استادان داستان کوتاه ِ ایران
نوشته: بابک صحرانورد( بانه)
گذری بر وضعیت ادبیات ِ پیش از جمالزاده:
انقلاب مشروطهی ایران مجموعهی مبارزاتی بود در دورهی قاجار که بین مشروطهچیان که خواهان عدالت و آزادی بودند و مخالفان آنها یعنی دستگاه حکومتی در برخی از شهرهای بزرگ چون تهران و تبریز روی داد. انقلاب مشروطه به تبع شرایط خاص خود دارای مقدماتی بود که از آن جمله میتوان به تاسیس مدرسهی مهم دارالفنون به کوشش امیرکبیر، ارتباط بیشتر مردم و تحصیلکردههای ایرانی با اروپا و سیستم قانونگذاری آنجا، تاسیس روزنامههای وطنی و انتشار و ترویج آثار روشنفکران و نویسندگانی چون میرزا ملکم خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف و شاید از همه مهمتر ظلم و ستمی بود که بر مردم ایران تحمیل میشد.تمامی این عوامل را میتوان از زمزمههای انقلاب مشروطیت ایران دانست که با همهگیر شدن آن به فریادی رعدآسا مبدل شد و دستگاه حکومتی را در آغاز مجبور به پذیرش خواستههای خود کرد.هرانقلابی برروند مسایل سیاسی کشور اثرات خاصی میگذارد و از این رهگذر بر مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز موثر خواهد بود. باید اذعان کرد که ادبیات دورهی مشروطه به دلیل شرایط انقلاب سمتوسویی جهتدار گرفت و در زبان و مضمون دچار تحولات بنیادینی کرد.
ام. فورستر در کتاب «جنبههای رمان» معتقد است انسانهای ابتدایی بعد از شکار گرد هم جمع میشدند و وقایع روزانه خود را برای هم تعریف میکردند و شاید عمر داستانپردازی عمری به درازای بشر داشته باشد.اما داستاننویسی حتی در جهان عمر چندانی ندارد. آن چه که امروزه داستان خوانده میشود و با معیارهای امروزی میتوان از آن با عنوان داستان نام برد قطعا کمتر از دو قرن سابقه دارد و در ایران این عدد بسیار ناچیزتر است.
داستاننویسی در ایران عمر درازی ندارد. البته اگر ما حکایتهای گلستان سعدی شیرازی را در زمرهی داستان بدانیم شاید عمر داستانپردازی در ایران به کمتر از ششصد سال پیش برسد. اما میدانیم حکایات سعدی به دلیل عدم شخصیتپردازی و نداشتن پیرنگ نمیتوانند در زمرهی داستان کوتاه محسوب شوند.اما آثار ادبی که البته کارهای قابل ملاحظهای نیستاند و با معیارهای امروزی ادبیات داستانی هیچگونه نسبت و همخوانی ندارند آثاری هستند که که حول و حوش سال ۱۲۶۰ شمسی و حدود بیست سال قبل از جنبش مشروطه خلق شدند.اولین رمانهایی که پیش ازمشروطه منتشر شدند رمانهایی تاریخی بودند. این محدودهی تاریخی با دورهای که لوسین گلدمن، متفکر فرانکفورت در نقد تکوینی برای سیر فرم رمان، قائل شده تطابق دارد. نمونههای این گونه رمانها : «شمس و طغرا» از محمدباقر میرزا خسرو کرمانشاهی، «فتوحات کوروش» از شیخ موسی کبودرآهنگی و داستان «مانی نقاش» از صنعتیزاده کرمانی. این نویسندگان برای بیدار کردن احساسات ملی خوانندگان خود به موضوعات تاریخی روی آورده و به شیوهی رماننویسان غربی همچون الکساندر دوما آثار خود را خلق میکردند. آنها شخصیتهایی فراواقعی یا به تعبیری فراانسانی میتراشیدند تا حس خفقان و خفتی را که در آن روزگار دامنگیر مردم ایران شده بود از یاد ببرند. نویسندگان این رمانها عاجز از درک تنگناها و مشکلات دوران خود، با تکیه بر ذهن افسرده و خیالپرداز خود فقط به گذشته رجوع میکردند و سعی میکردند در پناه آن تکیهگاهی اساسی بیابند.
برخی از منتقدان برای این دوره و این گونه رمانها هیچگونه ارزش ادبی و حتی اخلاقی قایل نشدند؛ چرا که این داستانها را فاقد خدمت به فرودستان و بیچارگان اجتماع میدانستند و معتقد بودند که حامل هیچگونه پیام تازه و کارسازی نبودهاند. این نوع رمان پس از مشروطه از رونق افتاد چرا که نسبت به واقعیتهای زمانه بیتفاوت بود. شکست انقلاب مشروطه چنان تاثیری بر ذهن و روان ایرانیان گذاشته بود که بسیاری از مناسبات و باورها از ریشه دچار تحولی خاص شدند و در این میان رمان تاریخی نتوانست جوابگوی نیازهای یک ملت که طعم تلخ شکست را چشیده بود، بدهد.بعد از گذشت رمان تاریخی، رمان اجتماعی بنا بر وضع موجود سر برافراشت و توانست مخاطبان زیادی را به خود جذب کند. نویسندگانی چون مشفق کاظمی با رمان معروف خود «تهران مخوف»، و جلیلی، مسعود و حجازی هر کدام آثاری در این نوع ادبی خلق کردند. رمان اجتماعی که از سال ۱۳۰۰ یعنی با انتشار اولین مجموعهداستان جمالزاده درآمد، اغلب حول محور چند موضوع خاص متمرکز بود. مضامینی چون وضعیت زندگی طبقهی متوسط کارمندان، زنان فاحشه و مردم نگونبخت، ناامنیهای اجتماعی و یاس و دلهرههای مشترک یک ملت.این نوع رمان نیز با روی کار آمدن داستان کوتاه به پیشوایی محمدعلی جمالزاده آرام آرام رو به افول نهاد. اگر چه تا اوایل دههی چهل نیز نویسندگانی بودند که همچنان قلمفرسایی میکردند اما دیگر نتوانست ابهت خود را در سدهی جدید به دست آورد.
جمالزاده، پیونددهندهای سنتگرا
سال ۱۳۰۰ نقطهی عطفی در تاریخ ادبیات معاصر ایران است. یعنی اولین سال دورهی معاصر. نیما با شعر «افسانه»، جمالزاده با مجموعهداستان «یکی بود، یکی نبود»، حسن مقدم با نمایشنامهی «جعفرخان از فرنگ برگشته» و مشفق کاظمی با رمان معروف «تهران مخوف» که هر کدام در آن سال و در نوع خود تقریبا بینظیر، تازه و کارامد بود.جمالزاده را پیش از آنکه یک آغازگر بدانند یک پیونددهنده خواندهاند. پیونددهنده بین فضلای قدیم با زبان متکلف، دشوار و نویسندگان بعد از خود.
او از دهخدا نثر داستانی را آموخت و در داستانهای خود سعی بر آنالیزه کردن زبان داشت. شاید داستان برای او بر خلاف هدایت چیزی جز یک حکایت بامزه، خندهدار و حاوی یک پیام اخلاقی بیشتر نباشد. چرا که متاسفانه جمالزاده داستان کوتاه را هیچوقت جدی نگرفت و فکر میکنم اغلب از سر تفنن و سرگرمی چیزی مینوشت که بیشتر به خاطره پهلو میزد تا داستان به معنای واقعی کلمه. اما ذکر این نکته الزامی است که زبان جمالزاده در داستانهایش سرمشقی شد برای دیگران. او از نثر و زبان افرادی چون آخوندزاده و طالبوف دوری کرد و این همان دلیلی بود که توانست او را سرآمد داستاننویسان معاصر کند.
شاید یکی دیگر از خدماتی که جمالزاده در ادبیات داستانی ما انجام داد تشریح و توصیف زندگی ملتی با تمام جزییات آن بود؛ از هزلها و شوخیها گرفته تا گفتوگوهای سرشتهشده با لهجههای مختلف گفتار مردم و دستههای مختلف.اوتوانست توصیفی کامل از صحنه و آدمها به دست دهد. شرح ماجرا را با هیجانی ساده به اوج برساند و داستان را آکنده از ضربالمثلها، سخنان حکمتآمیز و گاهی تضمینی از یک شاعر کلاسیک کار کند.
جمالزاده نتوانست مثل هدایت جنبههای اساسی و دردهای فراگیر آدمهای اجتماع وازدهی خود را با نگاهی نو در آمیزد، بلکه او تنها با پر و بال دادن و غلو کردن در برخی از جنبههای شخصیتی قهرماناناش توانست چیزی خلق کند که بیشتر به یک گزارش یا یک خاطرهی هیجانانگیز شبیه بود.
