چند شعر از افسانه توکلی

 از خانم افسانه توکلی تا کنون یک مجموعه شعر با عنوان “دستهایم در باغ پرسه می زنند” با نشر شاملو منتشر گردیده است. شعر خانم توکلی  در فضای تجربه شده ای در ادبیات نفس می کشد این شعر را در دهه هفتاد خوانده ایمٰ استفاده از تصاویر سیاه “مادرم /کودک مرده اش را /شیر داد” استفاده از ترکیبات اضافی و وصفی زیاد “مردگان هزار ساله ” “حزن بلندترین شاخه درخت”  “تولد وهمی” و “دور دست ذهن” ….

اما زبان پریشان و مضطرب شعر چنان در دل مخاطب رخنه می کند که می توان از این تصاویر تکراری گذشت و حرفی تازه از شاعر را شنید  تنها عنصر مشترک همه شعرهای خام توکلی همین پدیده ی اضطراب توام با وهم و سیاه بینی است اما در بیشتر شعر های مجموعه “دستهایم در باغ پرسه می زنند ” فرم و لحن مادام عوض می شود در یک شعر با ساده نویسی محض روبرو هستیم در شعر دیگر با دغدغه کلمه و در شعر دیگر ناگهان با یک هایکو روبرو می شویم این خصیصه معمولا در اولین کتاب هر شاعر شاید قابل اقماض باشد اما تجربه فضاهای تجربه شده باید به سرعت به سمت فضای شخصی و درونی شاعر برود شاید صدای بلند و لرزان اضطراب صدای شعر افسانه توکلی باشد.

 شعر اول:

چقدر پنج شنبه است

گفته بودی گریه آرامم می کند

همه ی رودها

وقتی 

از کوه پایین می کشند

آرام می گیرند

من

 همه ی کوه ها را پیموده ام

 هنوز جاذبه آزارم می دهد

هنوز سنگینم

انگار آخرین رودخانه

در من سرازیر شده است

این بار در من 

نهنگی  

خود را به ساحل کشانده است

————————————-

 

شعر دوم:

 

به جای پاهایت نگاه می کنم

برف می بارد

وماده شیری

 حریم گریه ام را می بوید

من وازه هایم را شیر می دهم

با دردی پنهان

در چاک گریبانم

اندوهم را به زمین می دهم

تا با درختان رشد کند

نمیدانم

نمیدانم اخرین بار که دیدمت

خورشید زیر کدام برگ پنهان شده بود

صبر کن

برفها که از آفتاب بریزند

دلم گرم می شود

وجای پاهایت را از آن خود می کنم

—————————————-

شعر سوم:

باد می آید

پیراهن نازک تابستان را بالا می برد

دست وپایم را گم کرده ام

انگار خورشید زیر پیراهنم پنهان شده

درست حال کشاورزی را دارم

 که باران به کشتزارش رخنه کرده

 مرگ شعبده ای است

که هیچکس از آن سر در نمی آورد

نزدیکتر بیا

نگاه کن

 در دهانم  مردگان هزار ساله نفس می کشند

 

 

 

اشتراک گذاری: