نقد و بررسی کتاب ” هفتاد سنگ قبر ” یدالله رویایی
هستی بخشیدن به سنگ برای حاشیه نویسی عمر ، در حقیقت پدیدار شناسی اشیا است. کلمه ها دراین شعر برجسته هستند مثل سنگ ها برای قبرو نوشته ها برای سنگ.
حاشیه هایی که عمر انسان روی سنگ را از ابهام خارج می کند. چون شعر از آسیب های زبانی سخت دور است. ابهام موجود به موازات ادراک مخاطب قابل درک می شود و زیبا شناسی شعر در کارکرد زبانی ، برای ایجاد متنی جدید در زمان نیامده، که بی گمان خواهد آمد . انتظار طبیعی را ویران می کند.
این شعر ها شعر جسارت است. شعر حادث ، یک تفکر طراحی شده است.
تکنیک مسلط زبان در هر مصراع، ضعف کم رنگ بودن تخیل و تصویر را از بین می برد. چون شعر به شدت تکنیکی است. اصل پذیرش برای اعتلای شعر با آن همه طاق و رواق ، زیبایی و معرفت ومعنا – شناسی شعر می شود و پدیدار شناسی مرگ بهترین تجربه را از زندگی برابر مخاطب قرار می دهد . تا نگاه خود را در فضا سازی متن مستقر کنند . زیرا شکل گیری فرم در ارائه ی شعر ، برون زبانی ( حاشیه ) و درون زبانی ( متن ) بافت پیوسته دارند.
به این صورت اگر شعر نبود ، طرح روی سنگ بستر ساز متن نبود. واگر گستره ی سنگ حضور نداشت حاشیه ها بی طرح می شدند. به همین دلیل است که در شرح حاشیه ها، شاعر از زبان شطح بهره می گیرد ، بخشی که سطح زبان را می سازد.
همیشه آن که می رود کمی از ما را / با خویش می برد / کمی از خود را ، زائر / با من بگذار /
( سنگ شاد . ص ۱۳۳ )
آن جا که فرم در شرایط تابعیت تکوین پیدا می کند ، توازی وجودی بین زبان و فکر ایجاد می شود.
( بحران ساختار + بحران زبان ) که هر کدام محور های خاص خود را دارند و کانون زاویه ی دید ، تشخیص مخاطب را در کشف رابطه ها آسان می کند . این هم خوانی سبب می شود که فاکتور اعتلایی
در رسیدن به ” علت غایی ” بر سه اصل استوار شود.
الف: غیاب ب: دیدار ج: طلب
همزاد کردن آن ها طلیعه ی تازه ی زبانی در این کتاب است.
ابعادی که طبیعت در زبان شاعر ساکن کرده است.
یک دفعه مرگ / بر من که افتاد ، دیدم / او خود ، یک دفعه است/ خود دفعه
( سنگ بایزید . ص ۷۰ )
در این شعر ( غیبت ) زمینه ساز پرتاب به سوی ( طلب ) شده است . کشف خلاقیت و تفکر شاعرانه ، تأویل متن را آسان و سمت مناسبات تازه را برای ( دیدار ) فراهم کرده است . تا در فاصله ی سرلوحه و متن ، رؤیت های خود را از جهان مرگ بهتر دریافت کند
کثرت گسترده از حضور فیزیکی بدل به وحدتی از حضور متافیزیک در جهان دیگر ؟
” مرگ نام ” یا ” نام مرگ ” روی سنگ نوشت.
تخاطب اجرایی برای شناخت شخصیت های غیر حقیقی که مشخص نیستند ، اما ” نام مرگ ” یا ” مرگ نام ” را روی سنگ نوشت به حود گرفته اند ، حضور شعر را چند شخصیتی کرده است .
و این کثرتی است که به سمت وحدت می رود. پدیده های تکامل یابنده که روایت انسان می کنند . اگر چه خود راوی اند ، راویانی با چند صدا، نگاه وریتم متفاوت بیان در وزن و آهنگ کلمات باحفظ هویت مستقل اشخاص .
وقتی از متن به حاشیه ی روی سنگ می رویم . آن جا که شاعر روایت کلام می کند. نکته ی غیاب در شعر به سادگی قابل درک می شود . این جا است که زبان به سوی آن حقیقت غایی پیش می رود .و شعر در موقعیت جدید خود فرم و ساختار تازه پیدا می کند.
زبان علیه زبان
عادت به ابداع روایت و تمهیداتی برای رفتن به سمت فرا روایت، نکته ی تازه ای است در شعرکه زبان علیه زبان تحریک می شود. شعری که از نظر زبان سرشار از ابهام آسان است وایجازی که ایجاد پرسپکتیو در شعر می کند و شاعر با استفاده از امکانات بیان، سبک و قدرت زبانی خود شعر را به ژرف ساخت زیبا هدایت می کند تا مخاطب به متن اثر راه پیدا کند. بدون ارجاعات درونی وحتی بیرونی متن که گاه مخل فصاحت زبانی هستند.
در این شعر، اثر با ارجاع به سنگ و رو خوانی سنگ نوشت کمترین نشانه ای نمی توان یافت. چگونه شعر وشرح بدون ارجاع پیوستگی خود را حفظ می کنند؟
انگار با دو گونه زبان در متن روبه رو هستیم ( گردشی در زاویه ی دید ) که حاکی از نگاه هوشمندانه و برخورد کلیدی با کلمه در شعر و پا نوشت آن است. نمونه ها :
/ اذن = دیوار /، / آستانه = تردید /، / علامت = گذشته /، / دعا = زبان دست /
که در حضور “زبان” حذف حضور دنیا بود . غیبت دنیا بود.
که در دعای تنها یان بود. سنگ زرتشت: ص ۱۲۸
فردا که نیست ، مرگ با لب من می خندد. سنگ لعیا: ص۱۲۳
مرگ های من ، این جا با منند. سنگ خواجه بهمن: ص ۱۲۱
سن = وقت /، / گور = جا / ، / وقت = جا / سنگ شهاب : ص ۹۶
هنوز نمی دانم از کجا / می آیم سنگ مهدی: ص۶۷
طرحی برای منظری از آن که منتظر خویش است ، با صدای مهدی که در خطاب به خود گفت : ای غین، ای سین، ای همیشه همین.
( برای امام زمان ) و تزیین مقبره با غیبت وسکون. این نمونه ها بود که گفتم مخاطب را در حوزه ی زبانی دیگر می اندازد.
حتی خوانش این دو زبان انگار تفاوت های دیگر دارند. ( ظاهر متن + مطالعه ی متن ) تعویض فضا در دو زبان ، جسارت های زبانی هرکدام و اجزای عناصر سازنده ی آن ها (دو عنصر متفاوت زبانی ) است که حاصل تفکر جدید رویایی در کتاب “هفتاد سنگ قبر” است.
فراخوان حاصل جمعی از زندگی به سوی مرگ ، از توقف تا پرواز و از دوایرظلمت تا هزار شعاع منور جهت ایجاد تلاطم تصویری ، برای تجمع تصاویر ، تا تکرار متن از حقیقت شخصی بدل به فراخوان جمعی شود. کثرت
نماد ها و نشانه ها
برای ایجاد پرسش های ذهنی و پیش زمینه برای درک و در یافت جدید وایجاد سرعتی در مکانیزم اثر ، علامت ها و نشانه هایی وجود دارد تا یک موقعیت در موقعیت دیگر خلق شود
و شعر در کل پیکره چشم شود تا اجزای سازنده ی شعر، دیدن
و این هر دو تابع جنون ماندگار در تفویض و پاس شعر از حوزه ای به حوزه ی دیگر هستند
“من” که زمانی بودم / حالا هستم / پس آن که بود کیست که دیگر نیست / و آن که نیست کیست که دیگر هست.
سنگ شهاب: ص ۱۴۳
سکوت عادت ما می شود / و خواب، سعادت ما / و در این هردو ، ما / چهار می شویم.
سنگ رابعه
هیچ کس هیچ نگفت / و یا که هیچ کسی هیچ نگفت / در گوشه ی اطاق عزیز/ وقتی که گوشه ی لبانش / از آخرین واژه بالا رفت. گوری برای مادر: ص ۱۱۰
رویایی ابتدا با ساخت زمینه ها ی مناسب در سر لوحه به شرح نام پرداخته ، آن گاه پیام خود را به شیوه ی هنر کلامی در شعر به مخاطب انتقال داده است . نشانه یا دلالت های ویژه که درزبان پنهان شاعر نهفته است ( سرشت حقیقی شاعر در نهانی های بود ) آشکارا به چشم می خورد . نام ها و نماد های روی سنگ خبر از جهان مرگ می دهد که با همین نشانه ها درک می شود و مخاطب از کشف معنای ظاهری به درک حقیقی از زندگی صاحب نام در روی سنگ آ شنا می شود آن گاه برای درک باطنی و کشف معنا های بی شمار به ضمیر خود نفوذ می کند تا با دیدن خویشتن به درک درون و درون مایه ی شعر برسد و به شاعر
شرح خود را پیدا کن / اگر می جویی / باید که بنشینی / ای دیگر ای خجل / در تََرک اسم / در شکستن نام از نام /
سنگ “خورشید”: ص ۱۳۸
فضای تازه ی من ، مرگ / نه از بیرون ، نه از دور / همین جا در میان من / و در درون من بود.
سنگ خواجه بهمن: ص ۱۲۱
در جستجوی خود نشستن و شکستن نام، فضای تازه ی من، مرگ، ترکیب کلیدی معتبری است که انسان توجهی به زندگی مردگان و مردگان زنده داشته باشد. تا خود را در فاصله ی کوتاه میان دو دم ببیند ، ” نه از بیرون، نه از دور ” همین جا، حضور غایب و غیبت حضور، هم خوانی واقعیت به موازات طرح و تفسیر اثر، و شناخت جسارت های زبانی در ارائه ی شعر، و شناخت اجزای پدیداری در دیدار، با “قرائت متن” برای درک حضور نمادها و نشانه های موجود در شعر.
آمد و شد مخاطب در متن و سرلوحه
رفت وآمد مخاطب بین” متن ” وآن چه ” خارج ” از متن است او را به درک حقایقی از نگفته های شاعر نزدیک می کند . این نزدیکی در آن جا حس می شود که با نمونه های گفتاری در سرلوحه مأنوس تر برخورد کند .تا آن چه به نام شعر ، به ویژه در سرلوحه
دارد و ذهنی و تجسمی است آگاهانه تر دیدار کند.
آن چه خارج اثر در سرلوحه حک شده است ارتباط دقیق با روح و روحیه ی شخصیت های منتخب سنگ دارد. حرکتی زنده از کنش و منش شاعرانه به عنوان حضور زنده در زبان شعر، با دعوتی دیگر از پدیده های موجود، در محور دانایی فراگیر، که رمز و راز متن را آسان می کند . البته نه آن گونه آسان که به توان به سادگی به ذهن وزبان شاعر رسید. اما پیچیده و فلسفی هم نیست که نتوان با آن ارتباط برقرار کرد . اگر اندک فاصله ای بین مخاطب و دیگر اثر ” رویایی ” از جمله ” لبریخته ها ” وجود داشت. در این کتاب شاعر با شرح سرلوحه بر روی سنگ حذف فاصله کرده است. فاصله ای اگر دیده می شود بر می گردد به تکنیک زبانی شاعر که سال ها با او همراه است .
کار کرد استعاره و درک نماد ها
شناخت زبان شاعر ، هوشمندی مخاطب ، و درک نماد ها و مصداق های جهان مرگ ، عواملی هستند که به درون مایه ی ” هفتاد سنگ قبر” راه پیدا کنیم. و به جهان مرگ نزدیک تر شویم، به ویژه کارکرد حجمی استعاره که هسته ی اصلی در آفرینش و خلق فضای جدید است.
حریف دهانم مرگ / مصاف صخره / مصاف موج / – نعره – وقتی در آب / گوش می سازد.
سنگ مراد
کنار من این جا / حیات رشد / سبزه آیا / فرشته خو را /
به خاک تو خواهد نشاند. سنگ عایشه: ص ۸۳
این حرکت رویکرد تازه به واقعیت زبان داده است . و به واقعیت عیان که رو به روی ما است . معنای پد یداری فرا زبانی که در تمایز با نشانه ها حضور خود را برجسته می کند . و واقعیت غیر زبانی است، گوهر شعر است که ارزش های مستقل زبانی را در شعرمطرح می سازد. نمونه های زیر:
” طرح زورق سرگردان ” . ” چشم ماری آویخته از تاک ” . ” پای برهنه و یک بال سیاه “
” پنج انگشت دست به شکل دعا ” . ” چند دندان شکسته روی خط حامل ” . “یک کبوتر بسته بر خویش ” . ” طرح یک دیوار شکسته ” . ” یک دهان باز در موج غبار ” . ” طرح عقاب زرتشت ” . ” یک درخت دیوانه در پایین گور “.
استعارات غیر زبانی هستند که در مکا نیزم پدیدار شناسی اشیا ، جایگاه خود را از دست می دهند. فضای تازه در نظام زبان که ارجاعی بیرون از خود ندارد .
ارجایی اگر باشد، شاعر جهت دریافت بار عاطفی زبان آن را از متن به حاشیه فرستاده است. تا جوهر پیام بر جسته شود ، وقتی زمینه ی اصلی شعر به گستره ی سنگ راه پیدا می کند . غیر قابل فهم نباشد. علائم ونماد های استعاری پیام کوتاه از جهان مرگ آمیخته با تخیل شاعر برای زائر.
زیارت خوانی اهل قبور
فضای ذهنی شاعر و زائر را مرگ پر می کند ، بی فکر و فلسفه تا مجالی برای تفکر باشد .
برای فکر های فکور که نور از جهان دور می گیرند تا حجم های کوچک ذهن را با مضمون مرگ که در انتهای حیات همه ی انسان ها نهفته است مشغول کند .
نوعی ارتباط مرئی و صمیمی که عامل هدایت کننده ی آن ” مرگ نام است . و ” نام ” نوعی نما است. که هر انسان حامل آن است. در عبارت خوانی متن سنگ یا در زیارت خوانی اهل قبور که حیرت خود را در گورستان جا می گذارد.
در این کتاب زبان و فرم پیوند زنده و متحرک دارند. تصویری نامتعارف که راهی باز می کند برای درک معنا های بی شمار.
میان انگشتانت زائر / در، از نقاب می افتد / وخنده از قاب. ص: ۸۸
چین از زمان نما می گیرد / وقتی زمانه در بستر / نمای چین و
منظره ی انتظار می گردد.
در تربت من / قد می کشد پشیمانی / سنگینی چرا در سر . ص :۵۶
همیشه خواب من از بستن کتاب / حالا کتاب باز من از خواب . ص : ۱۱
” این جا در انتهای جاده جدایی ها / جمع می شوند / و جمع /
دو باره در آغاز راه / به راه می افتد . ص : ۱۲۷
حاشیه و متن در سویه های استعاری و نمادین خود دلالت های چند گانه دارند . هر مخاطب با هر بار خواندن به طرز تازه ای از خوانش می رسد. و به معنا های ناشناخته در بیان شاعر. هر بار می تواند متن اثر را برای خود باز آفرینی کند. چرا که ” هفتاد سنگ قبر” دهان بسته است تا درون باز کند بر احشای کلمه و دهانه ای بر چاه تاریک کلام.
از یک نقطه ی مرکزی بود ” نام ” و شد ” مرگ ” درآمد وشد بین متن و سر لوحه.
این سن سوخته این گور / وقتی که جا می سوزد / و وقت /
جایی برای سوختن جا. ص : ۹۵
کفنی آیا / تنم را پوشید / و یا تنم را کفنی / به اندیشه ی دنیا پوشید / طبیعت بی جان / چقدر فوری بود. ص: ۱۰۸
سر انجام قول: مایاکوفسکی ” زبان شاعرانه خارج از گستره ی کارکرد معنایی قرار دارد.”
من می مانم و حیرت عظیم حجم، انسانی که تربیت حجم گرایی دارد. مرا از برکت این حس مشترک محروم نمی کند. آن سوی جهان نشسته و نگاه به این سوی جهان می کند. او در این نگاه به جستجوی خود برخاسته است . تا حضور رابطه ها را شکل بدهد. مثل کوهستان های گویا وبرکت صاعقه بر ما.
چشم هایی که مفاهیم تازه ای از دیدار را با خود دارند ، نمی بینند ، نمی روند . که رفتنی اگر باشد سفر به کائنات است. اما این چشم ، این نگاه ، این دیدار، مرئی ها را از پیش رو برمی دارد . و دم گرم دانستن را دمادم در ما زنده می کند.
فشردگی تصویر، ایجاز و زیبایی است. و زیبایی را گاهی فقط جای کلمه می سازد.
” ای که در صف پیش / جان پیش صف می گذاری / جمال تو تا ابد / اندازه ی جان ما باد. “
در این کتاب حسی نهفته است که بی حسم می کند . حسی که هوای قیامت در سر دارد . اما ” کمال در آخر نیست / و آخر نیست / که انسان تنی مردنی دارد / و روز هایی نمردنی “
در خاتمه :
تشکر من می ماند از شاعر که از میان ” هفتاد سنگ قبر “
سنگ ” خورشید ” را برای من نام گذاری کرده است.
از قول شاعر که :
“خورشید ” را در گیومه گذاشته ام تا سایه ای از شمس باشد.
” شرح خود را پیدا کن / اگر می جویی / باید که بنشینی /
ای دیگر ای خجل / در تََرک اسم / در شکستن نام از نام “
سنگ “خورشید”: ص۱۳۸
منصور خورشیدی