شعر اول:
تابستان اتاقی را
باد میزند
دور تا دور جهان بینی ات
از آستین کدام اصالت شرق
خارج از چهارچوب لباسها
دستهایت خطوط دید را
عمودی کشیدند
به معرفت کدام جنوب
خارَک نارس مانده است
فلسفه ی لهجه ی آفتاب سوخته ات
در شرجی صد درصدی از
شهری که تو بیشترین مردمش بودی
و در شمال ایده آل یک تختخواب
هنوز خیس از تابستان است
بالشی که هوای دوست داشتن نمی شناسد
شعر دوم:
تنها راه مردن
خیابانی بود
که کودکی م را از تو عبور میداد
هنوز در پیراهنی که
گلهایش را چیده بودی
دختر مانده ام
که در خیابانی یک طرفه
زیر روسری زنی که
مادرم نبود پیر شدم.