(خوانشی از ساختار در آثار حسین آتشپرور)
ساختار هر رمان همچون مجموعهای از عروسکهای ماتروشکا(عروسکهای تودرتوی روسی) سازمان یافته است. در چنین حالتی خردهروایتها و ریزروایتها، فصل و لایه میسازند، گروههای پاراگرافی همسان و چند لایهای برای انتقال یک حرکت روایی میسازند و به روشهای مختلف و با شگردهای گوناگون یکپارچه شده و درنتیجۀ برهمکنش این گروههای چندلایه، تکههای مجزای رمان سازماندهی میشود. همچنین هر سطحی از سازمانیافتگی، ویژگیهای تازهای به ارمغان میآورد که از مجموع ویژگیهای اجزای آن بیشتر است. شاید شما چیزهای بسیاری درباره هر یک از خرده روایتهای سازنده رمان بدانید، اما این دانستهها درباره آن وضعیت که تنها در یک فصل مجزا، یا تکهای کوچک از یک فصل آمده به شما نمیگوید که در نهایت تمامی اینها به کجا خواهد رسید، و شگفتی رمان درست در همینجاست.
در آثار آتشپرور برخلاف ساختار سلسله مراتبی که در اجزای هر چیز اطرافمان میبینیم، به این معنا که چیزهای کوچکتر موجودیتهای بزرگتر را میسازند، آنطور که انتظارش را داریم، بعنوان مثال مانند ساختار بدن انسان، یا ساختار سیستمی یک دستگاه حکومتی، اما در رمان همان چیزهای کوچک که در اینجا با عنوان خردهروایتها و ریزروایتها از آنها نام بردیم، آن چیزهای کوچک، موجودیتی بزرگتر، منتها با ویژگیهای معرف جدیدی میسازند. این همان فرایند شگفتیساز اثر هنری و در اینجا، رمان است. کاری که این پدیده انجام میدهد، در نهایت ژرفترین رابطۀ ذهن انسان با درون خود را میسازد، این ساختار تلاشی است که نویسنده سعی داشته در رمانهایش به ما بفهماند یا بهتر است بگوییم، جا بیندازد. بنابراین نویسنده قصد داشته به گونهای از خردهروایتها استفاده کند که درست مانند رشتههای نوریِ بسیار قدرتمندی عمل کنند که ما را به آنی به ژرفا ببرد. یکی از کارهای مهمی که آتشپرور در رمانها و سایر داستانهایش به کار برده، تاکید بر این خردهپیرنگها و روایتها است، البته این ویژگی با پیشرفتن تجربههای قلمی این نویسنده بیشتر و بیشتر تکمیل و تکوین میشود تا جاییکه میتوان کاملترین مصداق این نظر را آخرین اثر منتشرشدۀ او یعنی رمان «ماه تا چاه» دانست. در «ماه تا چاه» آتشپرور سعی داشته با ریزروایتها همچون اورانیوم برخورد کند، همانطور که اورانیوم بهذات داری نیرو است، نویسنده هم تلاش کرده هر ریزروایت و خرده پیرنگش داری نیرو بهذات خودش باشد.
برخورد دیگر نویسنده با اثر داستانی، ارتباط گسترده و در عینحال گسسته با تمامی عناصر اثر است. یعنی که ما ممکن است در ابتدا یک ازهمگسستگی و انتشار بیقاعده عناصر را ببینیم، اما در حقیقت، همزمان در حال تماشای یک کلیت منسجم هستیم که از نظم درونی خود پیروی میکند. والتر بنیامین میگوید: «نسبت ایدهها با اشیا، نسبت تصاویر ستارگان(منظومههای فلکی) با ستارگان است. این قیاس پیش از هر چیز میگوید: ایدهها نه مفاهیم اشیاءاند و نه قوانینشان. آنها در خدمت شناخت پدیدهها نیستند و پدیدهها به هیچ رو نمیتوانند معیارهایی برای موجودیت ایدهها باشند. اهمیت پدیدهها برای ایدهها منحصر به عناصر مفهومیشان است… جمع آوردن پدیده ها کار مفاهیم است، و آن تقسیمی که درون پدیدهها صورت میگیرد از این حیث هرچه مهمتر است که با یک ضربه واحد دو چیز را ممکن میسازد: نجاتِ پدیده ها و بازنماییِ ایدهها»
در نهایت باید گفت پیچیدگی خاصی که در ساختار آثار آتشپرور وجود دارد، کلیتی را میسازد که در نهایت روایت را دستکاری میکند. میتوانیم اینگونه استدلال کنیم خردهروایتها و ریزروایتها در مقابل پیوستن به خط اصلی روایت یا ایده ناظر اثر مقاومت میکنند. اوج مقاومت ریزروایتها و خردهروایتها با خط اصلی روایت را میتوان در «ماه تا چاه» مشاهده کرد، هر فصل داستان پارهای بهظاهر مجزاست که گویی از تلاش برای چرخیدن حول یک «مرکز ثابت» نیز خودداری میکند، و البته «مرکزگریزیِ معنایی» از خصایص همسو با این نوع ساختار نیز هست. در حقیقت، این ترکیب خردهروایتهای مرکزگریز، پایه و اساس روایت در آثار آتشپرور را شکل میدهد. نکتۀ قابل اهمیت در این ساختار این است که باید از یک تکثر به کلیتی واحد برسیم. همانند پازلی پخش شده که پس از خواندن رمان میتوانیم تکههای آن را کنار یکدیگر قرار داده و به خوانش اصلی از روایت برسیم. به همین دلیل هم هست که میتوان فصلها را آنگونه که میخواهیم بخوانیم یا در ذهنمان پس و پیش کنیم تا در نهایت به جای درست آن در خط روایی اصلی داستان پی ببریم. این همان کاری است که ما هنگام ساختن یک پازل انجام میدهیم. آنقدر تصاویر منفکشده را بالا و پایین میکنیم تا سرانجام جایگاه اصلیشان را بیابیم. این تکنیک در آثار آتشپرور از کارایی پیشبرد قصه کم نکرده، بلکه ما را درگیر چالشی در ذات اثر و نیز برخورد با اثر میکند و درست به همین دلیل است که هر خردهروایت در این آثار تا به این میزان اهمیت پیدا میکند. نکتۀ مهم دیگر محیط و جغرافیا در این آثار است. آتشپرور در تلاش است تا میراث واقعگرایانه تلخِ نهفته در جغرافیا و مکان، حالا در اینجا خیابانهای شهری همچون مشهد را نشان دهد. مشخصاً به رابطه شخصیتها با مکان میپردازد و تا ژرفای این ارتباط پیش میرود و آدمها ادیسههای سرگردان این جغرافیا هستند. بنابراین مداوماً گروههای کوچک انسانی جامعه با حرکت در این مکانها به چشم میآیند و هرکدام بخشی از روح روایت را میسازند.
در مجموع باید گفت تمامی عناصر در آثار آتشپرور، ابتدا با یک «پرتابشدگی» آغاز میشود. ما ابتدا تکههای بسیاری را میبینیم که در جوّ رمان پرتاب شدهاند، اینها تکههایی هستند که بهمرور حیات مییابند، اما فعلیت و شدنشان در نهایت و انتهای اثر اتفاق میافتد، زمانی که پازل اثر کامل شد، تکههای پرتاب شده، «شدن» را آغاز میکنند.
احمد حسنزاده