دو شعر از حنیف خورشیدی
شعر اول:
سرنوشت روایت، در خواب
خواب ها اتفاق می افتند / مثل امواج خیس را دی یو
من به اثبات مرگ معتقدم … من به تعبیر صاف و ساده ی تو …
من به اندازه ی خودم در شعر … تو به اندازه ی خودت در مرگ
من ازین خواب های تکراری … تو هم از ظرف خالی آبجو
+++
خط یک قصه توی خواب کجاست ؟ راوی خواب های آدم کیست ؟
شاعر خواب های پست مدرن … شاملو ، کافکا ، هگل ، فوکو …
خواب ها از کجای یک آدم / به طبیعت فشار آوردند ؟
مثل تحلیل قرص در لیوان … مرگ ” مرلین ” بخاطر ” مونرو “
+++
مثل یک جغد خواب بد دیدن / حرف را … واژه را … عدد دیدن
توی هر خواب جزر و مد دیدن / دست آخر شبیه پی نو کیو :
” زندگی خوب بود یا که نبود … صبر ایوب بود یا که نبود
قلبم از چوب بود یا که نبود ” … { تف به آن دست ها ، پدر ژپتو }
+++
مردها توی خواب زن هستند !!! مثل پیوند پرتقال و هلو
” آنجلینا جولی ” بدون لباس … پشت پلک ” روبرتو دنیرو “
خواب هم مثل مرگ یا که حیات / مثل یک سیب سرخ می افتد
اتفاقی که مال آدم هاست … مرگ توتون درون ” marlbro “
من به اندازه ی خودم در شعر ، حرف های نگفتنی دارم …
تو به اندازه ی خودت در خواب ، دست خود را بگیر و … راه برو
شعر دوم:
بر مزار تهی
این چندمین شب است که باران گرفته است
این چندمین شب است که در خانه نیستم
نوبت به من رسیده که خود را تهی کن
باید برای جشن ِ وفاتم بایستم …
من بارها برای خودم گریه کرده ام
شاید برای مرد بزرگی گریستم…
۰۰۰
در من زبان مادری از یاد رفته است
این روزها به خون جگر حرف می زنم
دارم برای مرگ ِ تنم شیهه می کشم
تنها منم که وقت سفر حرف می زنم …
عمری به اشتباه نظرباز بوده ام
این روزها بدون نظر حرف می زنم …
۰۰۰
در من پرنده های زیادی شناورند
در من امید … صبر … تعدّی … نه بیشتر
اجداد من به حضرت آدم نمی رسند
چسبیده ام به آدم بعدی … نه بیشتر
من ریشه ام به سنگ … به دریا … به آفتاب
یا آخرش به حضرت سعدی … نه بیشتر
۰۰۰
این چندمین شب است که باران گرفته است
دارم برای حال خودم راه می روم
سیگار می کشم … به زمین خیره می شوم
در چهره ی زلال خودم راه می روم
در من ستاره ای ست که دنباله دار نیست
در سوگ ارتحال خودم راه می روم …