت خواب دراز کشید

 و به تقویم رومیزی خیره ماند:

شنبه، یک سایه ی دوبخشی است

“تنی” که خودش را توی آینه “ها” می کند

وبعد با سر آستین آن را پاک می کند.

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۳ دیدگاه برای “شعری از الهام آزادی”

  • دربارۀ هویت تباری من ۲۰۱۴/۱/۳۱ ۰:۱۷

    چون باز برخی اتهاماتی بهم میزنند و شک دارند و سوال میکنند، چیزهایی در بیش یکسال اخیر وبلاگهایم منتشر کرده ام دوباره مختصر مرور میکنم.

    بعنوان یک وبلاگ نویسی در موارد مسائلی نوشته جاتی منتشر کرده دو راه پیش رو دارد:

    ۱- مثل خیلیها هویتش را کاملا ناشناس باشد، که مزایا و معایبی دارد، از جمله مزیتش امنیت نسبی بیشتر است. دوستان مخاطب بدانند من بیش از یک دهه است کار و مهارت و تخصصم در زمینهۀ آی.تی و کامپیوتر و طراحی گرافیک است.

    من بعنوان یک تکنسین نرم افزار که سابقۀ کار و تدریس در رشته های مختلف از برنامه نویسی ویژوال و طراحی وب سایت تا انواع نرم افزراهای کاربردی اداری و گرافیکی داشته ام، از اواسط سال ۱۳۸۱ آموختن در زمینه وب شروع کردم و از اوان سال ۱۳۸۲ تدریس در چند شاخه ساییری از فلش و وبپیج استاتیک تا دینامیک کد جاوا اسکریپت شروع کردم و با زبانهای برنامه نویسی مهمی چون وی بی دات نت و php غیره آشنا بوده ام، من تکنسین نرم افزار بیش از یک دهه است با کار کردن با شبکه و IP و سرورها هستم؛ پس مثل آب خوردنست برایم هویتم را در فضای سایبری و اینترنت مخفی کنم. برایم خیلی آسانست در هر جا و هر مکان اینترنتی کامنت و یادداشت بگذارم و اثری از هویت خود بر جا نگذارم. اینها را با اطمنیان یک متخصص IT میگویم. من بیشتر از یک دوره کامل دانشگاهی از مقطع کاردانی (فوق دیپلم) تا دکتری آی.تی و نرم افزار، فقط سابقه کار و تدریس در این زمینه دارم (بیش از یک دهه).

    ولی داشتن هویت ناشناس یک عیب بزرگ دارد و آن عدم اطمنان و اعتماد مخاطب است و همیشه ناشناس بودن دلیلی برای سوء ظن و بدگمانی مخاطبین خواهد هر چند حرفهایت مستند و راست باشد!

    ۲- با هویت مشخص، این وضعیت معایب بالا ندادر ولی مشکل اینجاست اگر خواسته باشی مطالب انتقاد و سیاسی منتشر کنی با خطرات امنیتی جدی روبرو هستنی و فقط از جانب حکومتی که شما در آن کشور زندگی کرده و تبعه آن کشور هستی نیست! مثلا گروههای معارض با حکومت ممنست شما تهدید امنیتی کنند. اصلا این مورد شوخی بردار نیست و افرادی زیادی جانشان از دست داده اند یا مدتهای طولانی در زندان بوده اند.

    خوب من سعی کرده ام با هویت مشخص و واقعی ام وبلاگ نویسی کنم چون صداقت برایم از همه چیز مهمترست و زا طرفی دوست دارم مخاطب به خاطر هویت بی اعتماد نباشد و از این بابت نگران نباشد. من تا حد امکان این مشخصات تاکنون از خودم منتشر کردم و نه تنها سازمانهای حکومتی و دولتی بلکه افراد معمولی هم میتوانند براحتی ردم را بگیرند و اصلا پیدا کردن من کار مشکلی نیست!

    ۱- نام فامیلی مادری ام بعنوان نام خانوادگی

    ۲- عکسهای شخصی ام

    ۳- عکسهای شهر و روستای خانوادگی ام

    ۴- تاریخ تولدم، روز، ماه، سال

    ۵- محل تولدم

    ۶- محل زندگی، شامل کشور، شهر، منطقه شهری (پایین شهر/ کوی طلاب…)

    ۷- هویت زبانی و تباری ام:

    من به صراحت گفته ام ششدانگ فارسی زبانم یعنی از هر دو سوی مادری و پدری فارسی زبانم، به صراحت و موکد گفته ام پارسی و ایرانی تبارم و تبعه کشور ایران هستم.

    بعنوان یکی وظایف شهروندی هر کشور، خود را تا حد امکان مقید به قوانین داخلی و جهانی میدانم، از جمله پایبندی به امنیت و تمامیت ارضی و همبستگی مردم کشورم و هر گونه اقدام علیه این موارد را یک خیانت به تابعیت و شهروند بودن یک کشور میدانم. از نظر من کسی حق ندارد در حالی که از مزایای تابعیت و شهروندی یک کشور استفاده میکند به بدیهات وظایف شهروندی/تابعیت از جمله امنیت و تمامیت ارضی آن کشور خیانت کند و به عقیده ام اقدام یک شهروند/تبعه علیه امنیت و تمامیت ارضی یک کشور مصداق بارز خیانت به آن کشورست. چرا که خیانت چیزی جز عدم تعهد نیست و یک شهروند/تبعۀ یک کشور حداقل تعهدش اینست که به امنیت و تمامیت راضی یک کشور خیانت نکند و اقدامی عیله آن انجام ندهد. این اصل کلی برای منست و اگر روزی تبعه کشوری دیگر هم شوم باز هم چنین عقیده یی دارم.

    من از سمت پدری از نسل مردمان زابلی هستم و اجداد پدری چند نسل قبل به شمال خراسان و منطقه بینالود و مشهد مهاجرت کرده اند و بناب ر تحقیق خودم میبایست حدااقل به بیش از یک قرن قبل باشد و احتمالا دارد حتا بسیار بیشتر، ولی این هویت زابلی ربطی به شهر فعلی زابل سیستان امروز در ایران ندارد، چرا که نامگذاری این شهر به دوره رضاشاه برمیگردد.

    من بارها گفته ام نام هویتی زابلی/زاولی بسیار وسیعتر از ناحیه سیستان امروزی است. در وواقع به نوعی اسطوره یی شاهنامه همه ایران زابلستان است یعنی سرزمین زابلی ها.

    در سراسر فلات ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب مردمان زیادی خود را زابلی میداند از جمله بخشی از مردم در کردستان و شمال عراق تا در شرق افغانستان برخی مردم مانند پشتون/افغان و هزاراه خود را زاوبلی/زاولی میدانند. ولی از روی چهره شناسی و فیزیک بدنی، سمت پدری سیه چرده تا سبزه و شمایلی شبیه مردمان جنوب شرق ایران دارند، مثلاً صورتهای کشیده و بینی بلند و جمجمه یی شبیه سیتسانی و کرمانی و بلوچان و غیره. تیرگی پوست خاندان پدری با وصلت مادری که سپیدپوستی دورگه بینالودی-یزدی است تعادل کمی یافته! مادرم از لحاظ سفید پوستی حتا از اروپاییها هم سفید پوست تر است و با چشم و موهای خرمایی و فیزیک و چهره مثل اکثر مردم ایارن امروز سفید قفقازی. در سمت مادری حتا برخی از اقوامم کاملا بور و بلوندند با چشمهای روشن سبز و آبی. اصلا تیره پوست در نزدها طرف مادری ندیدم! البته خاندان ما بارها با اقوام دیگر وصلت کرده اند از ترک و کرد کرمانج و ترکمن و غیره و من به نوعی همه مردم را قوم و خویش خود میدانم. یک جورایی من دورگه آریایی از دو شاخۀ سفید ایرانی و سیاه پوست ایرانی هستم!!

    در واقه ت جایی که یادم هست در کودکی مرا بخاطر سبزگی با چشمان میشی و موهای خرمایی رنگم فردی زیبا میدانستند!

    من هم نمیدانم از کجا در کودکی خیلی احساسات شبه نژادپرستانه داشتم و یک جوری خود از نژاد آریایی میدانستم و گاه خودم را با ژرمنها همنژاد میدانستم! نمیدانم این اندیشه احمقانه و جاهلانه نژادگراینه از کجا ناشی میشد تا اینکه در وایل نوجوانی بیماری غیر واگیردار لک پیسی در من ظاهر شد. تا جوانی خیلی کم بود و زیاد در معرض دید نبود، ولی از همان نوجوانی مشکلاتی در مواجهه با مردم داشتم و کسانی که متوجه میشدند ازم سوالات گاه آزاردهنده میکردند، که مثلاً، آیا سوختی یا این مرض پوستی ات واگیردار نیست؟۱… البته این بیماری پوستی خوش خیمست و هیچ واگیردرای ندارد و حتا در ارثی بودنش شک است و دلیلی مستندی وجود ندار و تنها گفته اند بیماری غیر واگیردار است ناشی نقص امینی بدن یعنی سلولهای حفاظتی به رانگدانه پوست حمله میکنند و در نهایت طرف سفیدپوست خالص میشود! تقریبا چهره ام کاملا سفید شده و سرنوشتی مثل مایکل جکسون پیدا کردم از این بابت!

    من کینه یی از کسی ندارم، گذشتم ولی یادم نیمرود رنجهایی که ناروا بر من روا داشتند.

    بسیاری اوقات احساس میکردم دیگران ازم دوری میکنند، بعضی وقتها که بیماری پوستی ام پیشرفت میکرد و دوره یی پسرفت، بطوری که در زمان پیشرفت بارها زنها و دختران و گاه مردانی که مرا میدیدند با خودشان بلند و یا کوتاه پچ پچ میکردند و بعضاً مرا مسخره نیز میکردند و میگفتند چقدر این پسر زشت است! برای من بهر تقدیر خیلی رنج آور بود کسی که تا نوجوانی همه از زیبایی اش تعریف میکردند و دخترها بهش پیشنهاد دوستی میدانند و او گاه نمپذیرفت، حالا این چنین او را زشت میداستند و گاهی او را مسخره میکردند!

    در واقع من عملاً طعم زهرآگین نژادپرستی را با روح و پوست خودم حس کردم! من عملاً هم افکار نژادپرستی نسبت به دیگران و هم نسبت به خودم تجربه کردم و به پوچی این گونه افکار و گرایشها عملاً پی بُردم؛ دانستم ما انسانها در ورای این ظواهر، رنگ و زبان و تبار و دین و مذهب… در واقع چیزی جز انسان نیستیم و نبایست جز انسان بودنمان به چیز از غیر آن نسبت به همدیگر بنگریم.

    ما فقط و فقط موجودی زنده به نام انسان هستیم؛ انسان بودن و انسانیت تنها هویت حقیقی و مشترک همۀ ما انسانهاست.

    من یک مهرای ام، از نژاد انسان، از تبار انسانیت، مهر آیینم و زبانم دلست.

    (مهرای ساغشکی)

    به مَردُمی اندیشیدی

    کوفته ز رنجهای زندگی

    مانده ز راه سامانی

    به گُلشَنی خَرامی

    بهشت خانه‌یی را

    دُرچه‌ را گشایی

    به آشتی و دوستی

    در آن بومِ بهشتی

    مهر را بسا آسودی