دو شعر از حمید رضا اکبری شروه
نرگسی به تاریکی می بخشم
خلخال پایت
مزامیر می ریزد .
که دنبال کسی می گردم
زنی ،
شبیه خوابهای عیسی !
دست نمی کشم
نرگسی به تاریکی می بخشم
سیاه مست !
هرچه دارم
خلاصه ی رختخوابی ست
که در تنهایی اش
قهوه را تلخ می نوشم .
من بمباران شده ام
نمک ندارد دستم
که دختران فراری را ندیده گذشتم
تهمت می شوم
اصلن دوست دارم
کو ؟ کدام کشتی مرا ببرد به خاور دور !
باید به احترام این همه دهان مرده سکوت کنیم
خود زنی نمی کنم
گذشته را هم که بیاورید
من سوار حا ل دارم می روم
و هنوز صدام را دوست دارم
که مرا بمباران کرد و نمرد م
نمک را بردارید
دستم اعتقادی نیست
فقط می دانم بار کج
به منزلم می رسد
وقتی دهانی کرایه می شود
کوچه را می دوم
تا به خا نه نمی رسم …