رفتن به بالا
  • شنبه - 13 اردیبهشت 1393 - 10:41
  • کد خبر : ۳۴۰۸
  • چاپ خبر : شعری از امین مرادی (برگزیده جایزه ادبی آوانگارد)

شعری از امین مرادی (برگزیده جایزه ادبی آوانگارد)

 

شعری از امین مرادی (برگزیده جایزه ادبی آوانگارد)

((الف))

از رَد چاقو

بگیر بیا تاکسی

که گیر میکند درکسی

و از دستهای سیلی خورده اش

تا خودش

آنقدر تا میخورد

و آنقدر میکشد زن را روی میز

تا ظرف به ظرف ریخته باشد درخود

چیده باشد

لیوان به لیوان نگفتههایش

هایش را پیچیده باشدلای پتو

طوری کزکندکه نه انگار من به اور سیدهام

نه اوبه کنج اتاق از فرار.

 

ماه را تاب بیاورد و نیاید

نیاید و بازنیاید

به من که تا به خودم برخوردم

چقدر از خودم خورده بودم

 

همینم!

ازساق توظریفتر

وقتی شب ازصدای گرگ

شدید میشود در زوزههام

وقتی ازبود تا نابود را رفته بودم

از تو تا خدایی نکرده

نکرده را رفته بودم

 

((با این همه راه

چگونه از پا نیفتم دراین اتاق؟))

 

ولی امشب شب است

تاکید میکنم براین شب که فعل دارد

به))ازتوندارم (( تاکید میکنم

به))نخواهم داشت((، بیشتر

تا آن گونه دوست بداریام

که دوست داری

تا آن گونه به داریام

که چار پایه دوست داشت

تا زمان آنگونه دراستکان بریزد که نه انگارکمی از ما هم خوردنیست.

 

ساعت به وقت اینجا ازمن نمیگذشت

کسی گردنش را از روسریات آویخته بود

و داشت بانداشتههایت قمار میزد

و داشت با باش تو با او

و داشت با چقدر نداشت قمار میزد

 

))با این همه راه

چگونه از پا نیفتم در این اتاق؟))

 

ناگهان سری را بریدند

خود مان رابه جا آوردیم

خاکسترمان را فوت کردیم

و خوابهای مان را برای خشخاش

ازقضا چندسالگیات به خورد ماهیها رفت

نهنگها سیر شدند

سنگینتر از خودشان تورا تا ساحل کشیدند

 

برمیگردیم به اتاق!

یاد من میرود چه سخت میشد تو را خواست و نخواست

وچه سخت میشود تو را خواست و نخواست

وچه سخت روی زغال راه رفتنم را به جا نیاوری

تنم را به جا نیاوری

روی اجاق سر رفتنم را

در یکی از معابد مشرق زمین

که دارد با نیلوفری آبی، آب میخورد را

به جا نیاوری

 

برمیگردم به سرم

دور خودم سر میروم تا ابتدای دمشق

ابتدای گلویم نباشد دریکی از هزار و یک قصهکه داستان تو را مشق میکند

 

جنگ ادامهی این اتاق است

ادامهی رفتار تو بر میز شام

ادامهی خونهایی درسرزمینهایی دیگر

آدمهایی دیگر که باتفنگ تفاهم دارند

 

بگذار بیفتی به خاک

به سرزمینی که مین هایش عاشق ساقهای تو هستند

میفهمیاستخوانهایم سگی به دندان گرفتهاند

که نمیشود هر وعده تو را بابوسه کشت

 

به عمق ماجرا صعود میکنیم

به نیمی پس از اردیبهشت

به این اواخر

که دست از خرخرهبرنمیدارد

بزنم زیر گریه

زیر هر چه میزند توی صورتم

زیر این سرزمین که رَدش رازدهام تا اینجا

تا بیمارستانی

که با خشابی خالی مرا زائید

بااخمیشدید

از مادری مادر

تا دراتاقی به هم برسیم و نرسیم به هم

 

و هم این ماجرا

ازروایتی عاشقانه، عاشقانهتر است

میبینی؟

ازعاشقانههای من، همیشه یکی با یکی

درجایی که به جا نمیآوریش

دارد قدم میزند

به دار فکر میکند

به سرزمینهایی که رنگ خونشان یکیست

به یک شکل میمیرند

و با یک زبان تفنگهایشان

تو را صدا میزنند

 

برمی گردیم!

دستم به گره موهایت بَند بود

کسی توی اتاق

به دستی که روی صورتش گیر داده بود می گفت

از دکمههای پیراهنت چند سال عقبتر رفتم

تا رفته هایم

مردههایی شدند با رنگ چشم های تو

رنگ چشمهای او

با رنگ و روی رفتهای که رفته است

از زمان حال

چقدر گذشته باشد تا گذشته باشم

ازکسی که گذشته هایش

به تقویم روی میز شک دارد

به ساعت بیشتر

و بیشتر اوقات به گاهی میرود

از اولین روزهای نرفته‌.

 

دررابستی

دهان بازکردم بگویم جهان پُر ازگوش است و گویشهای تو

پُر از لهجههایی که در آستین داری

پُر از)) چه بایدکرد))

((چه می شود))

((چه خواهدشد))

 

 

شعری از امین مرادی (برگزیده جایزه ادبی آوانگارد)

((الف))

از رَد چاقو

بگیر بیا تاکسی

که گیر میکند درکسی

و از دستهای سیلی خورده اش

تا خودش

آنقدر تا میخورد

و آنقدر میکشد زن را روی میز

تا ظرف به ظرف ریخته باشد درخود

چیده باشد

لیوان به لیوان نگفتههایش

هایش را پیچیده باشدلای پتو

طوری کزکندکه نه انگار من به اور سیدهام

نه اوبه کنج اتاق از فرار.

 

ماه را تاب بیاورد و نیاید

نیاید و بازنیاید

به من که تا به خودم برخوردم

چقدر از خودم خورده بودم

 

همینم!

ازساق توظریفتر

وقتی شب ازصدای گرگ

شدید میشود در زوزههام

وقتی ازبود تا نابود را رفته بودم

از تو تا خدایی نکرده

نکرده را رفته بودم

 

((با این همه راه

چگونه از پا نیفتم دراین اتاق؟))

 

ولی امشب شب است

تاکید میکنم براین شب که فعل دارد

به))ازتوندارم (( تاکید میکنم

به))نخواهم داشت((، بیشتر

تا آن گونه دوست بداریام

که دوست داری

تا آن گونه به داریام

که چار پایه دوست داشت

تا زمان آنگونه دراستکان بریزد که نه انگارکمی از ما هم خوردنیست.

 

ساعت به وقت اینجا ازمن نمیگذشت

کسی گردنش را از روسریات آویخته بود

و داشت بانداشتههایت قمار میزد

و داشت با باش تو با او

و داشت با چقدر نداشت قمار میزد

 

))با این همه راه

چگونه از پا نیفتم در این اتاق؟))

 

ناگهان سری را بریدند

خود مان رابه جا آوردیم

خاکسترمان را فوت کردیم

و خوابهای مان را برای خشخاش

ازقضا چندسالگیات به خورد ماهیها رفت

نهنگها سیر شدند

سنگینتر از خودشان تورا تا ساحل کشیدند

 

برمیگردیم به اتاق!

یاد من میرود چه سخت میشد تو را خواست و نخواست

وچه سخت میشود تو را خواست و نخواست

وچه سخت روی زغال راه رفتنم را به جا نیاوری

تنم را به جا نیاوری

روی اجاق سر رفتنم را

در یکی از معابد مشرق زمین

که دارد با نیلوفری آبی، آب میخورد را

به جا نیاوری

 

برمیگردم به سرم

دور خودم سر میروم تا ابتدای دمشق

ابتدای گلویم نباشد دریکی از هزار و یک قصهکه داستان تو را مشق میکند

 

جنگ ادامهی این اتاق است

ادامهی رفتار تو بر میز شام

ادامهی خونهایی درسرزمینهایی دیگر

آدمهایی دیگر که باتفنگ تفاهم دارند

 

بگذار بیفتی به خاک

به سرزمینی که مین هایش عاشق ساقهای تو هستند

میفهمیاستخوانهایم سگی به دندان گرفتهاند

که نمیشود هر وعده تو را بابوسه کشت

 

به عمق ماجرا صعود میکنیم

به نیمی پس از اردیبهشت

به این اواخر

که دست از خرخرهبرنمیدارد

بزنم زیر گریه

زیر هر چه میزند توی صورتم

زیر این سرزمین که رَدش رازدهام تا اینجا

تا بیمارستانی

که با خشابی خالی مرا زائید

بااخمیشدید

از مادری مادر

تا دراتاقی به هم برسیم و نرسیم به هم

 

و هم این ماجرا

ازروایتی عاشقانه، عاشقانهتر است

میبینی؟

ازعاشقانههای من، همیشه یکی با یکی

درجایی که به جا نمیآوریش

دارد قدم میزند

به دار فکر میکند

به سرزمینهایی که رنگ خونشان یکیست

به یک شکل میمیرند

و با یک زبان تفنگهایشان

تو را صدا میزنند

 

برمی گردیم!

دستم به گره موهایت بَند بود

کسی توی اتاق

به دستی که روی صورتش گیر داده بود می گفت

از دکمههای پیراهنت چند سال عقبتر رفتم

تا رفته هایم

مردههایی شدند با رنگ چشم های تو

رنگ چشمهای او

با رنگ و روی رفتهای که رفته است

از زمان حال

چقدر گذشته باشد تا گذشته باشم

ازکسی که گذشته هایش

به تقویم روی میز شک دارد

به ساعت بیشتر

و بیشتر اوقات به گاهی میرود

از اولین روزهای نرفته‌.

 

دررابستی

دهان بازکردم بگویم جهان پُر ازگوش است و گویشهای تو

پُر از لهجههایی که در آستین داری

پُر از)) چه بایدکرد))

((چه می شود))

((چه خواهدشد))

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


یک دیدگاه برای “شعری از امین مرادی (برگزیده جایزه ادبی آوانگارد)”

  • هازارزه -خودباور says:

    شعرهای برگزیده ده نود اوج آن در ده هفتاد ،پتیان گرفت .دکتر براهنی همچون نیما کار را با شعر خط می زنمش نیمه کاره گذاشت .من اون زمان خیلی سعی کردم تا براهنی را از دوره فرملبسم در حال تدرییش به تدریس پست مدرنیزم بکشم که شاکردان آن دوره براهنی خوب می دانند .تا براهنی در زمان تدربس پست مدرنیزم خودش هم تغیر کرد و از شعر نیمایی به خطاب به پروانه ها رسید.اما براهنی هم همچون نیما کار را نیمه تمام گذاشت .ده هقتاد بوجود آمد .وحال درپس از بیست پنج سال شعر ما نه اینکه به پبش نرفته بلکه پس پس رفت .و با این چند شعر بر گز بده ای که حفیر دیدم باید احمد رضا احمدی را که پنجاه سال پیش چنین فضاهایی را در شعر هابش به وفور یافت می شود که هنوز هم چون چهل سال پیش این فضا ها را نثر جریان سیال ذهن می نامیدم وهنوز هم این نوع کار را جریان سیال می دانم که من در فصه ها از این جریان سیا ل آنهم نه با این فرم سنگی شده که معلوم است مجسمه ساز طبق الکو وسفارشی از قبل پیش فروش کرده ساخته سی سال سکوت کردم می دانند من بیشتر کار می کنم اولین مجموعه قصه من در ز یر زمین براهنی چندین سال خاک خورد مچند سال پس از خطاب به پروانه ها وپس از کتاب های دیگر شاکردان براهنی آنهم با فروش النگو ها ی خانم چاپ کردم ..اگر زبان باز کرده ام فقط به خاطر ادبیات است بس….هنر آوانگارد پیشتازی است .خلاقیت ‘تخیل ،جسارت …جمع این سه می شه خلق
    که توخالقش هستی .ه خصوصی است به شددت ..هرکیس باید با زبان خودش با صدای خودش با انداز ه نعس خودش .با خیال واندبشه های خودش …ازاین رو ما هزاران شاملو …هزاران نیما….هزاران احمد زاده ها را دارند تواید می کنند .ومی کنیم ..حال هم ده هفتادی ها خودشان را باز تولید می کنند .بکنید اما بعنوان شعر وهنر آزاد،آوانگارد،پبشتاز ویا به قول من شورشی …هنر وهنر مند مدام در حال شورش است اگر سر سطر برگردد باخته..دردل درد رو درمان نکند ..لااقل تسکینی است…(هازارزه-خودباور(