دو شعر از هدی قاسمی
از سر دلتنگی …
شاید هم از سر دلتنگیست
که رشک میبرم
به تمام ستارههایی که در خواب تو سقوط میکنند
و در تمام دل دلههای بیهلهله
مدام منتظرم
پایان بگیرد این آتش بازی شبانه …
حالا
اقرار می کنم از سر ضعف
تا به حال
هیچوقت
تو را برای خودت نخواستهام …
غمانگیزتر از این هم مگر می شود؟!
تو می توانی خیلی چیزها را تغییر دهی …
تو می توانی خیلی چیزها را عوض کنی
مثلا جهت باد
برای بادبانهای سکوت مغروق در گنجه
یا زخمه آخر
در سونات نخ نمای همین آسمان پرتقالی پشمینه پوش
یا دلهره جوجه بلدرچین های سرامیکی کنج رَف
یا اضطراب سرسام آور عقربه های ساعت رومیزی …
تو خیلی چیزها را می توانی عوض کنی
مثلا این که سلام را بچسبانی به جای خداحافظی
یا لبخند را جای اشک …
یا شاخه ای اقاقیا در هیمه اندوه بنشانی
و یک دنیا را پشیمان کنی از آتش افروزی!
می توانی قندان را پر کنی از قهقهه های شاد
تا بین بلاتکلیفی غرقاب چای و چشم هات
به پرواز ناگهانی یک ریسه خنده
غافلگیر شوم …
تو می توانی خیلی چیزها را عوض کنی
مثل آب و هوا
مثل حال و هوا
مثل جای فصل ها
مثلا بهار را بنشانی به جای پاییز
یا اسفند و اردیبهشت و مهر را مخلوط کنی در طعم یک قرص نان
تو
می توانی
خیلی چیزها را عوض کنی …
مثلا دنیا یا آخرت مرا …