صادق هدایت: راوی انسان نومید معاصر
به جرأت میتوان گفت که صادق هدایت تنها نویسندهی بزرگ و شناختهشدهای است که میتوانیم او را با نویسندگانی همچون «چزاره پاوزه» و « فرانتس کافکا» مقایسه کنیم. او اولین داستانکوتاهنویس مدرن ایران به مفهوم امروزی کلمه است. اگر چه «دهخدا» و «جمالزاده» قبل از او پایههای اساسی این نوع ادبی جوان را گذاشتند، اما هدایت با انتخاب آگاهانهتر و برخورداری از ذهن پوینده و کاشف خود توانست صناعت داستاننویسی غربی را را به صورت ماندگار و علمی وارد داستان کوتاه فارسی کند.
حولوحوش سال ۱۳۰۹ اتفاق بهیادماندنی میافتد. هدایت که تحصیلکردهی اروپاست در سن بیستوهشت سالگی مجموعهداستانی منتشر میکند و به یکباره فضای آن دوره را بهتزده میکند. او در آثار خود تصاویر مرگبار و دلخراشی از مردم عادی و کوچه و بازار ساخته؛ اما این تصاویر به قدری زنده و جاندار ترسیم شده که خواننده را به همذاتپنداری با آنها وامیدارد. تصاویری که خواننده در آن پستی و ضعف انسان را میبیند و لمس میکند.هدایت را پدر رئالیسم میدانند که توانسته تصویر واقعی دوراناش را به طرزی زیباشناختی در داستانهایش منعکس کند. این داستانها اغلب پیرامون تودهی مردم از طبقات پایین و محروم جامعه است و راجع به تقدیر شومی است که بر زندگی و افکارشان سایه افکنده و هر لحظه به سوی نابودی میکشاندشان. در حقیقت چنین نیروی اهریمنی در آثار او به خوبی هویداست که این از جهاننگری او سرچشمه میگیرد.البته داستانهایی که شخصیتهای آن از طبقهی مرفّه یا اول اجتماع باشند در نوشتههای او هست، اما بیشتر اشخاص داستانهای او از طبقهی فقیر و محروم جامعهاند. کسانی چون: میرزا یدالله، مشتی شهباز، حاجی مراد، زرینکلاه، داش آکل و … همه از این طبقهاند.هدایت با مطالعه در جامعهی خود توانست واقعیتهای آن زمان را با تمام زشتیها، خوبیها و بدیهایش بشناسد؛ آن گاه آنها را بیرون کشیده و هر آن چه منفور و ظالمانه بوده، کوبیده است.
هدایت نویسندهای است خلاق؛ روایتگر انسان نومید معاصر. راوی گویای روحیهی تاریک و بیمار روزگارش. راوی انسان تنهایی است که به دلیل عوامل آشکار و پنهان با جامعه بیگانه شده، در خود فرو رفته و در خود نابود شده است. راوی انسان پریشان امروزی است که هر چند از خود خواسته و برخاسته، اما نیروی جبر را پذیرفته و تن به فراموشی سپرده و از اینجاست که تفاوت آشکار هدایت با نویسندهای چون کافکا بر ما آشکار میشود. چرا که شخصیتهای آثار کافکا سعی میکنند تا به رهایی برسند، اما در جهان آثار هدایت همه راه به نیستی میبرند و باز در اینجا قرابت هدایت را با خیام و حتی ژان پل سارتر از نظر جهانبینی درمییابیم.
هدایت از هنرمندان بزرگی است که آگاهانه و با جدیّت تفکرات و دغدغههای خود را در آثار خود به ثبت رساند و با ما از آشناترین و اصلیترین مسائل انسانی سخن گفت؛ اما به دلایل آشکاری همچون شخصیت پیچیده و درکنشدهاش و با مشاهدهی شکستهای پیدرپی اجتماعی و فرهنگی، دیکتاتوری زماناش، کم سوادی و عقبماندگی مردم همعصرخود و بسیاری دیگر از مسائل پنهان و تاریک که بر ما هیچوقت آشکار نخواهد شد، در سال ۱۳۳۰ در پاریس دست به خودکشی زد و بدین ترتیب مرگاش را نیز نومیدانه اما با ارادهی خود رقم زد.
بزرگ علوی: پدر ادبیات زندان
بزرگ علوی در دههی بیست با صادق هدایت آشنا میشود و در سال ۱۳۱۳ اولین مجموعهداستان خود را منتشر میکند. در همان دهه با دکتر تقی ارانی نیز آشنا شده و به واسطهی فعالیت سیاسی چند سالی را نیز در زندان میگذراند. گروه دکتر ارانی در زندان با گروه دیگری برخورد کرده که بعدا به گروه پنجاهوسه نفر مشهور میشوند. علوی دو دورهی کاری در کارنامهی ادبی خود دارد که دورهی اول را بیچونوچرا زیر سایهی هدایت است. مضامین آشنایند و نگاه همان نگاه انساندوستانه و دقیق هدایت است. تنها تفاوت این دو نویسنده شاید در زبان و برخورد با زبان نمود پیدا میکند. یعنی بر خلاف هدایت که به مانند جمالزاده از زبان مردم کوچه و بازار سود میجوید و سعی دارد زبان ثقیل دورهی پیش از مشروطه را نادیده بینگارد، علوی به زبانی ادبی اما ساده و با وضوحی خاص روی میآورد و این زبان را تقریبا تا آخرین کارهای خود ادامه میدهد.دورهی دوم در نتیجهی آشنایی شخصی او با زندان است که تاثیری بهسزا بر روند خلاقیت او نیز میگذارد. پر بیراه نیست اگر اعتراف کنیم بهترین آثار او در دورهی دوم کاری او خلق میشوند. «ورقپارههای زندان» یا «رقص مرگ» که حول محور زندان و زندانی است از آثار ماندگار ادبیات فارسی به شمار میآیند.میتوان علوی را اولین راویتگر ادبیات زندان خواند. اما نکتهی مهم این است که او هیچوقت مصلحت را فدای حقیقت نکرده است و با بیطرفی کامل فقط به شرح وقایع پرداخته است .
صادق چوبک: ناتورالیستی در عمق
آدمها و شخصیتهای چوبک نسبت به قهرمانان سه نویسندهی قبل از خود متفاوتاند. آثار او به عمیقترین، گمنامترین و بیاخلاقترین لایههای اجتماع تعلق دارند. چوبک لایههای انسان معاصر آن هم انسانهایی وازده، درگیر معضلات اخلاقی و روانی را یکی یکی پس میزند و در هر اثر خود جزیی دردناک و نگاهی فراموششده اما واقعی از این موجود را بیرون میکشد و با زبان خاص خود آن را رو میکند. چوبک مثل هدایت نگاهی بیطرفانه دارد و قضاوت را به عهدهی خوانندگان میگذارد. او تنها بیچارهترین، درماندهترین و شاید کثیفترین انسانها را از میان لایههای تلانبارشدهی جامعهاش بیرون میکشد و به این دلیل است که به او عنوان نویسندهای ناتورالیست دادهاند.
ناتورالیستها نظریهی تکامل داروین را اثباتی بر این نظریهی خود میپنداشتند که انسان در حقیقت فاقد ارادهی آزاد است. اگر جهان در روند تکاملی خود، رشتهای پیوسته از علتها و معلولهاست، پس عمل یک انسان نیز رویدادی بدون پیشزمینه نیست و توسط عوامل محیطی، زیستشناختی و اجتماعی مستقل از ارادهی او، بر انسان تحمیل میشود و به این نتیجه میرسیم که اصولا قضاوت اخلاقی بیمعنی است. چرا که قضاوت در مورد عمل انسان تنها در صورتی میسر است که فرد صاحباراده باشد. ناتورالیستها کلا محیط طبیعی را خشن و دردناک تصور میکردند.چوبک در بسیاری از داستانهایش همان جهاننگری هدایت را دارد؛ منتها در اینجا این چوبک است که با ترسیم تصاویری عینیتر و سرشار از خشونت و با دقتی موشکافانهتر توانسته مردم همروزگارش را زیر ذرهبین ببرد.چوبک ضمناً همچنان که مهجورترین انسانها را به ما شناساند، توانست زبانی در داستانهایش ارائه دهد که اغلب دارای واژههایی گمنام و فراموششده هستند. این نوع زبان با نوع نگاه او همخوانی دقیقی دارد که ما در کمتر نویسندهای آن را میبینیم. زبانی با لهجههای بومی و برگرفته از زبان یک ملت در عصری که میزیستند.
صادق هدایت و صادق چوبک در زمینهی داستاننویسی دو کار خاص ارائه دادند: توانستند روحیهی رمانتیک آدمهای همعصر خود را هر کدام از زاویهی نگاه خود توصیف کنند و دیگر آن که سه نسل داستاننویس ایرانی را با زبان و نگاه خود تحت تاثیر خود قرار دهند.