دو شعر از پریچهر مستمند
شعر اول
این بار در آشپزخانه می بوسمت
درست روی لبه ی چاقو
که پوست اشکم را محکم تر بــِکَنی
… ( دوستم نداری یعنی؟)
دستم میخواست
از دکمه های پیراهنت انصراف بدهد
موهام از چپاول شدگی لابه لای انگشتانت
حتا پوست پیازی ِ تند، از لب هام
حالا پناهندگی را با مغز استخوان می فهم
و تصویری که می کشاندم تا
“آنکه نقشی دیگرش جایی مصور می شود “*
تنها تمنای زنی ست با چشمهای تیره ی براق
…و خطوطی مورب از اشک
امن یجیب بخوانم برای چشمانت؟
یا قاضی البوسه ی دوشنبه ها
تا شاید کدام شنبه رب الخانه ی منی!؟
کوچ کرده چاقو از پوستم
“غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش “*
…(دوستم نداری یعنی؟ )
و تن که در آشپزخانه
و تن که در تو
و تن که محکم تر
(بی خلاف ان مملکت بر وی مقرر می شود)*
بی سرزمین منم
که پرچم کشورم
از تارهای تن تو تنیده شده …
——————————
پ.ن:
۱*
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
۲*
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
۳*
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
باز میبینم که در آفاق دفتر میشود
سعدی
شعر دوم
(شبیه زن زیبایی
که بی هوا مردان زیادی را سیگاری می کند
تو یک روز در باران
تو یک روز با چمدان
تو یک روز بی محابا
از حافظه ی پنجره محو خواهی شد)
پیراهن جنگل را تن می کنم
و بعد از همخوابگی با پاییز
بر سرم بنزین می باری
و این همه خوشبختی رسالت زنی ست
که عنصر وجودش آتش ست
شعله لب پنجره
شعله در آشپزخانه
شعله در حمام
شعله در رنگ موهای جدیدش
شعله روی تخت خواب
شعله روی لب هایت
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار